کتاب خاک آمریکا
معرفی کتاب خاک آمریکا
کتاب خاک آمریکا، کتاب برگزیده سال ۲۰۲۰ آمریکا داستانی از جنین کامینز با ترجمه سمیه صادقی است. این داستان درباره کتاب فروشی است که برای فرار از دست کارتلهای مواد مخدر سفری خطرناک را به آمریکا آغاز میکند.
نشریات، منتقدان و نویسندگان بسیاری مانند جان گریشام، آن پاچت و جولیا آلوارز در ستایش این کتاب سخن گفتهاند.
درباره کتاب خاک آمریکا
خاک آمریکا ماجرای زندگی لیدیا است. «روز پیش، لیدیا یک کتابفروشی داشت. روز پیش، لیدیا با یک روزنامهنگار ازدواج کرده بود. روز پیش، او همراه با تمام کسانی بود که از هر چیز دیگری در این دنیا بیشتر دوستشان داشت. امروز، پسر هشت ساله او، لوکا، تمام چیزیست که برایش باقی مانده است. به خاطر اوست که یک چاقو را روی ساق پایش بسته و پنهان میکند. به خاطر اوست که روی سقف قطاری که با سرعت تمام در حال حرکت است، میپرد.»
خاک آمریکا روایتی از سفر و زندگی لیدیا است. زمانی که برای نجات جان خود و فرزندش از دست کارتلهای مواد مخدر مکزیک به آمریکا مهاجرت میکند. نشریه لس آنجلس تایمز این رمان را «بالا برنده آدرنالین خون» میداند. نیویورک ژورنال معتقد است این اثر واقعگرایی مدرن و شگفت انگیز است.
کتاب خاک آمریکا را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
اگر از علاقهمندان به رمانهای خارجی هستید و به داستانهای پر ماجرا علاقه دارید خواندن کتاب خاک آمریکا را به شما پیشنهاد میکنیم.
درباره جنین کامینز
جنين کامینز، نویسنده آمریکایی، ۶ دسامبر ۱۹۷۴ در اسپانیا متولد شد. پدرش در نیروی دریایی ایالات متحده کار میکرد و مادرش پرستار بود. او در رشتههای زبان انگلیسی و ارتباطات تحصیل کرد.
در سال ۱۹۹۳ جنین کامینز نامزد نهایی جشنواره گل رز ترلی بود. این جشنواره یک رویداد بین المللی است که در میان جوامع ایرلندی در سراسر جهان جشن گرفته می شود. او در سال ۱۹۹۷ به آمریکا آمد و در صنعت چاپ و نشر در کتابهای پنگوئن مشغول به کار شد و ده سال در این حرفه مشغول بود.
از میان کتابهای او میتوان به یک پاره پاره در بهشت، پسر بیرونی، شاخه كج و خاک آمریكا اشاره کرد.
بخشی از کتاب خاک آمریکا
افسر سرش را آرام تکان میدهد. با صدایی ملایم میگوید: «بهتون اطمینان میدم اون مادرتون نیست.»
لیدیا بیحرکت، بدون این که پلک بزند ایستاده، کلیدهای شوهرش را محکم در دست گرفته. او میتواند زمان بیشتری را در این صحنه قتل عام بگذراند، ولی چرا؟ همه آنها رفتهاند. این چیزی نبود که او میخواست از آنها به یاد بیاورد. با گریه از میان شانزده جنازه افقی رد شده و وارد آشپزخانه میشود. بیرون از آن جا، مسئولین کارهایشان را از سر میگیرند.
لیدیا کمد اتاق خواب مادربزرگ را باز کرده و چیزی را از یک چمدان بیرون میآورد: کیف دستی قرمز کوچک. آن را باز میکند، پر از کیفهای پول کوچک است. کیفیست پر از کیف. همه آنها را روی تخت میریزد، کیف دستی مادربزرگ را باز کرده و تسبیح و کتاب دعای کوچک را از کشو بیرون آورده و همه را با دسته کلید سباستین در کیف میگذارد. بعد روی زمین زانو زده و دستش را زیر تشک تخت مادربزرگ میبرد. دستش را آن زیر این طرف و آن طرف میکشد و در نهایت یک دسته کاغذ لوله شده را بیرون میآورد. لوله کاغذ را باز میکند: پانزده هزار پِزو. همه را داخل کیف میگذارد. تمام کیفهای کوچک را داخل کمد میگذارد، کیف بزرگ را به دستشویی میبرد، کمد داروها را باز میکند و هر چیزی را که میتواند برمیدارد؛ برس مو، مسوواک، خمیر دندان، کرم، مرطوبکننده لب، موچین و قیچی. تمام این کارها را بدون هیچ فکری انجام میدهد، بدون این که حتی در نظر بگیرد هر کدام از آنها به چه دردی میخورند. این کار را میکند چون نمیداند باید چه کار دیگری انجام دهد.
اندازه کفش لیدیا و مادرش یکی ست، یک نعمت کوچک. لیدیا تنها کفش راحت مادرش را از کمد بر میدارد؛ کفش ورزشی طلایی رنگ با زیپی در کنارش، که مادربزرگ برای باغبانی از آن استفاده میکرد. دستبرد زدن در آشپزخانه ادامه پیدا میکند: یک جعبه کلوچه، یک قوطی بادام زمینی، دو بسته چیپس، تمام این چیزهای عجیب و محرمانه در کیف جا میشوند. کیف پول مادرش به قلاب پشت در آشپزخانه آویزان شده است، کنار دو قلاب دیگر که مادربزرگ پیشبند و کت چرمی مورد علاقهاش را میگذارد. لیدیا کیف پول را برداشته و داخل آن را نگاه میکند. مثل این است که دهان مادرش را باز کند. کیف پول یک وسیله شخصی ست. لیدیا همه چیز را بر میدارد، چرم قهوهای نرم را تا کرده و در جیب آخر کیف گذاشته و زیپش را میبندد.
وقتی لیدیا بر میگردد، کارآگاه کنار لوکا روی کاناپه نشسته، اما سوالی نمی پرسد. دفترچه و مدادش را روی میز قهوه گذاشته است.
لیدیا میگوید: «باید بریم.»
لوکا بدون این که چیزی به او بگوید، میایستد.
کارآگاه هم میایستد و میگوید: «سینیورا باید در مورد برگشتن به خونه، اون هم حالا، هشدار بدم. ممکنه امن نباشه. اگر یه کم صبر کنید شاید یکی از افراد بتونه شما رو ببره. میخواهید یه جای امن برای شما و پسرتون پیدا کنیم؟»
لیدیا با حیرت لبخند میزند. با پوزخند، نفسش را بیرون میدهد. «بدون مامورهای شما، شانس بیشتری دارم.» کارآگاه به او اخم میکند ولی سرش را به نشانه تایید تکان میدهد.
لیدیا میگوید: «لازم نکرده شما خودتون رو دلواپس سلامتی و امنیت ما بکنید. عدالت رو اجرا کنید. نگران اون باشید.»
حجم
۴۹۲٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۳۵۴ صفحه
حجم
۴۹۲٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۳۵۴ صفحه
نظرات کاربران
لطفا اضافه اش کنید به طاقچه بی نهایت
«خاک آمریکا» یک رمان اجتماعی، پر هیجان و جذابه که از مهاجرت، مشکلات و سختیهاش برای ما تعریف میکنه. همین مهاجرتی که امروزه واسه همه آدمها موضوع مهمی شده. به دلیل تشابه موضوع، این رمان رو «خوشههای خشم» زمانهی ما دونستن
فوق العاده
📘کتاب خاک آمریکا شروعی مسحور کننده دارد و تلفیقی از ترس و وحشت و شادی است. داستانی تلخ از مهاجرتی که از روی ترس و اجبار است و خود خواسته نیست. ⚡️این کتاب یکی از پرفروشترین وجنجالی ترین رمانهای سال
اینقدری هیجان داره این کتاب که به یکی از دوستام میگفتم فلانی انگار داری رو موتورسیکلت این کتاب رو میخونی کتاب بسیار خوب و گیراییه توصیه میکنم همراه با کتاب موقعیت شهرهای مختلف رو روی گوگل مپ چک کنید تا حس بهتری
پر از استرس ولی به یاد مامدنی
من این کتاب رو با ترجمه دیگه ای از نشر در قلم خوندم و باید بگم داستانش پر از هیجان بود ... رنجهای فرار مهاجرین و تلاش برای بقا رو به بهترین نحو ممکن روایت کرده... پیشنهاد میکنم بخونید
خیلی عالی بود ممنون از نویسنده عزیز
با وجود طولانی بودن طوری جذب داستان میشین که یهو میفهمید آخر داستان هستین. هیجان بالا و جذابیت زیادی داره. توصیه میکنم بخونید
من نسخه چاپی این کتاب رو خوندم.فوق العاده است.عالیه.بعد از خوندنش میگردم که کتابی شبیه به این کتاب پیدا کنم.انقدر واقعیه که اصلا رمان نیست!!!!