دانلود و خرید کتاب سیاه تیغ کوین سندز ترجمه مشهود غفارکنی
تصویر جلد کتاب سیاه تیغ

کتاب سیاه تیغ

نویسنده:کوین سندز
امتیاز:
۴.۵از ۲۹ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب سیاه تیغ

کتاب سیاه تیغ داستانی از کوین سندز با ترجمه مشهود غفارکنی است. این داستان درباره کریستوفر است. کسی که باید تمام تلاشش را بکند تا از راز هولناکی خبردار شود؛ رازی که می‌تواند زندگی او و حتی دنیا را زیر و رو کند.

درباره کتاب سیاه تیغ

این‌ یک پیغام سری است: «رد پاها را دنبال کن. معما‌ها را حل کن. زنده بمان. به هیچ‌ کس نگو چی بهت دادم.» کریستوفر قبل از گرفتن این پیغام زندگی خوبی داشت و خوشحال بود. او کارآموز استاد بندیکت سیاه ‌تیغ بود و وقتش را به حل رمزها و معماها و ساختن داروها، معجون‌ها و اسلحه‌های قدرتمند می‌‌گذراند. البته گاهی هم به یک یا دو خرابکاری پرسروصدا منجر می‌شود. اما حالا، با گرفتن این پیغام و با شکار داروسازهای لندن، قاتل‌ها دور مغازه سیاه تیغ را محاصره کردند. کریستوفر هم در این میان ممکن است زندگی‌اش را از دست بدهد. اما اگر موفق شود و معما را حل کند، شاید بتواند دنیا را نجات دهد!

کتاب سیاه تیغ را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم 

نوجوانانی که به خواندن داستان‌های ماجراجویانه علاقه دارند از خواندن این کتاب لذت می‌برند. 

بخشی از کتاب سیاه تیغ

برای داروساز بودن باید این را خوب درک کنید: «دستورالعمل همه‌چیزه.»

داروسازی مثل پختن کیک نیست. معجون‌ها، پمادها، ژله‌ها و گَردهایی که استاد بندیکت ـ با کمک من ـ می‌ساخت، به دقت و ظرافت خیلی زیادی نیاز داشتند. تنها یک قاشق شوره اشنان کمتر، یا یک سر سوزن تخم رازیانه بیشتر، کافی بود تا داروی بی‌نظیر جدیدتان برای ورم، به یک توده سبز لزج و چسبناک تبدیل شود.

اما دستورالعمل‌های جدید همین‌جوری از آسمان پایین نمی‌افتادند. باید آن‌ها را کشف می‌کردی و این به هفته‌ها، ماه‌ها و حتی سال‌ها کار سخت نیاز داشت. به‌علاوه خرج زیادی هم می‌برد: مواد اولیه، تجهیزات، ذغال برای روشن نگه داشتن آتش، یخ برای خنک کردن حمام‌ها. و بدتر از همه، خطرناکی این مسیر بود. آتش گداخته، فلزهای مذاب، اِکسیرهایی با بوهایی شیرین که معده و روده‌ات را می‌خوردند و محلول‌های کم‌رنگی که به‌نظر می‌رسید مثل آب بی‌خطرند، اما گازهایی نامرئی و کشنده ایجاد می‌کردند. در هر آزمایش با جانت بازی می‌کردی و به خاطر همه این دلایل، یک دستورالعمل تأیید شده حکم طلا را داشت.

البته اگر می‌توانستید آن را بخوانید.

تام صورتش را خاراند. «فکر می‌کردم بیشتر کلمه و این‌جور چیزها داشته باشه.»

«رمزگذاری شده.»

نیلوفر🍀
۱۴۰۰/۰۷/۲۱

چی میتونم در موردش بگم؟ محشر؟ بی نظیر؟ خارق العاده؟ خیلی زیبا و پخته بود احساسات به خوبی نمایش داده شده بود:) معما در معما راز در راز تله در تله خیلی جاها واقعا نفسم حبس شده بود و معمای نهایی..! بی نظیر و غیر قابل حدس کتابی بود که

- بیشتر
هرگز
۱۴۰۰/۰۱/۱۲

رفقا این کتاب پر از معماهای خفنه که واقعا مغزتونو آب پز میکنه!! پر از هیجان، پر از استرس، پر از نگرانی و البته پر از اتفاقای غیر قابل پیش بینی!!! این کتاب شما رو برای چند لحظه از این دنیا جدا

- بیشتر
فاطمه.م
۱۴۰۱/۰۷/۰۲

داستان معمایی نوجوانانه که در انگلستان عصر رنسانس می گذرد و حال و هوای آن دوره تاریخی را به درستی بازنمایی می کند، پلن داستانی و شخصیت پردازی عالی است و ماجراها و معماها سرگرم کننده، شخصیت اصلی یک نوجوان

- بیشتر
YASER
۱۴۰۱/۰۴/۱۶

کتاب فوق العاده ایه واقعا حرف نداره من نسخه چاپی این کتابو قبلا تهیه کرده بودم ، میخواستم از روی ژانر این کتاب دنبال کتاب دیگه ای توی این سبک بگردم که تاقچه این قابلیتو نداره متاسفانه توی این ژانر (رازآلود ،

- بیشتر
'emma coper'
۱۴۰۰/۰۶/۲۰

کتاب جذابی بود ، بطوری که یه جاهایی دوست داشتم آروم تر بخونم و کلماتو هضم کنم ولی هیجان اتفاقات داستان این اجازه رو بهم نمیداد... یه جورایی با درس خودمم مرتبط بود و یکم بیشتر تر عاشق درسام شدم😅. کلا

- بیشتر
fatemeh abolhasani
۱۴۰۳/۰۳/۱۷

من نسخه ی چاپ این کتاب رو خوندم کتاب داستان خیلی خوبی داشت و همه چیز خیلی خوب توصیف شده بود... ی جورایی هم داستان غیر قابل پیش بینی بود🤏🏻 اگه کتاب های جنایی🔪 و معمایی دوست دارید،از خوندن این کتاب پشیمون نمیشید...

Alireza
۱۴۰۰/۱۰/۱۹

خیلی خیلی کتاب خوبیه من رو به فکر کردن میبره خیلی هم آرامش بخشه

نیما امینی
۱۴۰۰/۰۷/۲۹

بسیار زیبا به صورتی که شمارو در داستان غرق میکنه و لذت بسیار خاصی داره

دیانا
۱۴۰۰/۰۴/۲۶

من کتاب چاپی سیاه تیغ رو دارم و واقعا جذاب و فوق العادست برای علاقمندان به کتابهای معمایی حتما بخونید

شیوا
۱۴۰۳/۰۷/۲۰

یک داستان مهیج و جذاب برای سرگرمی و تفریح.

«تو نمی‌فهمی. این بزرگتر از چیزیه که فکر می‌کنی. ماها فقط آدمیم، آدم‌های فانی. قرار نبوده آتیش میکائیل دست ما بیفته.»
هرگز
«و تو حقیقت را خواهی دانست، و حقیقت تو را آزاد خواهد کرد.»
هرگز
مالک، ایزاک چَندلِر همهٔ جست‌وجوگران حقیقت می‌توانند وارد شوند. اصطلاحی دیگر به لاتین روی سنگ بالای در حکاکی شده بود. FIAT LUX بگذار نور بتابد.
هرگز
اولین درسی که استاد بندیکت به من داد، این بود که دستورها تنها وسیله بودند و این دست‌ها و قلب به‌کارگیرندگانشان بود که آن‌ها را هدایت می‌کرد. قاتل‌ها همین حالا هم قلب‌هایشان را نشانمان داده بودند.
هرگز
او گفت: «بهم بگو. از این آزمایش چی یاد گرفتی؟» تعجب را از خودم راندم و سعی کردم فکر کنم. جواب واضح خواص تخم بادمجان و دستورهایی بود که می‌شد از آن تهیه کرد. اما استاد بندیکت طوری نگاهم می‌کرد که انگار دنبال چیز بیشتری می‌گشت. گفتم: «مسئولیتش به عهدهٔ منه.» ابروهای استاد بندیکت بالا رفتند. با خشنودی گفت: «بله.» دست‌هایش را به‌سمت گیاه‌ها، روغن‌ها و مواد معدنی که در اطرافمان بودند تکان داد و گفت: «این مواد هدیه‌هایی هستن که پروردگار به ما پیشکش کرده. اونا ابزار حرفهٔ ما هستند. چیزی که باید همیشه به یاد داشته باشی اینه که اونا فقط همینن: ابزار. می‌تونن شفا بدن یا بکشن. ابزارها هیچ‌وقت خودشون تصمیم نمی‌گیرن. این دست‌ها ـ و قلب ـ استفاده‌کننده‌شونه که این کار رو می‌کنه. هیچ‌کدوم از چیزهایی که بهت یاد می‌دم، مهم‌تر از این نیستن کریستوفر. می‌فهمی؟»
'emma coper'
بدبختی مثل یک هیولا من را بلعید. در سرم زوزه می‌کشید، سینه‌ام را می‌فشرد، چنگال‌هایش را در روحم فرو می‌کرد و من را می‌کشید.
هرگز
برای داروساز بودن باید این را خوب درک کنید: «دستورالعمل همه‌چیزه.» داروسازی مثل پختن کیک نیست. معجون‌ها، پمادها، ژله‌ها و گَردهایی که استاد بندیکت ـ با کمک من ـ می‌ساخت، به دقت و ظرافت خیلی زیادی نیاز داشتند. تنها یک قاشق شورهٔ اشنان کمتر، یا یک سر سوزن تخم رازیانهٔ بیشتر، کافی بود تا داروی بی‌نظیر جدیدتان برای ورم، به یک تودهٔ سبز لزج و چسبناک تبدیل شود.
هرگز
«این‌جا خیلی‌ها خوششون نمیاد یه یتیم رو یکی از خودشون بدونن. منتظر نشسته‌ن که شکست بخوری. اما به خودت شک نکن کریستوفر. ارزش یه مرد هیچ ربطی به جایی که ازش میاد نداره.»
'emma coper'
ای کاش هشدارهای خدا کمی واضح‌تر بودند. بالاخره نباید برای خدای توانا نوشتن چیزی مثل «دیگه کلوچه‌عسلی‌ها رو ندزدین!» توی ابرها یا یک همچنین چیزی، کار سختی باشد.
'emma coper'
استاد بندیکت پرسید: «خب؟ چی یاد گرفتی؟» بدون فکرکردن جواب دادم: «همیشه برای بستن سوراخ‌های دماغم با خودم پارچه بیارم.» ناگهان فهمیدم حرفم ممکن است چطور به‌نظر بیاید. خودم را جمع کردم و آماده شدم تا استاد بندیکت بابت گستاخی‌ام کتکم بزند، کاری که استادها در کریپل‌گیت می‌کردند. در عوض او چندبار پلک زد. بعد سرش را عقب برد و با صدایی گرم و محکم شروع کرد به خندیدن. این اولین‌باری بود که با خودم فکر کردم که همه‌چیز روبه‌راه می‌شود. «واقعاً همین‌طوره. اگر فکر کردی این بد بود، صبر کن تا تا ببینی فردا چی یادت می‌دم.» بعدش نخودی خندید و گفت: «بیا کریستوفر. بیا بریم خونه.»
یـ★ـونا
دست‌هایش را به‌سمت گیاه‌ها، روغن‌ها و مواد معدنی که در اطرافمان بودند تکان داد و گفت: «این مواد هدیه‌هایی هستن که پروردگار به ما پیشکش کرده. اونا ابزار حرفهٔ ما هستند. چیزی که باید همیشه به یاد داشته باشی اینه که اونا فقط همینن: ابزار. می‌تونن شفا بدن یا بکشن. ابزارها هیچ‌وقت خودشون تصمیم نمی‌گیرن. این دست‌ها ـ و قلب ـ استفاده‌کننده‌شونه که این کار رو می‌کنه. هیچ‌کدوم از چیزهایی که بهت یاد می‌دم، مهم‌تر از این نیستن کریستوفر. می‌فهمی؟»
یـ★ـونا
هیو سرش را تکان داد: «پسر عجیب‌غریبی هستی.»
یـ★ـونا
اما وقت‌هایی هم بود که آرزو می‌کردم کاش استاد بندیکت کتکم می‌زد. اما در عوض، وقتی که کار اشتباهی از من سر می‌زد، او به سبک مخصوص خودش نگاهم می‌کرد. طوری که ناامیدی‌اش در وجودم رخنه می‌کرد، توی قلبم می‌نشست و همان‌جا باقی می‌ماند. مثل همین لحظه. او گفت: «من به تو اعتماد کردم کریستوفر. مغازه‌مون. خونه‌مون. این‌جوری ازشون مراقبت می‌کنی؟»
یـ★ـونا
آن‌قدر اعتماد به نفس نداشتم که حرف بزنم.
یـ★ـونا
برای داروساز بودن باید این را خوب درک کنید: «دستورالعمل همه‌چیزه.»
یـ★ـونا

حجم

۳۵۸٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۳۲۰ صفحه

حجم

۳۵۸٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۳۲۰ صفحه

قیمت:
۱۰۱,۰۰۰
تومان