کتاب پناهم باش
معرفی کتاب پناهم باش
کتاب پناهم باش نوشته زهره زندیه است. این کتاب روایت زندگی زنی به نام سارا است که با یک تصمیم عجیب تمام زندگیاش را تغییر میدهد و حالا در این تصمیم شک کرده است.
درباره کتاب پناهم باش
سارا زن جوانی است که در مشهد در یک مرکز خدمات کارمیکند، او برای نظافت و آشپزی به خانه افراد ثروتمند میرود. اما سارا حقیقتی بزرگ را پنهان میکند. او زمانی همسر داشته و با یک تصمیم عجیب او را رها کرده است و بی خبر از همه به مشهد رفته است و در آنجا کار خدماتی میکند، خانم عضدی و همسرش زن و شوهر پیر و مهربانی هستند که برای بسیاری از کارهای خانه از سارا کمک میگیرند، این بار هم او را میخواهند چون مهمان مهمی از تهران دارند، سارا تمام مدت به همسرش فکر میکند و کارها را انجام میدهد که صدای مهمان را میشنود، بسیار آشنا است در همین زمان او از حال میرود و ما به گذشته میرویم تا حقیقت زندگیاش را پیدا کنیم.
خواندن کتاب پناهم باش را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به تمام علاقهمندان به ادبیات داستانی پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب پناهم باش
سه سال قبل:
صدای مامان کل ساختمان را دربرگرفته بود. طبق معمول همه آماده، یک لنگه پا منتظرم بودند.
- سارا بمیری از دستت راحت بشم. کجا موندی؟ بیا صدای بابات دراومد، شام دعوت کردن نه خوابیدن.
- اَاَاَه! چه خبره اومدم، انگار مهمونی شاهپریونه نمیذارید آدم بابمیلش آماده بشه، هولهولکی.
قیافه مامان با دیدن ظاهرم، دیدن داشت یک لحظه مات مانده بود.
- این چیه پوشیدی؟؟؟!!
- چی چیه؟ مانتوِ دیگه.
- الهی ذلیل نشی دختر بیا برو این یه وجب رو عوض کن بابات ببینه باز اوقاتش تلخ میشه.
- اِ یعنی چی؟ مگه عصر قِلقِله میرزاس!
- قِلقِل چیه بیمادر مونده، برو عوضش کن تا نیومده ببینتت، برو داریم میریم خونه دوستش آبرومون رونبر.
- وای مامان سرجدت گیر نده. چیه آخه؟
- چیه آخه و درد، برو عوضش کن، تو نمیدونی بابات با خانواده حاج یونس رودربایستی داره، صدبار نگفته توجمع این خانواده درست برخورد کنی.
- اوووه! همچین میگه حاج یونس انگار پیغمبر، اینام که لنگه خودمونن.
بیخیالیم عصبانیت مادر را دو چندان کرد، با غیض به سمتم آمد و به داخل اتاق هول داد. به سمت کمد لباس رفت و یک مانتو مشکی بلند که جلو آن سنتی کار شده بود را انتخاب کرد و با احترام تمام برایم پرت کرد.
- بگیر اینو بپوش، سریع اومدیها.
با حرص تمام مانتو را نقش زمین کردم و با حرص دوچندان لباسم را عوض کردم و مانتوانتخابی مادر را پوشیدم.
چقدر دلم آزادیهای از جنس خودم را میخواست. هرچه دلم بخواهد بپوشم و هر کاری که بابمیلم است انجام بدهم. اما در این خانواده سنتی که برای هر کاری باید فکر دیگران را هم کنی مرا به ستوه میآورد و دلم میخواست سر به کوه و بیابان بگذارم. گاهی اوقات که غرولندهایم زیاد میشد پدرم تنها این جمله را میگوید: از تر خورده و خشک خوابیده، خبر نداره خیلیها تو چه اوضاعی دست و پا میزنن.
نمیدانم تا چه حد حرف پدرم را قبول داشتم اما گاهی ناز و نوازش زیادی هم آدم را از آنچه هست فراتر میبرد و به یک فرد مغرور و خودبین تبدیل میکند یا من تنها به این درد لاعلاج مبتلا شدم؟ دردی که خبر نداشتم لاعلاج ماندنش به همین زودیها تیشه بر ریشه زندگیم خواهد زد.
اخمهایم را در هم کردم و با دلخوری تمام سوار ماشین شدم.
- بهبه سیندرلا خانم چه عجب تشریف فرما شدی؟
نگاه عصبی به برادرم انداختم و زیر لب گفتم:خفه بابا.
نگاه پدرم در آیینه حواسم را جمع کرد. فقط با نگاه تمام ناگفتههایش را سرم هوار کرد و به راه افتاد. ومن باز از اینکه پدرم را ناراحت کردم شرمسار سر به زیر انداختم. با اینکه دختر یکی یکدانه بودم اما پدر برایم حکم خدا را داشت. نمیدانم با این همه ترس یا بهتر بگویم حسابی که میبردم چرا این همه سر به هوا بود؟ نمیدانم رفتن در جمع دوستانی که از جنس و نوع زندگیم نبودند مرا تا این حد بیپروا کرده بود؟ پدری که دوست داشت دخترش باحجاب و از هر لحاظ سرآمد باشد. بماند سر مانتو پوشیدن چه مکافاتی کشیدم. با نوع پوششم کنار آمد اما هرگز نتوانست این رفتارهای به اصطلاح بچهگانهام را قبول کند.
حضور یافتن در جمع خانواده حاج یونس مخصوصاً با حضور جرجیس اوقات تلخمتلخترمیشد. نمیدانم چرا این بشر تا این حد برایم ناملموس و غیرقابل هضم بود. هیچ وقت نوع رفتار و گفتارش در مخیلهام نگنجید.
حجم
۹۱۹٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۲۲۲ صفحه
حجم
۹۱۹٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۲۲۲ صفحه
نظرات کاربران
خوب ومفید
واقعا عالی بود ،اونقدر برام جذابیت داشت که یک جا خوندم و تموم کردم.واقعا بعضی جا ها قلبم به درد میومد.یکی از بهترین کتاب هایی که در طول زندگیم خوندم....
داستان آموزنده ای بود ولی کتاب پر از زیاده گویی بود واین باعث خسته کننده شدن روند داستان میشد شرح و تفسیر اضافی مطلبی را که در یک پارگراف میشد توضیح بده یک صفحه از کتاب را پر کرده بود
عالی وقتی عشق بنده با واسطه عشق خدا باشه همه چیزش قشنگه حتی رمانش