دانلود و خرید کتاب هشت کلید سوزان لافلور ترجمه زهرا غفاری
تصویر جلد کتاب هشت کلید

کتاب هشت کلید

امتیاز:
۴.۷از ۲۷ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب هشت کلید

کتاب هشت کلید نوشته سوزان لافلور و ترجمه زهرا غفاری است. کتاب هشت کلید را انتشارات پرتقال منتشر کرده است، این انتشارات با هدف نشر بهترین و با کیفیت‌ترین کتاب‌ها برای کودکان و نوجوانان تاسیس شده است. پرتقال بخشی از انتشارات بزرگ خیلی سبز است.

درباره کتاب هشت کلید

داستان درباره هشت اتاق با هشت قفل و هشت کلید است. الیز که والدینش را از دست داده و با عمو و زن عمویش زندگی می‌کند با پیدا کردن کلید اول در انباری خانه، چیزهای زیادی درباره گذشته خودش می‌فهمد. حالا او باید بگردد تا هفت کلید بعدی را پیدا کند. 

داستانی پر از ماجراجویی و کشف چیزهای تازه که کودکان را به راحتی مجذوب خود می کند.

خواندن کتاب هشت کلید را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

کودکان ۷ تا ۱۲ ساله مخاطبان این کتاب‌اند.

 دباره سوزان لافلور

سوزان لافلور در ۱۹۸۳ در ماساچوست به دنیا آمد. او بیشتر برای کودکان داستان می‌نویسد و دوست دارد کارهای تازه و پرماجرا را تجربه کند. سوزان در دانشگاه رشته تاریخ انگلستان و اروپا خوانده است و یک دوره داستان‌نویسی برای کودکان هم گذرانده است. «از طرف آبری با عشق» نام کتاب دیگر او است که به فارسی ترجمه شده است.

 بخشی از کتاب هشت کلید

«صندوقچهٔ گنج؟ اصلاً ما واسه چی باید یه صندوقچهٔ گنج داشته باشیم؟»

«چه می‌دونم.» فرانکلین بالأخره موفق شده بود آخرین دیوار قلعه‌اش را با میخ سر جایش نگه دارد. «بیا کمکم کن برج‌ها رو بهش وصل کنم.»

من کلید را دوباره سر جایش آویزان کردم و رفتم بهش کمک کنم.

فرانکلین گفت: «می‌خوام ساختمون و برج رو روی هم نگه داری تا من بتونم میخ‌ها رو روشون بزنم؛ باشه؟»

من آن‌ها را نگه داشتم و او شروع به شمردن کرد: «یک، دو، سه.»

حواسم به چکش فرانکلین بود؛ ولی بعد یک‌دفعه تصویر درختی توی ذهنم آمد که به وسیلهٔ اشعه‌ای از وسط دو نیم می‌شد. این فقط یک تصویر نبود، بلکه درد شدید و گرمی بود که توی انگشت شستم می‌پیچید و بعد فهمیدم دارم داد می‌زنم.

«وای نه، وای نه، ببخشید! اوه نه، الیز، خیلی معذرت می‌خوام!»

من انگشت شستم را با آن‌یکی دستم محکم گرفته بودم. فرانکلین آرنجم را گرفت و من را با عجله از انبار بیرون کشید. وقتی نزدیک خانه رسیدیم، او هم شروع کرد به داد زدن: «زن‌عمو بثی! زن‌عمو بثی!»

زن‌عمو که داشت دستش را با حوله خشک می‌کرد، آمد توی ایوان.

گفت: «محض رضای خدا، باز دیگه چی‌کار کردین؟ جیرجیرک کوچولو، بذار ببینم چی شده.» و دستم را که حالا داشت خون می‌آمد، معاینه کرد. «چطوری این اتفاق افتاد؟»

فرانکلین گفت: «داشتیم نجاری می‌کردیم. من اشتباهی زدم روی دستش.»

«با چی؟»

«با چکش.»

«داشتین با میخ‌ها بازی می‌کردین؟»

«بله.»

زن‌عمو بثی گفت: «سوار ماشین بشین. همین حالا.»

فرانکلین و من فوری سوار شدیم. فرانکلین پرسید: «داریم کجا می‌ریم؟»

«بیمارستان. الیز، اگه زخم دستت به زنگ‌زدگی‌های اون میخ‌ها خورده باشه، باید بهت واکسن کزاز بزنیم و اگه انگشت شستت شکسته باشه هم که... جای زخمت ورم کرده؟ دردش خیلی زیاده، عزیزم؟»

همان‌طور که داشتم گریه می‌کردم، گفتم: «خیلی زیاد.» فرانکلین کمربند ایمنی‌ام را برایم بست. زن‌عمو بثی همان‌طور که داشت رانندگی می‌کرد، به فرانکلین گفت بسته کمپرس یخ فوری را از جعبهٔ کمک‌های اولیهٔ توی ماشین پیدا کند. فرانکلین بسته را آن‌قدر به داشبورد ماشین کوبید که بسته کم‌کم سرد شد و آن را روی انگشت شستم گذاشت.

او مرتب می‌گفت: «ببخشید، ببخشید، ببخشید.» 

𝒌𝒆𝒓𝒎 𝒌𝒆𝒕𝒂𝒃📚🕊️
۱۴۰۰/۰۷/۰۶

کتاب فوق العاده ایه🌙🌼 خیلی از لیزا حرص خوردم🙄اصلا از خودش دفاع نمی‌کرد😒 در کل دوست‌داشتنی و قابل تحسین بود💍👧🏻 از طرف آبری با عشق کتاب دیگه این نویسنده هست که اونم جذابه پیشنهاد می کنم بخونیدش☁️🍭

* Saba *
۱۴۰۰/۰۷/۰۲

داستان در مورد دختریه که مادر و پدرش رو از دست داده و حالا با عمو و زن عموش زندگی میکنه پدرش قبل از مرگش نامه‌هایی آماده کرده و عمو هیو هر سال روز تولد الیز (شخصیت اصلی) یکی از

- بیشتر
رادیو سکوت :)
۱۳۹۹/۱۲/۰۳

کتابی در ژانر هیجانی و ماجراجویانه که از خوندش خیلی لذت بردم به نظرم تا رده سنی ۱۵ یا ۱۶ ساله این کتاب براشون جذاب باشه

Ali Azizzadeh
۱۴۰۰/۰۲/۱۶

عالیه خیلی قشنگ من تو سه روز تمومش کردم درسته شخصیت این کتاب یه دختره ولی منی که پسرم هم عاشق کتاب شدم و خیلی جذاب بود حتما بخونید ارزشش رو داره مطمئن باشید 🗝🗝🗝🗝🗝🗝🗝🗝

بوک تاب
۱۴۰۱/۰۲/۱۶

اول اینکه کتاب تخیلی یا فانتزی نیست، یک داستان در سبک رئال است. دوم اینکه خوب و لطیف بود و منم دوستش داشتم. از زبان اول شخص نوشته شده. یک دختر بچه که وقتی به دنیا میاد مادرش رو از دست میده

- بیشتر
SEYED
۱۴۰۰/۰۶/۲۳

خیلی جذاب بود و زندگی عادی الیز،یسیار بالا و پایین داشت و در آخر فوق العاده بود😊😊😊😊😊😂😂👑👑👑👑👑🎩🎩

ヅ𝕊𝕦𝕟𝕤𝕙𝕚𝕟𝕖
۱۴۰۰/۱۱/۱۷

🗝هر کلید ی ماجراجویی جدید دوسش داشتم قشنگ بود 🍀🗝

yas
۱۴۰۰/۰۳/۲۸

این کتاب هم از نظر متن و داستان و همه نظر عالی بود😊من نسخه ی چاپی شو دارم و هر روز میخونمش. هر بار که تموم سد دوباره شروع میکنم به خوندنش تا کاملا حفظ شمش😂من همین الیز هستم و

- بیشتر
ملکه کتابخون ها
۱۴۰۲/۰۲/۰۵

این خیلی عالی بود.عاشقش شدم.من تو سه ساعت تمومش کردم.عالیییییییی بود.🥺⁦☺️⁩

Anita
۱۴۰۰/۰۵/۲۲

این کتاب فوق العاده هست💙

شاید اگر بالأخره تولدم از راه می‌رسید، اوضاع کمی فرق می‌کرد. شاید رفتار دیگران با من عوض می‌شد و دیگر مثل بچه‌ها به نظر نمی‌رسیدم.
𝘙𝘖𝘡𝘈
می‌دانستم وجود من باعث مرگ پدرم نشده و در این‌باره من مقصر نبودم.
𝘙𝘖𝘡𝘈
من از طرف فرانکلین هم قول دادم و گفتم: «حتماً.»
𝘙𝘖𝘡𝘈
بپرس. باور داشته باش. زندگی کردن و عشق ورزیدن را انتخاب کن. بدان از کجا آمدی. دنبال یاد گرفتن باش. آدم‌هایی را که دوستشان داری، درک کن. قدر زندگی‌ات را بدان.
melina
«می‌دونی بهترین بخش تابستون کجاش بود؟» «کجاش؟» «داشتن یه فهرست از کارهایی که مجبور نبودیم انجامشون بدیم.»
𝐑𝐎𝐒𝐄
چرا زندگی‌ام این‌قدر مزخرف است؟
𝐑𝐎𝐒𝐄
گفتم: «این خیلی خوبه که بعضی چیزها همون‌طوری که هستن بمونن.»
Ali Azizzadeh
«بچه‌های دوازده ساله هم این حق رو دارن که هر موقع دلشون می‌خواد، هر احساسی که دلشون می‌خواد داشته باشن.»
melina
توی مدرسهٔ ابتدایی شما فقط یک معلم داشتید و هر شب یکی دو تکلیف بود که باید انجام می‌دادید. حالا ما اینجا هفت‌تا معلم داشتیم و هرکدام هم نمره جداگانه‌ای توی کارنامه‌هایمان می‌نوشتند!
𝐑𝐎𝐒𝐄
در مدرسهٔ ابتدایی اگر یادتان می‌رفت مشق‌های آن روزتان را بنویسید، معلم فقط به شما می‌گفت که عیبی ندارد و می‌توانید آن‌ها را تا فردا تمام کنید. ولی در مدرسهٔ راهنمایی، معلم‌ها به شکل‌های دیگری رفتار می‌کنند.
𝐑𝐎𝐒𝐄
من دیگر هیچ‌وقت آن‌قدر زیاد صحبت نمی‌کنم، ولی او معتقد است تمام چیزها و فکرهای جالبی که دیگر به زبان نمی‌آورم هنوز توی مغزم هستند و او می‌تواند صدایشان را بشنود.
𝐑𝐎𝐒𝐄
وقتی یک نفر هر روز ناهارتان را له می‌کند، چندتا راه مختلف وجود دارد که با آن می‌توانید کارش را تلافی کنید. می‌توانید ناهارش را بدزدید؛ پاکت ناهار خودتان را با یک چیز حال به‌هم‌زن پر کنید تا وقتی می‌خواهد پرتش کند همهٔ وسایلش کثیف شوند؛ و یا توی پاکت ناهارش خمیردندان بریزید.
Ali Azizzadeh
«تقصیر منه که تو اینجایی؟» سنگ سرد هیچ‌وقت جوابم را نداد.
melina
«شما از چیزی که من الآن هستم خوشت میاد؟» «من همیشه جیرجیرک کوچولوی خودمون رو هر طوری هم که باشه دوست دارم.» بعد مکثی کرد و ادامه داد: «بهتره بپرسی خود تو از چیزی که الآن هستی خوشت میاد؟» من اول ساکت ماندم، بعد جواب دادم: «خوشم نمیاد.»
بوک تاب
آدم‌بزرگ‌ها چطوری همه‌چیز را متوجه می‌شوند؟
𝐑𝐎𝐒𝐄
روز تولدم، اولین روز زندگی کردن من توی این دنیا و آخرین روز مادرم بوده است. آن تنها روزی بوده که هر سه‌تای ما با هم توی این جهان بوده‌ایم. احتمالاً برای همین پدرم آن نامه‌ها را نوشته تا یاد این روز را زنده نگه دارد. ولی منظور پدرم از اینکه گفت چیز دیگری برایت دارم چه بود؟ چه چیزی می‌توانست باشد؟ اصلاً کجا بود و من چطور باید آن را پیدا می‌کردم؟ این فکرها آن‌قدر توی ذهنم چرخیدند که برایم مثل یک لالایی سنگین و رؤیاگونه شدند و من خوابم برد.
melina
آن روز واقعاً روز محشری بود. محشر بود چون قرار نبود هیچ‌کار درست و غلطی در آن انجام شود. همه‌چیز فقط به شکل عادی خودش جلو می‌رفت.
𝐑𝐎𝐒𝐄
آن‌ها فقط مثل فضایی خالی هستند که توی وجودم جا خوش کرده‌اند؛ مانند احساسی فراموش‌شده از زمان‌هایی خیلی دور.
𝐑𝐎𝐒𝐄
آماندا گفت: «چقدر خوبه که هر دوتاتون این‌طوری هوای هم رو دارین، عقب‌مونده‌ها.» بعد، خدا را شکر راهش را کشید و رفت. اینکه کسی به فرانکلین گفته بود عقب‌مانده اصلاً باعث ناراحتی‌اش نشد؛ درعوض پرسید: «مشکل اون دختره چیه؟» و من داشتم با خودم فکر می‌کردم؛ مشکل ما چیه؟
بابونه
خانم وِیکفیلد صدایش را شنید و جواب داد: «مادر کارولین خواسته الیز این کارو انجام بده. لازم نیست نگران باشی آماندا، این قضیه‌ای نیست که به تو ارتباطی داشته باشه.» با خودم فکر کردم: می‌بینی آماندا؟ کارولین دیگه هیچ‌کاری باهات نداره.
melina

حجم

۱۷۸٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۲۴۰ صفحه

حجم

۱۷۸٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۲۴۰ صفحه

قیمت:
۷۷,۰۰۰
تومان