کتاب چشم شب
معرفی کتاب چشم شب
کتاب چشم شب داستانی نوشته تیتوس مولر با ترجمه حسین تهرانی است. داستانی پر از ماجرا و اتفاقات غافلگیر کننده که در روزهای جنگ جهانی دوم در سال ۱۹۴۳ اتفاق میافتد و درباره جاسوسی آلمانی به اسم چشم شب است که در تلاش است تا رازی را کشف کند.
این داستان در سال ۲۰۱۴ عنوان بهترین رمان تاریخی آلمان را از آن خود کرد و جایزه پادشاه رمان نویسان ژانر تاریخی را برای نویسندهاش، تیتوس مولر، به ارمغان آورد.
درباره کتاب چشم شب
تیتوس مولر برای نوشتن کتاب چشم شب سفری به آوریل ۱۹۴۳ کرده است و در بحبوحه جنگ جهانی دوم روایتی جذاب و پرماجرا را رقم زده است.
در فاصله کمی از سد مونه اردوگاه کار اجباری قرار دارد. در این اردوگاه اسرای اکراینی مشغول تولید سلاحهای آلمانی هستند. گئورک هارتمن که رئیس این اردوگاه است با وجود قلب مهربانش که از شفقت و تردید آکنده است خیالاتی را در سرش میپروراند. او میداند که رابطهای که در فکر آغازش است میتواند به قمیت جانش تمام شود... از طرف دیگر با داستان مردی آشنا میشویم که در سازمان ضد جاسوسی امآیفایو کار میکند.
این کارمند در جستجوی زن جاسوسی است که خودش را چشم شب نامیده است. زنی خونسرد و زیرک که در تلاش است تا رازی را کشف کند.
کتاب چشم شب را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
اگر از خواندن رمانهای پرماجرا با داستانهای غافلگیر کننده لذت میبرید، این کتاب برای شما جذاب است. دوستداران ادبیات جنگ نیز این داستان را خواندنی مییابند.
درباره تیتوس مولر
تیتوس مولر، پانزدهم اکتبر سال ۱۹۷۷ در لایپزیگ آلمان به دنیا آمد. در دانشگاه برلین در رشتههای ادبیات، تاریخ و روزنامه نگاری تحصیل کرد و از سال ۲۰۰۲ به نوشتن رمانهای تاریخی روی آورد.
تیتوس مولر تا به حال دوازده کتاب نوشته است که جوایز ادبی بسیاری را از جمله جایزه سی.اس لوئیس، وورت، سر والتر اسکات و هومر برایش به ارمغان آورده است. کتاب چشم شب هم موفق به دریافت جایزه پادشاه رمان نویسان در ژانر تاریخی شد.
بخشی از کتاب چشم شب
اریک پشت دیوار پناه گرفت. با احتیاط به اولین اتاق سرک کشید. آنجا یک تختخواب و یک کمد لباس بود. تختخواب مرتب بود و روی آن روتختی کشیده شده بود.
آهسته به سمت در بعدی رفت. یک اجاق گاز، میز، چندین قفسه. هنوز یک شیشه مربای باز روی میز قرار داشت، روی میز کار آشپزخانه، یک قرص نان و یک چاقوی بزرگ بود.
اتاق نشیمن هم خالی بود. کرکره استتارکننده طبق مقررات پایین کشیده شده بود. اریک در حالی که همچنان اطراف را زیر نظر داشت، آهسته از جا بلند شد. «به نظر میآید خانه نباشد.» شاید از اینجا پیام ارسال نمیکرد. «توالت کجاست؟»
«در نیمطبقه است. یولیا و خانواده روبرویی به طور مشترک از آن استفاده میکنند.»
«ساختمان اتاق زیرشیروانی دارد؟»
«برای چه میپرسید؟»
«من کارمند بخش ضدجاسوسی امآیفایو هستم، سازمان ضدجاسوسی بریتانیا. دنبال یک زن آلمانی میگردیم که تا چند دقیقه پیش با رهبرانش ارتباط مخابراتی داشت.»
زن صاحبخانه دستش را میان موهای آشفتهاش برد. «منظورتان یولیاست...؟ باورکردنی نیست!»
«در اتاق زیرشیروانی قفل است؟»
«نه. اجازه نداریم این کار را انجام دهیم، به خاطر بمبهای آتشزا. باید همیشه امکان دسترسی به آنجا وجود داشته باشد تا به وقت ضروری بتوان آتش را خاموش کرد.»
«بهتر است همین جا بمانید.» اریک آپارتمان را ترک کرد و از پلهها بالا رفت. چشمِ شب به زندگی انسانها اهمیتی نمیداد و او را بیملاحظه میکشت. این زن جاسوس در سالهای اول جنگ، بارها به قطارها حمله کرده بود. اریک خودش محل انفجار را بازرسی کرده و مدارک جرم را با خودش به ورموود اسکرابز آورده بود؛ باقیمانده قوطیهای کنسرو گوشت که مواد منفجره داخلشان جاسازی شده بود ــ قوطیها به خاطر مربع شکل بودن، به خوبی برای انفجار خطوط آهن مناسب بودند. بر اساس آزمایشهایی که روی خاکسترها انجام گرفته بود، معلوم شده بود که چشم شب خودش مواد منفجره را درست کرده، با استفاده از موادی که در هر داروخانهای یافت میشد. آیا او واگنهای از ریخت افتاده و خمشده را دیده بود؟ تابوت کودکانی را که برای ارسال به شهرشان در قطار بودند؟ چگونه او اصلاً تحتتأثیر قرار نمیگرفت؟
کنار در چوبی اتاق زیرشیروانی به دیوار چسبید و گوشهایش را تیز کرد. آیا زن آنطرف دیوار انتظارش را میکشید؟ به کُنی فکر کرد، به تونی و به کوچولو. با خودش فکر کرد، بچهها، اینکار را به خاطر شما میکنم تا در دنیای بهتری بزرگ شوید. دنیایی بدون وجود جاسوسهای خونسرد و بیرحم. دستش را دراز کرد و دستگیره در را پایین داد. بدون اینکه جلوی در بایستد، آن را با ضرب پا باز کرد. وقتی هیچ اتفاقی نیفتاد، با احتیاط سرک کشید.
اتاق زیرشیروانی خالی بود و پنجرهاش باز. جعبه چهارگوشی روی شنهایی قرار داشت که برای مهار شعلههای آتش کف زمین پاشیده شده بودند. جعبهای اندازه یک پاکت سیگار، با دکمههای چرخان سیاه و یک کلید قطع و وصل جریان برق. روی دستگاه یک هدفون قرار داشت.
ولی از زن جاسوس خبری نبود.
حجم
۴۳۰٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۵۶۷ صفحه
حجم
۴۳۰٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۵۶۷ صفحه
نظرات کاربران
داستان خوبی بود ولی بااینکه قرار بود در مورد یک جاسوس باشد خیلی کم به این شخص پرداخته شده و بیشتر حواشی مطرح شده ، جذابیت و کشش داستان زیاد نبود در کل انتظاراتم کاملا برآورده نشد ولی ارزش خوندن
داستان خیلی کند و بدون کشش هست. در نیمه کتاب رو رها کردم.