کتاب دوباره با برادران گریم (جلد سوم)
معرفی کتاب دوباره با برادران گریم (جلد سوم)
کتاب پایان افسانههای بیپایان جلد سوم مجموعه دوباره با برادران گریم است. این کتاب نوشته آدام گیدویتز و ترجمه طوبی سلیمانی موحد است. کتاب دوباره با برادران گریم را انتشارات پرتقال منتشر کرده است، این انتشارات با هدف نشر بهترین و با کیفیتترین کتابها برای کودکان و نوجوانان تاسیس شده است. پرتقال بخشی از انتشارات بزرگ خیلی سبز است.
در این مجموعه با یک خواهر و برادر به اسم هانسل و گرتل همراه میشویم تا به دنیای قصهها برویم، دنیایی خندهدارتر در عینحال ترسناکتر. دنیایی پر از موجودات عجیب و هیولاها که فرصت تخیل و خلاقیت را برای کودکان میسازد. مجموعه دوباره با برادران گریم سفری به دنیای قصههای معروف است اما با تغییرات مختلف.
خواندن کتاب دوباره با برادران گریم؛ جلد سوم را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به کودکان و نوجوانانی که داستانهای پر هیجان دوست دارند پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب دوباره با برادران گریم؛ جلد سوم
یکی بود، یکی نبود. در روزگاری که قصههای پریان واقعاً اتفاق میافتادند مردی با همسرش زندگی میکرد. آنها زوج خوشبختی بودند چون هر چیزی را که قلبشان آرزو داشت در اختیار داشتند. آنها یک خانهٔ کوچک و یک باغ کوچک و وسط باغشان یک درخت سرو کوهی قشنگ و کوچک داشتند. بله، آنها هر چیزی را که قلبشان آرزو داشت، در اختیار داشتند. همه چیز، به جز بچه. این زوج بیش از هر چیز دیگری، بیشتر از خانه و باغ و درختشان، یک بچه میخواستند. اما بچه نداشتند.
روزی از روزهای زمستان، همسر مرد در باغ، زیر درخت سرو کوهی ایستاده بود. این درخت، نوعی کاج قشنگ است که برگهای سوزنی و تیرهٔ آن تقریباً آبیرنگاند و میوههای گرد و قرمز کوچکش شبیه قطرههای خون هستند. او داشت با چاقو پوست سیبی را میکَند که دستش لغزید و خودش را زخمی کرد. یک قطره از خون او بر زمین پوشیده از برف افتاد. او به قطرهٔ خون روی برف نگاه کرد و با خودش فکر کرد: «آه، ای کاش بچهای داشتم که به سرخی خون و سفیدی برف بود.»
صبر کنید. باید همین جا داستان رو قطع کنم.
حتماً فکر میکنید این داستان رو شنیدید. فکر میکنید این داستان «سفیدبرفیه».
اشتباه فکر میکنید.
اگه بخوام بحث رو آموزشی کنم باید توضیح بدم که افسانههای پریان اغلب از درونمایههای یکسانی برخوردارن؛ یعنی تصاویر و عباراتی هستن که بارها و بارها، حتی در افسانههای کشورها و فرهنگهای مختلف، ظاهر میشن. و یهجورهایی میشه گفت خیلی جالبه.
در هر صورت اصلاً قصد ندارم که بحث آموزشی راه بندازم.
نه. من فقط میخوام این قصهٔ خیلی درهم و برهم رو براتون تعریف کنم.
خُب، یک ماه گذشت و برف هم تمام شد. دو ماه گذشت و زمین سبز شد. سه ماه گذشت و گلها از زمین روییدند. چهار ماه گذشت و درختان جنگل محکم به هم چسبیدند و شاخههای سبز در هم فرو رفتند. پنجمین ماه گذشت و شکوفههای درخت سرو کوهی روی زمین میریختند که زن زیر درخت ایستاد. وقتی ماه ششم سپری شد میوههای درخت درشت و رسیده شدند و زن خیلی کمتحرک شد. بعد از ماه هفتم، او به میوههای سرو کوهی ناخونک میزد و آنها را آنقدر با ولع میخورد که افسرده و ناخوش شد. وقتی ماه هشتم سپری شد، او همسرش را صدا کرد و با گریه گفت: «اگه مُردم، من رو زیر درخت سرو کوهی به خاک بسپار.» با گفتن این حرف، آرام گرفت و با خوشحالی ماه نهم را گذراند. بعد او صاحب دوقلو شد: پسر کوچکی با موهای مشکی، چشمان سیاه و لبهایی به سرخی خون و دختر کوچکی با موهای مشکی، چشمان سبز و گونههایی به سفیدی برف.
حجم
۳۶۹٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۳۰۰ صفحه
حجم
۳۶۹٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۳۰۰ صفحه
نظرات کاربران
روزی روزگاری قصه های پریان شوم بودند. روزی روزگاری قصه های پریان گریم هم بودند، یعنی توسط برادران گریم گردآوری شده بودند. حتما شما هم با افسانه های گریم آشنایی دارید. قصه ای که می خوام براتون تعریف کنم هم