بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب سیاه تیغ | طاقچه
تصویر جلد کتاب سیاه تیغ

بریده‌هایی از کتاب سیاه تیغ

نویسنده:کوین سندز
امتیاز:
۴.۵از ۳۰ رأی
۴٫۵
(۳۰)
«تو نمی‌فهمی. این بزرگتر از چیزیه که فکر می‌کنی. ماها فقط آدمیم، آدم‌های فانی. قرار نبوده آتیش میکائیل دست ما بیفته.»
هرگز
«و تو حقیقت را خواهی دانست، و حقیقت تو را آزاد خواهد کرد.»
هرگز
مالک، ایزاک چَندلِر همهٔ جست‌وجوگران حقیقت می‌توانند وارد شوند. اصطلاحی دیگر به لاتین روی سنگ بالای در حکاکی شده بود. FIAT LUX بگذار نور بتابد.
هرگز
اولین درسی که استاد بندیکت به من داد، این بود که دستورها تنها وسیله بودند و این دست‌ها و قلب به‌کارگیرندگانشان بود که آن‌ها را هدایت می‌کرد. قاتل‌ها همین حالا هم قلب‌هایشان را نشانمان داده بودند.
هرگز
او گفت: «بهم بگو. از این آزمایش چی یاد گرفتی؟» تعجب را از خودم راندم و سعی کردم فکر کنم. جواب واضح خواص تخم بادمجان و دستورهایی بود که می‌شد از آن تهیه کرد. اما استاد بندیکت طوری نگاهم می‌کرد که انگار دنبال چیز بیشتری می‌گشت. گفتم: «مسئولیتش به عهدهٔ منه.» ابروهای استاد بندیکت بالا رفتند. با خشنودی گفت: «بله.» دست‌هایش را به‌سمت گیاه‌ها، روغن‌ها و مواد معدنی که در اطرافمان بودند تکان داد و گفت: «این مواد هدیه‌هایی هستن که پروردگار به ما پیشکش کرده. اونا ابزار حرفهٔ ما هستند. چیزی که باید همیشه به یاد داشته باشی اینه که اونا فقط همینن: ابزار. می‌تونن شفا بدن یا بکشن. ابزارها هیچ‌وقت خودشون تصمیم نمی‌گیرن. این دست‌ها ـ و قلب ـ استفاده‌کننده‌شونه که این کار رو می‌کنه. هیچ‌کدوم از چیزهایی که بهت یاد می‌دم، مهم‌تر از این نیستن کریستوفر. می‌فهمی؟»
'emma coper'
برای داروساز بودن باید این را خوب درک کنید: «دستورالعمل همه‌چیزه.» داروسازی مثل پختن کیک نیست. معجون‌ها، پمادها، ژله‌ها و گَردهایی که استاد بندیکت ـ با کمک من ـ می‌ساخت، به دقت و ظرافت خیلی زیادی نیاز داشتند. تنها یک قاشق شورهٔ اشنان کمتر، یا یک سر سوزن تخم رازیانهٔ بیشتر، کافی بود تا داروی بی‌نظیر جدیدتان برای ورم، به یک تودهٔ سبز لزج و چسبناک تبدیل شود.
هرگز
بدبختی مثل یک هیولا من را بلعید. در سرم زوزه می‌کشید، سینه‌ام را می‌فشرد، چنگال‌هایش را در روحم فرو می‌کرد و من را می‌کشید.
هرگز
ای کاش هشدارهای خدا کمی واضح‌تر بودند. بالاخره نباید برای خدای توانا نوشتن چیزی مثل «دیگه کلوچه‌عسلی‌ها رو ندزدین!» توی ابرها یا یک همچنین چیزی، کار سختی باشد.
'emma coper'
«این‌جا خیلی‌ها خوششون نمیاد یه یتیم رو یکی از خودشون بدونن. منتظر نشسته‌ن که شکست بخوری. اما به خودت شک نکن کریستوفر. ارزش یه مرد هیچ ربطی به جایی که ازش میاد نداره.»
'emma coper'
برای داروساز بودن باید این را خوب درک کنید: «دستورالعمل همه‌چیزه.»
یـ★ـونا
آن‌قدر اعتماد به نفس نداشتم که حرف بزنم.
یـ★ـونا
اما وقت‌هایی هم بود که آرزو می‌کردم کاش استاد بندیکت کتکم می‌زد. اما در عوض، وقتی که کار اشتباهی از من سر می‌زد، او به سبک مخصوص خودش نگاهم می‌کرد. طوری که ناامیدی‌اش در وجودم رخنه می‌کرد، توی قلبم می‌نشست و همان‌جا باقی می‌ماند. مثل همین لحظه. او گفت: «من به تو اعتماد کردم کریستوفر. مغازه‌مون. خونه‌مون. این‌جوری ازشون مراقبت می‌کنی؟»
یـ★ـونا
هیو سرش را تکان داد: «پسر عجیب‌غریبی هستی.»
یـ★ـونا
دست‌هایش را به‌سمت گیاه‌ها، روغن‌ها و مواد معدنی که در اطرافمان بودند تکان داد و گفت: «این مواد هدیه‌هایی هستن که پروردگار به ما پیشکش کرده. اونا ابزار حرفهٔ ما هستند. چیزی که باید همیشه به یاد داشته باشی اینه که اونا فقط همینن: ابزار. می‌تونن شفا بدن یا بکشن. ابزارها هیچ‌وقت خودشون تصمیم نمی‌گیرن. این دست‌ها ـ و قلب ـ استفاده‌کننده‌شونه که این کار رو می‌کنه. هیچ‌کدوم از چیزهایی که بهت یاد می‌دم، مهم‌تر از این نیستن کریستوفر. می‌فهمی؟»
یـ★ـونا
استاد بندیکت پرسید: «خب؟ چی یاد گرفتی؟» بدون فکرکردن جواب دادم: «همیشه برای بستن سوراخ‌های دماغم با خودم پارچه بیارم.» ناگهان فهمیدم حرفم ممکن است چطور به‌نظر بیاید. خودم را جمع کردم و آماده شدم تا استاد بندیکت بابت گستاخی‌ام کتکم بزند، کاری که استادها در کریپل‌گیت می‌کردند. در عوض او چندبار پلک زد. بعد سرش را عقب برد و با صدایی گرم و محکم شروع کرد به خندیدن. این اولین‌باری بود که با خودم فکر کردم که همه‌چیز روبه‌راه می‌شود. «واقعاً همین‌طوره. اگر فکر کردی این بد بود، صبر کن تا تا ببینی فردا چی یادت می‌دم.» بعدش نخودی خندید و گفت: «بیا کریستوفر. بیا بریم خونه.»
یـ★ـونا

حجم

۳۵۸٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۳۲۰ صفحه

حجم

۳۵۸٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۳۲۰ صفحه

قیمت:
۱۰۱,۰۰۰
تومان