دانلود و خرید کتاب صدای مردگان کاترین آردن ترجمه نگار شجاعی
تصویر جلد کتاب صدای مردگان

کتاب صدای مردگان

نویسنده:کاترین آردن
امتیاز:
۴.۷از ۶۸ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب صدای مردگان

کتاب صدای مردگان نوشته کاترین اردن و ترجمه نگار شجاعی است. کتاب صدای مردگان را انتشارات پرتقال منتشر کرده است، این انتشارات با هدف نشر بهترین و با کیفیت‌ترین کتاب‌ها برای کودکان و نوجوانان تاسیس شده است. پرتقال بخشی از انتشارات بزرگ خیلی سبز است.

درباره کتاب صدای مردگان

کتاب صدای مردگان داستان  الی است که از دردسر  مترسک‌‎های ترسناک فرار کرده است. او آماده است که از یک زمستان آرام در تفریحگاه کوهستانی شوکران لذت ببرد. دوستان صمیمی‎اش، کوکو و برایان، نیز همراه او آمده‌اند. همه‌‎چیز طبیعی به‎ نظر می‎رسد، تا وقتی که کوکو مطمين می‌شود روح دیده است. بقیه هم کوبوس‌هایی می‌بینند گه در آن دخترانی یخ زده  کمک می‌خواهند،‌آنها از یک شکارچی روح مشکوک کمک می‌گیرند و به جای حل شدن دردسرهایشان دردسرهای تازه‌ای سراغشان می‌آید.

خواندن کتاب صدای مردگان را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به تمام نوجوانان علاقه‌مند به داستان ترسناک پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب صدای مردگان

وقتی ساندویچ‌هایشان تمام شد، نفری یک سیب هم خوردند و یک بستهٔ بزرگ چیپس سیب‌زمینی را با هم تقسیم کردند؛ چیپس هم دست‌پخت آقای آدلر بود.

کوکو همین‌طور که نمک را از روی انگشت‌هایش می‌لیسید، با ناباوری پرسید: «درست کردن چیپس سیب‌زمینی خیلی سخته؟»

اُلی که توی درست کردن آن‌ها کمک کرده بود، مغرورانه گفت: «نه.» کوکو قبل از اینکه راه بیفتند هم با شک به این موضوع، کلی چیپس خورده بود. «ولی روغنش می‌پاشه بهت.»

برایان که داشت خرت‌خرت چیپس می‌خورد، گفت: «پس معلوم شد دفعهٔ بعدی که می‌آیم خونه‌تون قراره چی درست کنیم. این‌ها محشرن.»

داشتند سر آخرین چیپس سیب‌زمینی دعوا می‌کردند که سوبارو بالاخره از بزرگراه اصلی خارج شد. روی تابلویی نوشته بود جادهٔ منتهی به کوهستان. جاده با شیب تندی رو به بالا می‌رفت. یک طرفش درخت بود و طرف دیگرش نهری باریک و یخ‌زده. پدر اُلی جوری می‌راند و راهش را از میان کولاک باز می‌کرد، انگار به هیچ‌چیزی در دنیا اهمیت نمی‌دهد... تازه، موقع رانندگی جوک‌های بی‌مزه هم تعریف می‌کرد.

او پرسید: «یه چینی بچه‌ش رو انداخت بالا ولی نتونست بگیردش، بعد بچه‌ش چی شد؟»

اُلی آهی کشید. پدرش عاشق جوک‌های بی‌مزه بود.

کوکو پیروزمندانه فریاد زد: «افتاد شکست!» با اینکه همه غرولند کردند، اما زدند زیر خنده.

رادیو هشدار می‌داد: «به راننده‌ها توصیه می‌شود محتاط باشند... از رفت‌وآمد در مسیرهای برف‌روبی‌نشده اجتناب کنید و در صورت امکان، از رانندگی بپرهیزید.»

آقای آدلر که عین خیالش نبود، گفت: «عالیه. هرچی امشب کمتر آدم توی جاده‌ها باشه، یعنی فردا برف بیشتری بهمون می‌رسه!»

مامان کوکو گفت: «لابد همین‌طوره که شما می‌گین.» محتاطانه نگاهی به توفان سهمگین انداخت. کوکو این نگاهش را می‌شناخت. کوکو و مامانش هر دو مراقب همه‌چیز بودند؛ برخلاف اُلی و پدرش که همیشه بی‌گدار به آب می‌زدند.

آقای آدلر پرسید: «می‌خواین یه جوک دیگه بگم؟»

اُلی گفت: «بابا، نمی‌شه یه حدی برای جوک گفتن در طول سفر بذاریم؟»

پدرش گفت: «وقتی من راننده‌م، نه! یکی دیگه. چرا به مترسکه ارتقای شغلی دادن؟»

سکوتی کوتاه و ناخوشایند حاکم شد. اُلی، برایان و کوکو به همدیگر نگاه کردند. واقعاً از مترسک‌ها خوششان نمی‌آمد.

پدر اُلی پرسید: «کسی می‌دونه؟ هیچ‌کس؟ زود باشین دیگه. حس می‌کنم دارم با خودم حرف می‌زنم! چون توی مزرعه‌ش از همه قدبلندتر بود! فهمیدین؟ قدش از همه توی مزرعه بلندتر بود!» پدر اُلی خندید، اما کسی همراهی‌اش نکرد. «خدایا! چه عصاقورت‌داده‌هایی!»

𝒌𝒆𝒓𝒎 𝒌𝒆𝒕𝒂𝒃📚🕊️
۱۴۰۰/۰۴/۱۲

عالییییییییی👌🏻🤩 از جلد اولش هم قشنگ تر بود✌🏻😁 ترکیبی از هیجان و ترس که یه کتاب فوق العاده رو به وجود آورده امیدوارم هر چه زودتر جلد سومش هم چاپ بشه😻

Hana
۱۴۰۰/۰۲/۰۹

توی این جلد الیویا، کو‌کو و برایان برای تعطیلات زمستونی میرن اسکی. توی کوهستان شوکران که جدیدترین پیست اسکیه. یک‌بار دیگه سر وقت مرد‌خندان با بازی‌ها و شرط‌های مرگ آورش پیدا میشه. این دفعه نوبت کوکوئه که دوستاش رو نجات

- بیشتر
シ︎دختر کتابخونシ︎
۱۴۰۰/۰۱/۳۰

این کتاب خیلییییییی خفنه خیلییییی قشنگه.هرچی بگم کم گفتم بهترینه😃 اگه این مجموعه رو نخونی یکی از خفن ترین کتاب هارو از دست دادی!من هم جلد اول و هم جلد دوم و دارم البته خود کتاب و🌷 همش دارم چک میکنم

- بیشتر
roza
۱۴۰۰/۰۱/۲۹

خیلی خیلی قشنگ و جذاب بود لطفا رمان آبهای تیره کاترین آردن رو هم تو طاقچه بزارین ممنون

(mohammad amin)
۱۴۰۱/۰۲/۰۷

اُلی که از دست مترسک‌های شوم فرار کرده. حالا آماده‌ست که از یه زمستون آروم تو یه تفریحگاه کوهستانی کیف کنه و لذت ببره. دوست‌های صمیمی‌ش کوکو و برایان هم باهاش هستند. همه‌چی خیلی خوب پیش می‌ره تا این که

- بیشتر
amirhosseinraei
۱۴۰۰/۰۱/۱۵

در کل کتاب خوبی بود هیجان داستان از حدود ۷۰ درصد کتاب به بعد رو به کاهش هست با اینکه معما هنوز حل نشده است! اما گنگ بودن معما و گاها جذاب بودنش باعث می شود شما تا آخر با

- بیشتر
🕊️📚kerm ketab
۱۴۰۲/۰۷/۰۷

عالیییییییی🥂🧸 از جلد اولش هم قشنگ تر بود🍓⛓

T.sh
۱۴۰۱/۰۵/۰۸

نظری ندارم چون ممممممممممممحشررررررررررررر ترررررررررینننننننننننن بود

Raphael
۱۴۰۰/۱۲/۲۵

عاااالییییی!!!! از جلد اول ام بهتررره 💙💙💙💜💜💜💜💜💜💜

R.k
۱۴۰۰/۱۱/۲۸

الی، برایان و کوکو حالا برای تعطیلات زمستانی به همراه چند بزرگتر به کلبه شوکران برای یه تفریح زمستانی بی دردسر و آرام می روند اما اوضاع اون طوری نبود که پیش بینی می کردند... کتابی بود پر از اتفاقات

- بیشتر
ناگهان، خاطره‌ای شفاف از صدای خشک و بی‌جان دختری در ذهن کوکو نقش بست که می‌گفت، دنبال استخون‌هام می‌گردم. با وجود گرمای آتشی که توی سالن غذاخوری روشن بود، ناگهان سردش شد. کوکو با خودش گفت، ای کاش آقای ولاند به آنجا نیامده بود. نگاهی به پنجره انداخت. برف از قبل هم تندتر و شدیدتر می‌بارید. سوزیِ سوبارو کاملاً زیر برف مدفون شده بود. آقای ولاند با لحنی اطمینان‌بخش به خانم ویلسون گفت: «اصلاً نگران نباشین، خانم. یه داستان اشباح خوب، حسابی به کاروبار آدم رونق می‌ده؛ چه حقیقت داشته باشه، چه نداشته باشه.» درست در همان لحظه، تمام چراغ‌های سالن غذاخوری سوسو زدند. کوکو سرش را بلند کرد. تکه‌هیزمی توی شومینه در بارشی از جرقه‌های آتش فروریخت و یک نفر دور از دید آن‌ها سوت زد. اُلی پرسید: «اون دیگه چی بود؟ فکر می‌کردم فقط ما اینجاییم.» خانم ویلسون قاطعانه گفت: «اوه! ژنراتورها دوباره قاتی کردن. اون هم صدای زنگ ساعت من بود... رأس هر ساعت صدای پرنده می‌ده، قشنگ نیست؟» به نظر کوکو اصلاً هم قشنگ نبود. زنگ ساعت درست شبیه صدای دختر کوچولویی بود که توی راهروها سوت می‌زد. اُلی، برایان و کوکو همگی نگاهی با هم ردوبدل کردند و کوکو بازتاب همان فکر را توی صورت آن‌ها هم دید.
F.Shetabivash
اگه داری کار خطرناکی می‌کنی، نباید به آینده فکر کنی. باید فقط به الان فکر کنی. و اگه فقط به الان فکر کنی، دیگه نمی‌ترسی.
Hlia
حتی توی خواب هم دلش می‌خواست بخوابد.
=o
از کتاب خواندن هم به‌اندازهٔ گُل زدن خوشش می‌آمد
🕊️📚kerm ketab
وقتی می‌ترسی، معنی‌ش اینه که داری به آینده فکر می‌کنی. به چیزی فکر می‌کنی که ممکنه اتفاق بیفته. اگه داری کار خطرناکی می‌کنی، نباید به آینده فکر کنی. باید فقط به الان فکر کنی. و اگه فقط به الان فکر کنی، دیگه نمی‌ترسی.
Amaya:) ~
«ماوراءالطبیعه خیلی با شیرینی کرهٔ بادام‌زمینی جور درمی‌آد!»
بهسا کیانی
کتاب نوشتن کار یک نفر نیست؛ واقعاً نیست. درست است، فقط یک نفر کلمات را تایپ می‌کند. اما چیزی که شما موقع خواندن یک کتاب نمی‌بینید، تمام آدم‌هایی هستند که مشاوره داده‌اند، حمایت کرده‌اند، باور کرده‌اند و نقد کرده‌اند.
🕊️📚kerm ketab
وقتی می‌ترسی، معنی‌ش اینه که داری به آینده فکر می‌کنی. به چیزی فکر می‌کنی که ممکنه اتفاق بیفته. اگه داری کار خطرناکی می‌کنی، نباید به آینده فکر کنی. باید فقط به الان فکر کنی. و اگه فقط به الان فکر کنی، دیگه نمی‌ترسی.
🕊️📚kerm ketab
خودت باید تصمیم بگیری به چی اعتقاد داری، اُلی گوگولی. این هم یه قسمتی از بزرگ شدنه.
بهسا کیانی
اگه برنده شدن غیرممکن بود که دیگه اسمش بازی نبود.
=o
«چهرهٔ آدم به چه دردی می‌خوره؟ به درد دروغ گفتن و گمراه کردن.»
zohreh
، اینکه مسابقهٔ هاکی نیست؛ یه دوئل توی کتاب‌های فانتزی که دوست داری بخونی‌شون هم نیست. نمی‌تونی مثل همیشه از همه فرزتر و قوی‌تر و شجاع‌تر باشی و برنده بشی
=o
کتاب نوشتن کار یک نفر نیست؛ واقعاً نیست. درست است، فقط یک نفر کلمات را تایپ می‌کند. اما چیزی که شما موقع خواندن یک کتاب نمی‌بینید، تمام آدم‌هایی هستند که مشاوره داده‌اند، حمایت کرده‌اند، باور کرده‌اند و نقد کرده‌اند.
zohreh
وقتی می‌ترسی، معنی‌ش اینه که داری به آینده فکر می‌کنی. به چیزی فکر می‌کنی که ممکنه اتفاق بیفته. اگه داری کار خطرناکی می‌کنی، نباید به آینده فکر کنی. باید فقط به الان فکر کنی. و اگه فقط به الان فکر کنی، دیگه نمی‌ترسی.
zohreh
من به خاطرات اعتقاد دارم. به این اعتقاد دارم که وقتی یکی رو دوست داری، اون رو اون‌قدر خوب به یاد می‌آری که یه‌جورهایی شبیه یه شبح می‌شه. اون‌قدر زیاد یادشون می‌افتی که حس می‌کنی توی اتاق بغلی‌ان، یا همین نزدیکی‌ها و هر لحظه ممکنه بیان تو.
zohreh
مثل برق‌گرفته‌ها از جا جهید. «تو قول داده‌ای!»
🕊️📚kerm ketab
او قول داده بود اگر کوکو برنده شود ساعت را بهش بدهد. اما قول نداده بود بعد از آن، کار خبیثانه‌ای انجام ندهد.
🕊️📚kerm ketab
این هم بدیِ فسقلی بودن بود. مردم فکر می‌کنند هشت سالت است. با لبخندهایی بیش از حد مهربان موهای صورتی‌ات را به‌هم می‌ریزند. اما هرگز این فکر به ذهنشان خطور نمی‌کند که اِ! چه دختر باهوشی!
🕊️📚kerm ketab
«باشد که بهترینِ ما برنده شود.»
🕊️📚kerm ketab
اگه برنده شدن غیرممکن بود که دیگه اسمش بازی نبود.
🕊️📚kerm ketab

حجم

۱۷۳٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۲۱۶ صفحه

حجم

۱۷۳٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۲۱۶ صفحه

قیمت:
۸۱,۰۰۰
تومان