دانلود و خرید کتاب موریگان کرو؛ در سرزمین نورمور جسیکا تاونزند ترجمه مروا باقریان کوشکقاضی
تصویر جلد کتاب موریگان کرو؛ در سرزمین نورمور

کتاب موریگان کرو؛ در سرزمین نورمور

معرفی کتاب موریگان کرو؛ در سرزمین نورمور

کتاب موریگان کرو؛ در سرزمین نورمور داستانی از جسیکا تاونزند با ترجمه مروا باقریان کوشکقاضی است. این داستان درباره دختری است که در نحس‌ترین روز سال متولد شده و نفرین شده است و قرار است به زودی بمیرد... اما رخدادی زندگی او را به کل تغییر می‌دهد.

انتشارات پرتقال با هدف نشر بهترین و با کیفیت‌ترین کتاب‌ها برای کودکان و نوجوانان تاسیس شده است. پرتقال بخشی از انتشارات بزرگ خیلی سبز است.

درباره کتاب موریگان کرو؛ در سرزمین نورمور

موریگان کرو؛ در سرزمین نورمور رخدادی است که می‌تواند زندگی دختری نفرین شده را تغییر دهد.

موریگان کرو نفرین شده است. یا حداقل دیگران اینطور می‌گویند. او در شامگاهان، نحس‌ترین روز سال متولد شده است و همین شده که تمام بدبختی‌های منطقه، از بارش تگرگ تا مردن باغبان را گردن او می‌اندازند. او از تنهایی وحشت دارد. دوست دارد خانواده‌ای داشته باشد که دوستش داشته باشند اما خانواده‌اش هم از این نفرین خسته شده‌اند و انگار که طاقتشان تمام شده است. اما از همه بدتر این است که این نفرین، او را در نیمه شب تولد یازده سالگی‌اش می‌کشد. این بدترین بخش ماجرا است. چون موریگان زندگی را با تمام وجود دوست دارد و می‌خواهد زندگی کند...

موریگان به انتظار سرنوشتش نشسته است که سر و کله مردی به نام ژوپیتر نورث ظاهر می‌شود. درست در شبی که قرار است آخرین شب زندگی او باشد. او موریگان را به شهری مخفی و جادویی به نام نورمور می‌برد...

کتاب موریگان کرو؛ در سرزمین نورمور را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم 

موریگان کرو؛ در سرزمین نورمور برای تمام دوست‌داران داستان‌های فانتزی جذاب است. نوجوانان نیز از خواندن این داستان جذاب و زیبا لذت می‌برند.

درباره جسیکا تاونزند

جسیکا تاونزند (Jessica Townsend) ۱۸ آوریل ۱۹۸۵ در کالوندرا ، کوئینزلند به دنیا آمد. او نویسنده استرالیایی است که برای نوشتن سری رمان‌های خیالی کودکان به نام Nevermoor معروف شده است. است. اولین رمان جسیکا تاونزند، موریگان کرو؛ در سرزمین نورمور (Nevermoor: The Trials of Morrigan Crow) برنده جایزه کتاب سال در جوایز صنعت کتاب استرالیا شد.

بخشی از کتاب موریگان کرو؛ در سرزمین نورمور

مددکار به موریگان نگاهی اندخت که پهلویش روی مبل نشسته بود و سعی می‌کرد وول نخورد. این جلسات همیشه خدا کش می‌آمدند. مددکار گفت: «فرماندار، جسارت نباشه... اما وقت تنگه. کارشناس‌ها همه توافق نظر دارن که ما داریم وارد آخرین سال از این دوران می‌شیم. یعنی آخرین سال قبل از شامگاهان.» موریگان نگاهش را برگرداند سمت پنجره و دنبال چیزی گشت تا حواس خودش را پرت کند. همان کاری که همیشه وقتی کسی کلمه ش... را به زبان می‌آورد انجام می‌داد. «باید درک کنین که این دوره انتقالی بسیار مهمی برای...»

کوروس با قدری کلافگی گفت: «فهرست همراهتون هست؟» از قصد به ساعت روی دیوار دفتر کارش نگاه کرد.

مددکار گفت: «ال... البته.» برگه‌ای از پوشه‌اش بیرون کشید. کمی می‌لرزید. به نظر موریگان با این‌که این جلسه تازه ملاقات دومشان بود، زن داشت به نسبت کارش را خوب انجام می‌داد. مددکار قبلی به زور صدایش از حد زمزمه بلندتر می‌شد و این‌که با موریگان روی یک مبل بنشیند برایش با فاجعه فرقی نداشت. مددکار با لحنی خشک گفت: «بلند بخونم؟ فهرست این ماه نسبتاً کوتاهه... آفرین، خانم کرو.»

موریگان نمی‌دانست چه بگوید. واقعاً نمی‌توانست چیزی را که از اختیار او خارج بود، به اسم خودش تمام کند.

«اجازه بدین با حوادثی شروع کنیم که به جبران مالی نیاز دارن: شورای شهر جکل‌فکس بابت خسارت وارده به یک آلاچیق بر اثر تگرگ شدید، هفتصد کرِد غرامت درخواست کرده.»

کوروس گفت: «فکر کردم به توافق رسیده‌یم که فجایع جوّی دیگه به دختر من نسبت داده نشن. از بعد از آتش‌سوزی عمدی جنگل اولف. یادتون هست؟»

«بله، فرماندار. ولی شاهدی وجود داره که می‌گه در این مورد موریگان مقصره.»

کوروس پرسید: «کی؟»

«یک آقایی که تو اداره پست کار می‌کنه، اتفاقی شنیده که خانم کرو درباره هوای خوب جکل‌فکس با مادربزرگشون حرف می‌زدن.» مددکار به یادداشت‌هایش نگاه کرد: «تگرگ درست چهار ساعت بعدش شروع شد.»

کوروس از ته دل آه کشید، نگاه خشمگینی به موریگان انداخت و به صندلی‌اش تکیه داد. گفت: «بسیار خب. ادامه بده.»

موریگان اخم کرد. هیچ‌وقت توی عمرش درباره «هوای خوب جکل‌فکس» حرفی نزده بود. البته، به خاطر داشت که آن روز در اداره پست، به مادربزرگ رو کرده و گفته بود: «هوا گرمه، مگه نه؟» ولی این کجا و آن کجا.

«یکی از اهالی، به اسم توماس برچت، اخیراً از سکته قلبی مُرده...»

کوروس وسط حرفش پرید: «باغبان‌مون بود، می‌دونم. واقعاً خجالت‌آوره. حال‌وروز گل‌ها خراب شده. موریگان، چی به سر اون پیرمرد آوردی؟»

«هیچی.»

کوروس مشکوک نگاهش کرد. «هیچی؟ هیچی هیچی؟»

موریگان لحظه‌ای کله‌اش را کار انداخت و گفت: «بهش گفتم که باغچه‌ها قشنگ شدن.»

«کِی؟»

«حدود یک سال پیش.»

𝑽𝒊𝒐𝒍𝒆𝒕𝒕🌲🌫
۱۴۰۲/۰۵/۳۰

هیجان انگیز و جدید بود☂️ از شخصیت ژوپیتر و موریگان خیلی خوشم اومد😉

sana
۱۴۰۱/۰۸/۱۹

این کتاب بی نظیره نویسنده تا لحظه آخر نگفت که قدرت موریگان چیه که این خودش داستان رو جذاب می‌کنه و سیر داستانی هم خوب بود داستان جذاب بود و من از خواندن این داستان لذت بردم

🌱 آونـב
۱۴۰۰/۰۶/۰۵

داستان دربارۀ دختریه که از قدرت خودش بی‌خبره و در ادامه، کم‌کم با دنیای جدیدی آشنا می‌شه. تا حدودی بعضی اتفاقات شبیه کتاب هری پاتر بود. مثلاً این‌که تو خانواده‌ای زندگی می‌کنه که کسی دوستش نداره، هیچ دوستی نداره و

- بیشتر
𝓑𝓸𝓸𝓴
۱۴۰۱/۱۱/۲۹

واقعاً نمی دونم از جذابیت این کتاب چی بگم فقط میتونم بگم فوق العاده است ... حتماً پیشنهاد میکنم بخونید 📚

آسا
۱۴۰۰/۰۱/۰۶

داستان و دنیای بسیار جذاب و خاصی داره. یکی از بهترین کتاب هایی هست که نشر پرتقال ترجمه کرده.

Taraneh
۱۴۰۲/۰۴/۰۷

کتاب خیلی جذاب و قشنگیه ولی یه ستاره کم می کنم چون نیمه اول داستان یکم خسته کننده و حوصله سربر بود.

Kiana
۱۴۰۲/۰۳/۳۱

4.5⭐ این کتاب، داستان شیرین و گیرایی داشت، هرچند ای کاش در زمان مناسب تر و در اوایل نوجوانی می‌خوندم تا لذتش برام دو چندان میشد 🥰😃 بنظرم هم موریگان کرو و هم ژوپیتر نورث، هر دو شخصیت های خیلی دوست

- بیشتر
کاربرنرگس
۱۴۰۱/۱۰/۰۲

یه شب تا صبح بیدار موندم تا تمومش کنم. پر هیجانه

F.F
۱۴۰۱/۰۳/۱۷

سلام. این کتاب، کتاب مورد علاقه منه. داستان درباره یه دختر به نام موریگان کرو هست که در خانواده مقبولیتی نداره و کسی هم دوستش نداره و همه فکر میکنن که نفرین شدست. اما اون به کمک ژوپیتر نورث، یک مرد

- بیشتر
mjfarshchi
۱۴۰۳/۰۹/۱۹

کتاب خیالی ای بود اما خیلی داستان قشنگی داشت پیشنهاد می کنم بخونید

یک بار دیگر خواب شکست جانانه‌اش را دیده بود.
ن. عادل
تو تنها هتل‌داری هستی که هیچ‌وقت برای نبوغم محدودیت مالی تعیین نمی‌کنی." "از قضا من محدودیت مالی تعیین می‌کنم. ولی تو هیچ‌وقت بهش اهمیت نمی‌دی.
ن. عادل
از اشتباه کردن مصون نیست، ری‌ری. اون هم بالاخره آدمه.
ن. عادل
داریم استقامت و بلندهمتی رو آزمایش می‌کنیم، نه مهربونی کوفتی رو!
مریم
پرسید: "خب پس چرا من رو مجبور کردی تو آزمون‌ها شرکت کنم؟ چرا بلند نکردی بری به پیشکسوت‌ها بگی؟" "تو فکر کردی واندراسمیت بودن مهم‌ترین ویژگی توئه؟" "نیست؟" "به هیچ وجه. موگ، اگر این مهم‌ترین چیز بود، به نظرت همون اول آزمون نمایش رو برگزار نمی‌کردیم؟ خوب بهش فکر کن. آزمون کتاب رو داشتیم تا ببینیم که کی صادق و تیزهوشه. بعد آزمون تعقیب تا ببینیم کی ثابت‌قدم و رهبره. آزمون ترس تا ببینیم کی چاره‌جو و شجاعه. به نظرت ممکن نیست که کلی از استعدادهای درخشان رو توی همون سه آزمون اول از دست داده باشیم؟ البته که ممکنه! از کجا معلوم، شاید با استعدادترین آدم‌ها قبل از رسیدن به آزمون نمایش حذف شده باشن. نکته این‌جاست که اگر به نظر کانون صادق و مصمم و شجاع نباشی، دیگه هیچ اهمیتی نداره که چه‌قدر استعداد داری.
Night
خانم ملوف عزیز متأسفم که شما بلد نیستید درست‌وحسابی روی یخ اسکیت کنید. معذرت می‌خواهم که با یک میلیون سال سن و آن استخوان‌های زپرتی که با یک باد خرد و خاکشیر می‌شوند خیال کردید اسکیت رفتن فکر خوبی است. خیلی ببخشید که استخوان لگنتان را شکستم. قصد چنین کاری را نداشتم. امیدوارم به سرعت بهبود پیدا کنید. خواهش می‌کنم عذرخواهی مرا بپذیرید و زودِ زود خوب شوید. دوستدار شما، خانم موریگان کرو موریگان کف زمین اتاق نشیمنِ دوم ولو شده بود و جمله‌های آخر را روی کاغذ تازه‌ای پاک‌نویس می‌کرد. کاغذ را تا کرد و گذاشت توی پاکت نامه، اما سر پاکت را نچسباند. هم به این خاطر که
کاربر ۲۹۰۴۶۳۵
مسیر، سخت و طولانی خواهد بود. اما شاید ـ فقط شایدـ چیز فوق‌العاده‌ای انتهای راه در انتظارتان باشد. موفق باشید!
مریم
Hello. Thanks for reading this book. I don’t know how to write a book, so I wrote it just the way I wanted to: selfishly and extravagantly. Selfishly as if I was the only person who would ever read it, and extravagantly as if it was the only story I’d ever tell. I gathered my favourite things, all my pet fascinations (hotels, Christmas, public transport, death, talking cats, sprawling cities, gingers and jelly) and brewed them together like… weird tea. The result was Nevermoor, a city that felt like it belonged entirely to me. Except now it belongs to you too, if you want it. I hope you enjoy this book. I hope it makes you laugh, and I hope you find it a bit scary. But my dearest, most secret, most outrageous wish is that somebody reading these pages finds in them what Morrigan herself is searching for: a place to belong. A family. And friendships to last a lifetime.
پیگیری
نگاه هشدارآلودی به موریگان انداخت. "خانم کرو هم از ساکنین شهر بارکلی در منطقهٔ هفتم هستن." موریگان در دلش گفت خانم کرو هیچ‌وقت اسم شهر بارکلی در منطقهٔ هفتم رو نشنیده.
=o
البته اگر تصمیم بگیره دست از تعهد مادام‌العمرش به کله‌خر بودن برداره."
شقایق

حجم

۳۴۳٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۴۰۰ صفحه

حجم

۳۴۳٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۴۰۰ صفحه

قیمت:
۱۲۲,۰۰۰
تومان