بریدههایی از کتاب خاک آمریکا
۳٫۷
(۲۷)
حس خوبی دارد که مسافر باشی،
n re
«زنده بودن خیلی چیز خوبیه، نه
n re
وقتی در یک مکان کوچک غریبه هستید احساس ناخوشایندی دارید.
n re
حالا به یاد آورده که به خدا ایمان دارد.
n re
عطش و گرسنگی بود
و تو میوه بودی.
اندوه بود و ویرانهها
و تو معجزه بودی.
n re
کفشهایشان را در میآورند و پا برهنه بودن چه حس رضایتبخش فوقالعادهای ست. این که بتوانی انگشتهای پاهایت را آزادانه و بدون محدودیت تکان دهی.
n re
«غرور میتونه تو رو به کشتن بده.»
n re
میتواند آن چه را که همین حالا هم آن را میداند، فراموش کند. میتواند این لحظهٔ امیدواری غیرمنطقی را طولانی کند تا شاید بخشی از تکهها و برشهایی از دنیای دیروز، دست نخورده باقی بمانند.
n re
او هم مثل هر مهاجر دیگری بینهایت خسته به نظر میآید
n re
سرش را تکان میدهد و لبهایش را با حالتی به هم فشار میدهد که برای لیدیا آشنا ست. این حالت وقتی رخ میدهد که علیرغم این که صدایت میلرزد و درونت از اندوه پر شده، تلاش میکنی جلوی گریه کردن خودت را بگیری
n re
اگر یک چیز خوب در مورد وحشت و ترس وجود داشته باشد، آن اولویتش نسبت به غم و اندوه است
n re
گاهی اوقات تجربهٔ خوندن یک کتاب، با تعداد نظرات زیاد، میتونه خراب بشه
n re
او با تلاش بسیار این نداشتن را پذیرفته بود.
n re
قبل از دیروز، مسابقهٔ جغرافی مهمترین چیز برای همهٔ آنها بود؛ در حال حاضر اما بیاهمیتترین چیز در دنیا بود،
n re
هیچ چیزی دائمی نیست و میتواند دوباره و دوباره از اول شروع کند،
n re
. او نیاز دارد برای ادامه دادن، خودش را دلگرم و امیدوار نگه دارد. نباید از مسیر طولانی و وظیفهٔ عظیمی که پیش رویش است نا امید شود. فقط باید روی قدمهای بعدیاش تمرکز کند.
n re
گاهی وقتها راه سادهای برای حل مشکلات وجود نداره.»
n re
من معشوق تو هستم. اگر ازدواج بکنیم یعنی تو من رو انتخاب کردی. و امیدوارم که ادامه پیدا بکنه و هر روز من رو انتخاب کنی.».
n re
دوست داشت که جایی مقدس در درونش باشد که فقط خودِ او به آن دسترسی داشته باشد.
n re
فکر کردن به این که از دست دادن تنها یک نفر چطور زندگی او را زیر و رو کرد، او را به وحشت میانداخت.
n re
تمام آن سالهای نگرانی نتوانست جلوی این اتفاق را بگیرد.
n re
او یک قاتل تبهکار شرور و فاسد بود که خودش را با یک مرد شریف و محترم اشتباه گرفته بود
n re
خدا مراقب ماست. مشکلی برامون پیش نمیاد
n re
دیگه هیچ چیز مثل قبل نشد.»
n re
او به یاد میآورد که خوشحالی چه حسی دارد و مطمئن نبود که دوباره بتواند آن حس را تجربه کند، اما حتی خاطرهٔ خوشبختی هم تا حدودی او را امیدوار میکرد.
n re
رهایی و خلاصیای شبیه به آن، چه حسی میتواند داشته باشد.
n re
به هر حال داشتن یک برنامه و نقشه خوب است، این که بتوانی فراتر از این که امروز چه میخوری و کجا میخوابی را ببینی.
n re
. آنها میدوند نه به این دلیل که احساس میکنند باید فرار کنند، چون دویدن در واقع هیچ فایدهای ندارد، بلکه وحشت آنها را وادار به دویدن میکند.
n re
داستانهای مشترک به اندازهٔ سنگ در این زمینها، بسیار و زیادند.
n re
آدمهای خوب هیچ وقت فرار نمیکنند.»
n re
حجم
۴۹۲٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۳۵۴ صفحه
حجم
۴۹۲٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۳۵۴ صفحه
قیمت:
۱۲۳,۹۰۰
تومان