کتاب اینجا، در دنیای واقعی
معرفی کتاب اینجا، در دنیای واقعی
کتاب اینجا، در دنیای واقعی نوشته سارا پنیپکر و ترجمه نغمه یزدانپناه است. کتاب اینجا، در دنیای واقعی را انتشارات پرتقال منتشر کرده است، این انتشارات با هدف نشر بهترین و با کیفیتترین کتابها برای کودکان و نوجوانان تاسیس شده است. پرتقال بخشی از انتشارات بزرگ خیلی سبز است.
درباره کتاب اینجا، در دنیای واقعی
ور پسری یازده ساله است که پدر و مادرش فکر میکنند به اندازه کافی و نسبت به سن و سالش خوشحال و شاد نیست. آنها عقیده دارند پسرشان باید روی تقویت روابط اجتماعیاش کار کند تا از تنهایی دربیاید و بتواند با آدمها ارتباط خوبی داشته باشد. اما ور تنها بودن را ترجیح میدهد. او دوست ندارد خیلی میان جمعیت باشد تا بتواند در اتاق خودش در افکار و خیالاتش غرق شود. و به دنیای ذهنی خودش برود. برای همین پدر و مادرش او را به کمپ تابستانی میفرستند. ور آنجا جولین را میبیند و با او دوست میشود و اوضاعش حسابی تغییر میکند.
خواندن کتاب اینجا، در دنیای واقعی را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
نوجوانان بالای ۱۲ سال مخاطبان این کتاباند.
درباره سارا پنی پکر
سارا پنیپکر نویسندهٔ کتاب روباهی بهنام پکس است که در فهرست پرفروشترین کتابهای نیویورک تایمز قرار گرفته است. او همچنین نویسندهٔ مجموعه کتابهای کلمنتین و مجموعهٔ تکمیلی آن وِیلان نیز هست که جوایز بسیاری را دریافت کردهاند. رمان تحسینشدهٔ تابستان شاپرک کولی هم به قلم همین نویسنده منتشر شده است. او بخشی از زمانش را در کیپکاد، در ایالت ماساچوست و بخش دیگر را در فلوریدا سپری میکند.
بخشی از کتاب اینجا، در دنیای واقعی
وِر از پلههایی که پشت حوضچه پیدا کرده بود بالا رفت و روی لبهٔ آن نشست. تصور کرد حوضچه پر از آب شده. خودش را تصور کرد که توی حوضچهٔ پر از آب میافتد و وقتی بیرون میآید دیگر اینقدر باعث ناامیدی پدر و مادرش نیست. فکر کرد به پسری تبدیل میشود که در کارنامهاش مینویسند: روابط اجتماعی وِر خیلی خوب است! و او بچهای بسیار معمولی است!
تغییری مثل این چه حسی داشت؟ یعنی بیرون انداختن خود قدیمی آدم درد هم داشت؟ اگر خود قدیمیاش مقاومت میکرد چه؟ اگر از جایش جُنب نمیخورد؟
با صدای ضربهای به کنارهٔ حوضچه چشمهایش را باز کرد.
دوباره دختر بود. باورکردنی نبود. دختر عینک آفتابیاش را برداشت و به بالا خیره شد.
وِر دوباره یاد تحقیقش افتاد. در جانپناه و باروی قلعهها معمولاً شیارهایی وجود دارد که به آن روزنهٔ تیر میگویند. این روزنهها به نگهبانان قلعه اجازه میداد بدون آنکه هدف قرار گیرند، به دشمنانی که به قلعه نزدیک میشدند، تیراندازی کنند. وِر فکر کرد چشمان آبی دختر یکجورهایی شبیه آن روزنههاست.
دختر چشمان شبیه به روزنهٔ تیرش را باریک کرده بود، ولی لبخند حیلهگرانهای روی لبش بود.
«اگه گفتی چطور میشه این رو پر کرد؟»
وِر با دستش شیر آب را نشان داد.
«نه. شهرداری آب اینجا رو قطع کرده. خب حالا فکر میکنی چطور باید پرش کرد؟»
وِر به مرکز محله نگاهی کرد و به خودش لرزید. شاید میتوانست از کتابخانه کمی آب بگیرد. با لحنی معمولی گفت: «خب، با سطل.» و بعد توریِ پنجرهای را از توی حوضچه پرت کرد بیرون.
«نهخیرم. با شیلنگ باید پرش کرد. تو شیلنگ داری؟»
«شیلنگ؟»
دختر عینک آفتابی توی دستش را به سمت کافه گروتو تکان داد و گفت: «من یهدونه پونزدهمتری دارم.»
«تو توی کافه زندگی میکنی؟»
«بالای کافه. اما پونزده متر کافی نیست، فقط تا حصارها میرسه. بالاخره شیلنگ داری یا نه؟»
«نمیدونم. شاید.»
«شاید؟ خب، پس تو یه شیلنگ پیدا کن که به باغچه و این حوضچه برسه، اونوقت من هم شاید از اینجا نندازمت بیرون.» این را گفت و عینکش را با اقتدار به چشمانش زد.
«شاید من رو نندازی بیرون؟» وِر با احتیاط روی لبهٔ حوضچه ایستاد. ارتفاع بیشتر در جنگهای قرون وسطا همیشه یک مزیت به حساب میآمد. بعد وِر بیپروا، انگار که بخواهد حریف بطلبد، گفت: «تو فکر کردی کی هستی؟»
دختر لبهایش را محکم به هم فشار داد و انگشت کثیفش را روی آنها گذاشت. مثل اینکه داشت فکر میکرد چنین اطلاعات ارزشمندی را آشکار بکند یا نه. آخر سر، شانههایش را بالا انداخت و گفت: «جولین.»
لبهٔ حوضچه باریکتر از آنی بود که وِر فکر کرده بود. چند پله پایینتر آمد و گفت: «باشه.»
«باشه، چی؟»
«شاید فردا یه شیلنگ آوردم.»
از کنار دختر گذشت و کولهپشتیاش را از زمین برداشت.
دختر هم دنبالش رفت و پشت او از روی پل متحرک نیمهافراشته پایین پرید. وقتی وِر به سمت درخت بلوط میرفت، دختر از پشت سرش داد زد: «هِی! اسم تو چیه؟»
وِر همانطور که راه میرفت، اسمش را بلند فریاد زد.
حجم
۲۲۱٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۲۷۶ صفحه
حجم
۲۲۱٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۲۷۶ صفحه
نظرات کاربران
کتاب به شدت بی سر و ته و حوصله سر بود به طوری که دیگه نتونستم ادامه اش بدم وِر که شخصیت اصلی کتاب هست واقعا بی عرضه اس و هیچ جوره نمیشه تحملش کرد جولین که از اون هم بدتر یه
ور پسر دوازده ساله ایه که دوست داره. داخل جمع ها شرکت نکنه و داخل اتاقش غرق در افکارش بشه این رفتارها مادر و پدر ور رو نگران میکنه پس تصمیم میگیرن ور رو به کمپ تابستانی بفرستن . توی
من از این رمان به شدت لذت بردم و از نظر من یکی از بهترین رمان های نوجوانانه بود.اگرچه به پای روباهی به نام پکس همین نویسنده نمی رسید.با یک پایان بسیار جذاب و همینطور روند رشد و شخصیت پردازی
دوسش داشتم
محشررر بود عاااالی بعد از خوندنش میخوای بال در بیاری😆*****داستان در مورد پسری به نام وره که اجتماعی نیست و ترجیح میده وقتش رو به تنهایی و با افکار و خیالات خودش بگذرونه. اما این تابستون پدر و مادرش مجبورش
عالیهههههه