دانلود و خرید کتاب در کشور مردان هشام مطر ترجمه مهدی غبرایی
تصویر جلد کتاب در کشور مردان

کتاب در کشور مردان

نویسنده:هشام مطر
انتشارات:نیکو نشر
دسته‌بندی:
امتیاز:
۳.۵از ۴ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب در کشور مردان

کتاب در کشور مردان رمانی از هشام مطر، نویسنده لیبیایی است که در زمان انتشارش در فهرست نهایی جایزه من بوکر سال ۲۰۰۶ قرار گرفت. این رمان درباره زندگی و سال‌های کودکی نویسنده در لیبی و دوران حکومت معمر قذاقی است. 

این اثر تا به حال به بیست زبان در دنیا ترجمه شده است و جایزه کامن ولث سال ۲۰۰۷ را از آن خود کرده است. این کتاب را می‌توانید با ترجمه‌ای روان از مهدی غبرایی بخوانید. 

درباره کتاب در کشور مردان

در کشور مردان در لیبی در سال ۱۹۷۹ اتفاق می‌افتد و روایت زندگی پسر نه ساله‌ای به نام سلیمان است. او در زندگی چند دلخوشی دارد: به خرابه‌های طرابلس می‌رود. با دوستانش آنجا بازی می‌کند و کادوهایی عجیب غریب از پدرش می‌گیرد که در سفر کاری در خارج است. اما آنچه عجیب است این است که او یک روز پدرش را در بازار می‌بیند و پدر از آشنایی دادن به او اجتناب می‌کند و پسرش را نادیده می‌گیرد. مگر پدر در سفر کاری نبود؟ چرا دروغ گفته است؟ همین موضوع باعث می‌شود تا سلیمان درگیر دنیایی شود که هیچ درکی از آن ندارد.

او در این کتاب در قالب داستان زندگی را در لیبی نمایش می‌دهد. دورانی پر از خشونت خفقان و وحشت که در جای جای زندگی مردم نهادینه شده است. زندگی با ترسی که هر لحظه اوج می‌گیرد. خشونت همه جا حضور دارد. زندگی مردم را به رفتارهای خشونت آمیز وادار کرده است و کسی یارای ایستادگی در برابر آن را ندارد. تنها یک نفر است که می‌کوشد از این دنیا فاصله بگیرد. مادر سلیمان که او را در همان دوران از کشور خارج می‌کند و خودش نمادی از مقاومت خاموش در برابر خشونت است.

هشام مطر هرچند هیچگاه از وقایع سیاسی دوران خودش نمی‌گوید اما با شرح عواطف و احساساتش گریزی هم به دنیای سیاست می‌زند. دنیایی که البته برای مخاطبان امروز آشنا است. جهانی که او ترسیم می‌کند با آغاز اعتراضات در لیبی و کشته شدن قذافی، به وضوح پیش چشم مردم جهان نقش بسته است. 

در کشور مردان نامزد جایزه حلقه منتقدین کتاب آمریکا شد و توجه منتقدان را هم به خود جلب کرده است. این اولین رمان مطر بود و زمان انتشار با استقبال بالایی روبه‌رو شد.

کتاب در کشور مردان را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم 

در کشور مردان داستانی است که زندگی در یک کشور با حکومت استبدادی را به تصویر کشیده است. هرچند مستقیم به مسایل سیاسی وارد نمی‌شود، اما می‌توان آن را از خلال روایت‌های راوی که در چنین فضایی زندگی کرده است دریافت کرد.

درباره هشام مطر 

هشام مَطَر در سال ۱۹۷۰ در لیبی متولد شد و در حال حاضر در لندن زندگی می‌کند. او رمان‌نویس و روزنامه‌نگاری است که مقالاتش را در در نشریاتی مانند الشرق الاوسط، ایندیپندنت، گاردین، تایمز و نیویورک تایمز منتشر می‌شود. 

از میان آثار هشام مطر می‌توان به کتاب‌های در کشور مردان، آناتومی یک ناپدید شدن، بازگشت: پدران، پسران و سرزمین‌های میان آن‌ها (زندگینامه) اشاره کرد. این کتاب جایزه پولیتزر را از آن خود کرده است. جایزه پولیتزر که به ‌نام بنیان‌گذار آن جوزف پولیتزر، روزنامه‌نگار مجاری‌تبار آمریکایی، در سده نوزدهم نام‌گذاری شده‌ است، معتبرترین جایزه روزنامه‌نگاری در آمریکا است. این جایزه از سال ۱۹۱۷ در ماه آوریل و با نظارت دانشگاه کلمبیا به روزنامه‌نگاران، نویسندگان، شاعران و موسیقی‌دانان داده می‌شود.

درباره مهدی غبرایی

مهدی غبرایی در سال ۱۳۲۴ در لنگرود در خانواده‌ای پر جمعیت به دنیا آمد. او فرزند محمد غبرایی و فاطمه محمد راسخی است. دوران تحصیلات ابتدایی و دبیرستان را در لنگرود گذراند. در سال ۱۳۴۷ از دانشگاه تهران در رشته علوم سیاسی لیسانس گرفت. از سال ۱۳۶۰ به‌طور حرفه‌ای به کار ترجمه ادبی پرداخت. برادرانش فرهاد غبرایی و هادی غبرایی نیز مترجمند.

مهدی غبرایی تا کنون آثار نویسندگان مشهوری مانند خالد حسینی، ارنست همینگوی، جک لندن، ژوزه ساراماگو و هاروکی موراکامی را به فارسی ترجمه کرده است.

بخشی از کتاب در کشور مردان

در راه خانه، ساکت‌تر از پیش بودم و این دفعه بی‌هیچ زحمتی. همین که از میدان شهدا بیرون رفتیم، مامان نگاهش مدام به آینه جلو بود. وقتی جلو چراغ راهنمای بعدی ایستاد، دعایی زیر لب زمزمه می‌کرد. اتومبیلی چنان به ما چسبید که می‌توانستم گونه‌های راننده را لمس کنم. چهار مرد که لباس تابستانی تیره پوشیده بودند، در اتومبیل تماشایمان می‌کردند. اول آن‌ها را بجا نیاوردم، بعد یادم آمد. چنان یکهو یادم آمد که قلبم از جا کنده شد. همان افراد کمیته انقلابی بودند که هفته پیش آمده بودند اوستا رشید را با خود برده بودند.

مامان جلو را نگاه کرد، پشتش چند سانتیمتر از پشتی فاصله داشت و پنجه‌هاش دور فرمان سفت شده بود. یک دست را خلاص کرد، روی زانویم گذاشت و با وقار پچ‌پچ کرد: «جلوت را نگاه کن!»

چراغ که سبز شد، اتومبیل بغل‌دستی ما راه نیفتاد. همه می‌دانند که نباید از اتومبیل کمیته انقلابی جلو افتاد، اگر هم این کار را بکنی، باید جانب احتیاط را نگه داری و نشان ندهی که از آن خوشحالی. چند اتومبیل که نمی‌دانستند کی کنار ما ایستاده، بنا کردند به بوق زدن. مامان یواش‌یواش راه افتاد و بیشتر توی آینه جلو نگاه می‌کرد تا به خیابان. بعد گفت: «دنبال ما هستند، به عقب نگاه نکن!» من به زانوهای برهنه‌ام زل زدم و همان دعا را بارها خواندم. احساس کردم کف دست‌هایم عرق کرده و کاغذ مومی حلواکنجدی خیس شده. به خانه که رسیدیم، مامان گفت: «خب، آن‌ها رفتند.» بعد زیر لب گفت: «موش‌های کثیف کار بهتری غیر از تعقیب ما ندارند.»

قلبم آرام گرفت و پشتم راست شد. دیگر دعا نخواندم.

شیخ مصطفی، امام مسجد محل، به من گفته بود: «آدم بیگناه دلیلی برای ترسیدن ندارد؛ فقط گناهکار است که با ترس زندگی می‌کند.»

برخلاف همیشه کمکش نکردم که خریدها را ببرد توی خانه. یکراست رفتم اتاقم و حلواکنجدی را روی تخت انداختم و دست‌هایم را تکان‌تکان دادم تا خون دوباره در آن‌ها جریان پیدا کند. کتاب مصورم درباره لپسیس ماگنا را برداشتم. ده روز پیش برای اولین بار و بعدها معلوم شد برای آخرین بار از این شهر باستانی دیدار کردم. تصویر خرابه‌های این شهر که دریا ویرانش کرده بود، هنوز در ذهنم زنده بود. آرزو داشتم به آنجا برگردم.

تا ناچار نشده بودم، از اتاق بیرون نیامدم: بعد از این‌که ناهار حاضر کرد و سفره را چید و صدایم زد. نان را که تکه کرد، تکه‌ای به من داد و من که دیدم خودش سالاد ندارد، کاسه سالاد را به طرفش هل دادم. وسط غذا پا شد رادیو را روشن کرد. مردی درباره کشاورزی و آباد کردن بیابان حرف می‌زد. بلند شدم گفتم: «دستت درد نکند.» و رفتم اتاقم. پشت سرم گفت: «می‌روم چرتی بزنم.» سکوتم وادارش می‌کرد حرف‌هایی بزند که لازم نبود. همیشه بعدازظهرها چرت می‌زد، همه می‌زدند، همه جز من. هیچ وقت اهل چرت زدن در بعدازظهر نبودم.

Elaheh Dalirian
۱۴۰۱/۰۳/۲۲

کتاب رو که شروع کردم به نظرم جذاب نبود و بعید میدونستم دوست داشته باشم که تا آخر کتاب رو بخونم درصد زیادی هم فکر میکردم گنگ بودن زیادم از ترجمه بد کتابه.اما جلوتر که رفتم داستان من رو با

- بیشتر
فاطمه‌السادات شه‌روش
۱۴۰۱/۰۲/۰۶

اولاش خیلی کند پیش میره اما یواش یواش عالی میشه

همیشه اسیر به نظر می‌رسید، اسیر در خانهٔ خود، که مدام برای آماده‌کردن خود در نقش دیگر شکست می‌خورد
زهرا عطارزاده
یاد حرف مامان افتادم که هشدار می‌داد برای نجات غریق توی آب شیرجه نزنم. گفته بود ‘هیچ وقت این کار را نکن. کسی که دارد غرق می‌شود، چنان عطش حیات دارد که می‌تواند راحت تو را با خودش به زیر آب بکشد’
Elaheh Dalirian
چشم‌هایم دودو می‌زند و سعی می‌کنم بفهمم، بنابراین اضافه کرد: « فقط برایت خوب نیست که به همهٔ غصه‌هایش نزدیک شوی. غم کنج خالی را دوست دارد. خوشش می‌آید انعکاس صدای خود را بشنود. مواظب باش. »
عقل سرخ
سپاسگزار بودم که پسر او هستم، شاد بودم که او مادر است، چون به گفتهٔ شیخ مصطفی همهٔ مادرها به بهشت می‌روند، تعجب کردم که چه راحت حرف‌های او به زبانم آمد: « خداوند به همهٔ مادران وعدهٔ بهشت را داده است، چون رنجی که زنان تحمل می‌کنند، بالاتر از تمام رنج‌های انسان است. »
عقل سرخ
دو شیشهٔ سیاه مثل کاسهٔ پشت لاک‌پشت‌ها روی چشم‌هایش بود. خداوند آسمان و خورشید و دریا را به رنگ‌هایی نقاشی کرده بود که می‌شد به همه‌شان اشاره کنیم و بگوییم دریا فیروزه‌یی است و خورشید زرد و آسمان آبی؛ اما عینک آفتابی چیز مزخرفی است، چون رنگ‌ها را عوض می‌کند و کسی که آن را می‌زند از دیگران فاصله می‌گیرد.
زهرا عطارزاده
شیخ مصطفی در این‌باره به من هشدار داد و گفت: « باید آتش را نادیده بگیری، سلیمان. وقتی روی پل صراط راه می‌روی، باید چشم به بهشت و زیبایی‌های بهشت بدوزی و هر کاری کردی، به پایین نگاه نکنی. »
زهرا عطارزاده
یادم می‌آید بعد از تمام‌شدن کار چند پر که از تدفین مانده بود به فلز زرد تراکتور چسبده بود.
زهرا عطارزاده
« بو سلیمان مرد پرافتخاری است که لیبی بهتری برای تو و برای سلیمان می‌خواهد. »
زهرا عطارزاده
« خرم نکن. همه‌تان احمقید، از جمله رشید و فرج؛ اما نه، من باید همسر خوبی باشم، زنی مطیع که بی‌چون و چرا از مَردش حمایت می‌کند. من از هیچی حمایت نمی‌کنم که پسرم را به خطر بیندازد. فرج می‌تواند هرچه دلش بخواهد دنبال رؤیاهایش پرواز کند، ولی من نه، من دنبالش نمی‌روم. اگر به قیمت جانم هم تمام شود، پسرم را از اینجا در می‌برم. »
زهرا عطارزاده
مامان زیر لب گفت: « هی باد توی آستینش کردی .... » بعد بلندتر تکرار کرد: « هی باد توی آستینش کردی .... » انگار این دفعه فکری بود، تمرین حرف‌هایی که قرار بود بزند. « آره. وقتی زیر پایش می‌نشینی همین کار را می‌کنی، هی مقاله‌های روزنامه را که می‌دانی به آتش قلبش دامن می‌زند برایش می‌خوانی، دلگرمش می‌کنی، هلش می‌دهی ــ همیشه هلش می‌دهی ــ و اگر آن‌هایی که چاپ شده به قدر کافی داغ نیست از خودت چیزهایی اضافه می‌کنی، چون قهرمان می‌خواهی، کسی را می‌خواهی که از شکست‌های خودت درت بیاورد، همیشه یک جفت دست قوی اینجا هست که نجاتت بدهد و تو را بفرستد به جاهایی که به آن تعلق نداری، تا چیزی بشوی، تا به پدر نازنینت ثابت کنی که درنهایت حق داشتی برخلاف میل و اراده‌اش عمل کنی، که برخلاف همه به درجات علمی دانشگاهی احتیاج نداری، چون برایت عظمت مقدر شده،
زهرا عطارزاده

حجم

۲۲۴٫۸ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۰

تعداد صفحه‌ها

۲۷۲ صفحه

حجم

۲۲۴٫۸ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۰

تعداد صفحه‌ها

۲۷۲ صفحه

قیمت:
۶۷,۰۰۰
تومان