دانلود و خرید کتاب تحت تعقیب ها جیک برت ترجمه نیلوفر امن‌زاده
تصویر جلد کتاب تحت تعقیب ها

کتاب تحت تعقیب ها

نویسنده:جیک برت
امتیاز:
۴.۷از ۲۱ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب تحت تعقیب ها

کتاب تحت تعقیب ها نوشته جیک برت و ترجمه نیلوفر امن‌زاده است. کتاب تحت تعقیب ها را انتشارات پرتقال منتشر کرده است، این انتشارات با هدف نشر بهترین و با کیفیت‌ترین کتاب‌ها برای کودکان و نوجوانان تاسیس شده است. پرتقال بخشی از انتشارات بزرگ خیلی سبز است.

درباره کتاب تحت تعقیب ها

نیکی قسم خورده که از خانواده ترِوِر محافظت می‌کند. او برای این کار مجبور می‌شود از دست مزاحم‌ها و خلاف‌کارهای اینترنتی فرار کند و از امتحان‌های جامع جان سالم در ببرد. او باید حواسش را جمع کند که معدلش کمتر از ب منفی یا حتی بیشتر از آن نشود. در حالی که نیکی برای این کار تلاش می‌کند و سعی می‌کند از عهده مسئولیت‌های تازه برآید متوجه می‌شود بزرگترین خطری که امنیت خانواده تازه‌اش را تهدید می‌کند، در جاده نیویورک به کارولینای شمالی جا خوش نکرده است بلکه جایی در گذشته خودش است.

 در این داستان هیجان‌انگیز پلیس دنبال دختری می‌گردد تا عضوی از خانواده‌اش بشود که به عنوان بدنام‌ترین مجرم‌ها تحت تعقیب هستند.  آدم‌های بد قصه دنبال خانواده‌ای هستند که یک بچه داشته باشد نه دو بچه. پس برای آنها اضافه شدن دختر زنگی مثل نیکی به به خوبی بلد است همه چیز را پنهان کند، همان چیزی است که پلیس می‌خواهد.

خواندن کتاب تحت تعقیب ها را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

نوجوانان بالای ۱۲ سال مخاطبان این کتاب‌اند.

 بخشی از کتاب تحت تعقیب ها

انتظار دارم یک ساعت وقت بدهند که وسایلم را جمع کنم، دستانم را روی پتوهای تختم بکشم، شیارها و تورفتگی‌های سقف را لمس کنم؛ اما فقط پنج دقیقه وقت می‌دهند. نمی‌توانم در راهروها راه بروم تا به عکس دخترهایی که موهای گُنده دارند نگاه کنم؛ نمی‌توانم سری به اتاق هنر بزنم و یک یادگاری را خراب کنم؛ حتی اجازه ندارم بروم زمین بازی و با اِمی خداحافظی کنم. فقط زیر نگاه جَنِس چندتا خرت‌وپرت می‌چپانم توی چمدانم. با پنجه‌طلا شروع می‌کنم.

«واقعاً به اون عروسک پاره‌پوره احتیاج داری؟»

جواب نمی‌دهم؛ در مورد پنجه‌طلا بحثی وجود ندارد. جَنِس سرِ چند چیز دیگر هم با من جروبحث می‌کند ـ اغلب دربارهٔ خنزرپنزرها و یادگاری‌هایم ـ و برنده هم می‌شود. حتی نمی‌گذارد بروم مسواکم را بیاورم. توضیح می‌دهد: «توی گلینکو۳۲ هم مسواک هست».

آخرش با دو بلوز، یک دامن، یکی دو لباس زیر و جوراب، یک زیرپوش، پنجه‌طلا و لباس‌هایی که به تن دارم، مرکز را ترک می‌کنم. جَنِس می‌گوید بعداً به وین‌رایت دستور می‌دهند باقی وسایلم را بسوزاند. حالا که برگه‌ها را امضا کرده‌ام جَنِس از من هم استرسی‌تر شده است؛ انگار در جیب پشت شلوارش بمب ساعتی دارد. اواخر کارمان خرت‌وپرت‌هایم را مشت‌مشت از کشو درمی‌آورَد و می‌ریزد داخل یک پاکت کاغذی قهوه‌ای‌رنگ.

ناگهان یک چیزِ رنگی می‌بینم و می‌گویم: «صبر کنین».

آه می‌کشد. «دیگه چیه؟»

به داخل پاکت که قلنبه شده است سرک می‌کشم و درجا می‌بینمش: تنها عکس خودم و بابا است؛ شش‌ساله‌ام، حدوداً یک ماه قبل از وقتی که بابا افتاد هُلُف‌دونی. رفته بودیم باغ‌وحش برانکس۳۳. از آن عکس‌های خانوادگی معروف است که اعضای خانواده سوار چرخ‌فلک هستند (البته نه همه‌شان) و در هر خانه‌ای پیدا می‌شود. چهرهٔ من در عکس شاد است؛ بابا هم همان‌قدر سرگرم شده که انتظار می‌رود یک مرد سی‌ساله که هفت دقیقه پشت سر هم با سرعت آرام دور خودش چرخیده سرگرم شده باشد. ژاکت بافتنی کهنهٔ نظامی‌اش را پوشیده و کلاه ژاکت را روی سرش کشیده تا پوست کمرنگِ کلهٔ تیغ‌زده‌اش را بپوشاند. دارد به صفحهٔ موبایلِ دَردارش نگاه می‌کند. چیزی که این عکس را خاص می‌کند این است که کلِ صندلی‌های این چرخ‌فلک به شکل حشرات‌اند؛ نه اسب، نه تک‌شاخ، نه شتر؛ حشرات. من سوار یک آخوندکِ غول‌آسا شده‌ام و همین‌طور که می‌چرخم و پدرم را تعقیب می‌کنم، مثل زنان جنگجو با لذت جیغ می‌کشم. بابا سوارِ یک سوسکِ زحمتکش شده و بدون هیچ آداب و تشریفات خاصی با او دور چرخ‌فلک می‌چرخد؛ روی نیمکتی از جنس فایبرگلس نشسته که مثلاً یک گلولهٔ سرگین است. حالا که فکرش را می‌کنم، سرگین استعارهٔ شاهکاری برای توصیف زندگی من تا این نقطه است. آن موقع که سوار یک آخوندک باحال بودم نتوانستم بابا را بگیرم؛ پس چطور انتظار داشتم با صدها نامهٔ احمقانه و خوش‌بینیِ ذاتی‌ام پیدایش کنم؟

تازه می‌فهمم تا حالا دنبال چه می‌گشتم. چیزی که دنبالش بودم تقریباً هم‌ردهٔ همان گلولهٔ سرگین است.

«نه نیکی؛ مدیر مرکز عکس‌هایی رو که بهشون نیاز داشتیم بهمون داده. تو اجازه نداری این عکس رو...»

با صدای تیزِ پاره کردن عکس، حرف جَنِس را قطع می‌کنم. عکس را ریزریز می‌کنم و تکه‌های حشره و دختربچه را برمی‌گردانم داخل پاکت.

می‌گویم: «فقط می‌خوام مطمئن بشم که هیچ‌کس نمی‌تونه من رو به اون قسمت از تاریخ وصل کنه». جَنِس سر تکان می‌دهد و بقایای عکس را با آخرین خرت‌وپرت‌هایی که در چمدانم جایی برایشان نداشتم، می‌پوشاند.

کارمان که تمام می‌شود ادی و جَنِس مرا از جلوی دفتر وین‌رایت رد می‌کنند. سعی می‌کنم از پشت شیشه، اتاق را ببینم اما دو دستی که روی شانه‌هایم هستند، به‌خصوص پنجهٔ گندهٔ ادی، قبل از آنکه بتوانم نگاهی بیندازم مرا با عجله از سالن بیرون می‌برند. با این حال گمانم وین‌رایت را آنجا می‌بینم که به زمین بازی نگاه می‌کند و ناخن‌هایش را می‌جود. انگار او هم یک لحظه مرا می‌بیند؛ شاید در انعکاس پنجره، و انگشت کوچکش را برای لحظه‌ای از بین دندان‌ها درمی‌آورد تا آن را به نشانهٔ خداحافظی کوتاهی خم کند.

باد سرد بی‌رحمی، از آن بادهای معروف نیویورک، دور ساختمان می‌چرخد و بیرون که می‌رویم از کنارمان می‌گذرد. دست‌هایم را در جیب‌های گندهٔ ژاکتم فرومی‌کنم و خوشحالم که جَنِس آن را از تنم درنیاورده است. تقریباً یک دقیقه بعد می‌رسیم جلوی یک ماشین شاسی‌بلند سیاه. ادی دکمه‌ای را فشار می‌دهد، قفل ماشین را باز می‌کند و چمدانم را می‌اندازد تو.

وقتی می‌نشینیم، جَنِس ماشین را روشن می‌کند و ادی بخاری را می‌زند.

از روی صندلی شاگرد می‌گوید: «خیلی خوشحالم که برمی‌گردم جورجیا». 




StarShadow
۱۴۰۰/۱۰/۱۲

این نظر ممکنه اسپویل باشه: داستان اصلی کتاب شاید جوری باشه که به نظر ژانرش پلیسی بیاد و پرتقال هم ژانر این کتاب رو کاراگاهی معرفی کرده که منم به همین دلیل خوندمش اما از یه جاهایی به بعد در‌کتاب در

- بیشتر
N.F
۱۴۰۰/۰۶/۱۳

سلام. من نسخه چاپی‌ش رو دارم. خیلی عالی و جذابه... داستان دختری که برای نجات یک خانواده هویت خودش رو عوض می‌کنه... پیشنهاد می‌کنم حتما بخونید.📖 تنها ضعفش این بود که تمام هیجاناتش رو جمع کرده بود آخر کتاب. به نظرم بهتر بود

- بیشتر
رضا
۱۴۰۰/۰۴/۰۱

عالی بود.فکر نمیکردم انقدر کتاب خوبی باشه.نمیشد ازش چشم برداشت.ممنون از طاقچه که به بینهایت اضافه کردی 🏅❤🏅❤🏅❤🌷🌷

دختر کتاب خوان 📖 🌸
۱۴۰۰/۰۲/۳۱

خیلی عالی بود 👍🏻🌸

🌼دوستدار کتاب 🌼
۱۳۹۹/۱۲/۲۸

کتاب بسیار بسیار عالیه من خیلی خوشم اومد 👍🏻👍🏻🌷🌺🌼🌹🎉✨ لطفا بازم کتاب هایی از این نوع مدل و سبک توی طاقچه بیارید

megan
۱۴۰۲/۰۶/۰۲

قشنگ بود.. جالبیش اینجاس که چنین اتفاقاتی توی آمریکا افتاده و این کتاب ممکنه واقعی باشه اگه ژانر معمایی دوست دارید بخونیدس و اگر هم نه که در خوندنش صرف نظر کنید

Aria✓
۱۴۰۰/۰۶/۱۵

کتاب جذابی بود. کمی بیش از حد طولانی بود. بنظرم بیشتر به جزئیات زندگی نیکی پرداخته بود، تا داستان. در کل به نظرم کتاب خوبی بود و ارزش خواندن دارد؛

roksana
۱۴۰۰/۰۵/۰۱

داستان خوبی بود ♥️

صبا
۱۴۰۰/۰۲/۱۰

داستان متفاوتی داشت و خیلی جذاب بود. اما من پایانش رو نپسندیدم.

Star batterfly
۱۳۹۹/۱۲/۰۱

عالی ترین کتاب دنیا

تو دبستان همه‌چی خوب بود؛ ولی بعد... توی راهنمایی انگار مسابقهٔ کی از همه محبوب‌تره گذاشتن؛
=o
اینکه مادری دخترش رو نشناسه، جُرمه».
=o
اینکه مچت را بگیرند حس عجیبی دارد. گاهی بدترین اتفاق دنیا است؛ اما این بار؟ احساس می‌کنم هیچ‌وقت این‌قدر رها نبوده‌ام.
=o
هیچ‌کدومِ ما فکر نمی‌کنیم تقصیری داری؛ حتی جکسون!» جکسون اخم می‌کند. «خب راستش...» جاناتان آرام‌آرام بشقاب شیرینی را از جلوی جکسون عقب می‌کشد. «خیلی‌خب، نه؛ تقصیر شارلوت نیست».
=o
بابای عزیزم! یتیم بودن خیلی گَند است. صدوسی‌ودو نامه نوشته‌ام؛ پنج خانواده عوض کرده‌ام؛ سه بار چمدان بسته‌ام و حالا دوباره برگشته‌ام به مرکز؛ مرکزِ همیشگی. آن‌قدر اینجا زندگی کرده‌ام که شاید بخواهند تختم را با اسم من صدا کنند؛ خانم وِین‌رایت بود که این مزه را ریخت. ها ها، چه لوس! البته هنوز منتظرم؛ شاید یکی از همین روزها میلیاردر کچلی با قلبی از طلا سرپرستی‌ام را قبول کند یا یک غول دورگه بیاید دنبالم و مرا به مدرسهٔ جادوگرها ببرد. یا مثلاً دو کشاورز ساده که آرزوی بچه دارند من را انتخاب کنند و ناگهان بفهمند سوپرمنم و سرعتم از گلولهٔ شلیک‌شده هم بیشتر است. شاید روزی خبردار شوم که یک کرگدن وحشی تو را خورده است (این‌طوری دلیل نبودنت هم مشخص می‌شود) و سوار هلو شوم و تا شهر زمرد دریانوردی کنم؛ در راه یاد می‌گیرم که «هرکه بامش بیش، برفش بیشتر» و اینکه اگر به اندازهٔ کافی باهوش باشی می‌توانی هرکسی را وادار کنی نرده‌ها را برایت دوغاب‌مالی کند.
𝐑𝐎𝐒𝐄

حجم

۴۹۲٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۳۶۰ صفحه

حجم

۴۹۲٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۳۶۰ صفحه

قیمت:
۷۸,۰۰۰
تومان