کتاب بروکلین
معرفی کتاب بروکلین
رمان زیبای بروکلین اثری از کولم (کالم) توبین است که به زندگی دختری ایرلندی در بروکلین نیویورک میپردازد. این داستان تاثیرگذار در سال ۲۰۰۹ منتشر شد و در همان سال در فهرست اولیه جایزه بوکر قرار گرفت و جایزه ادبی بریتانیا، کوستا را هم از ان خود کرد.
درباره رمان بروکلین
ایلیش لیسی دختری ایرلندی است که همراه مادر و خواهرش در شهری کوچک در ایرلند زندگی میکند. او در یک مغازه فروشنده است اما از کار و وضعیت خود راضی نیست. یک کشیش ایرلندی ساکن نیویورک به ایلیش پیشنهاد میکند برای کار و زندگی به نیویورک مهاجرت کند. ایلیش به این موضوع فکر میکند و بلاخره خانواده و خانواده را برای رفتن به امریکا ترک میکند.
داستان این رمان مربوط به دهه ۵۰ میلادی است. سالهای پس از جنگ جهانی دوم که اقتصاد ایرلند نابهسامان است و جوانان با رویای آمریکایی وطن خود را ترک میکنند. ایلیش در بروکلین ساکن میشود. او دختری ساده، روراست، خجالتی اما متعهد به کار است او در کارش پیشرفت میکند و حسابدار قابلی میشود و به زودی عشق زندگیاش را هم پیدا میکند. اما غم غربت و دوری از خانواده دامنش را میگیرد....
این رمان داستان مهاجرت، استقامت، عشق و دوری از سرزمین است. داستانی لطیف و اثرگذار که روزنامه بریتانیایی آبزرور آن را یکی از ۱۰ رمان برتر تاریخی معرفی کرده و در کنار جنگ و صلح تولستوی و تالار گرگ هیلاری منتل قرار داده است.
در سال ۲۰۱۵ فیلم سینمایی بروکلین بر اساس این رمان با کارگردانی جان کرولی و با بازی سورشا رونان ساخته شد که توانست جایزه بفتا را از آن خود کند و نامزد دریافت اسکار برای بهترین فیلمنامه اقتباسی و بهترین بازیگر نقش اول زن شود.
خواندن کتاب بروکلین را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
همه دوستداران داستانهایی درباره عشق، استقامت و مهاجرت را به خواندن این اثر دعوت میکنیم.
دربارهٔ کولم توبین
کولم توبین، نویسنده، شاعر، نمایشنامهنویس و روزنامهنگار ایرلندی است. توبین سال ۱۹۵۵ در انیسکورتی، استان وکسفورد به دنیا آمد و در دوبلین به دانشگاه رفت.
از توبین تاکنون ۱۴ کتاب منتشر شده است که از میان آنها میتوان به «بروکلین»، «نورا وِبستر»، «استاد» و «مادرها و پسرها» اشاره کرد. توبین تاکنون بارها برندهٔ جایزههای ادبی مختلف از جمله جوایز آنکور، لَمدا و استونوال شده است. آثار وی سه بار نیز به فهرست نهایی جایزهٔ بوکر راه یافته است. توبین ساکن دوبلین و نیویورک است.
بخشی از کتاب بروکلین
ژانویه دیگر هوا حسابی سرد شده بود. صبحها که اِیلیش میرفت سر کار، سرمای هوا گزنده بود. سعی میکرد تند راه برود تا سرما را کمتر حس کند، ولی فرقی نمیکرد. یک جفت جوراب کلفت خریده بود که موقع رفتن سر کار آنها را میپوشید، اما باز هم وقتی میرسید سر کار پاهایش یخ زده بودند. همه در خیابان خودشان را حسابی با کتهای کلفت و شال و کلاه و دستکش میپوشاندند و پوتین میپوشیدند. بعضیها جلوی بینی و دهانشان شال میگرفتند. اِیلیش فقط میتوانست وسط آن یخبندان و باد چشمان کلافهشان را ببیند. در کالج بعد از هر کلاس دانشجوها در راهرو دور هم جمع میشدند. همهشان لایهلایه لباس میپوشیدند تا جلوی سرمای شب را بگیرند. در آن وضعیت شبیه اعضای گروه تمرین تئاتری میشدند که دارند خیلی جدی لباسهایشان را میپوشند تا برای اجرای نمایش آماده شوند. آنچنان سرمایی بود که آدم باورش نمیشد چند وقت پیشش هوا گرم بود. اِیلیش نمیتوانست تصور کند که یک زمانی داشت در این خیابانها راحت راه میرفت و ذهنش با فراغ بال میتوانست از این فکر به آن فکر پرواز کند. الان تنها چیزی که موقع راه رفتن در خیابان به آن فکر میکرد راهرو و آشپزخانهٔ گرم خانه و اتاقخواب گرمش بود.
یک روز وقتی داشت به اتاقش میرفت خانم کیهو را دید که کنار درِ اتاق نشیمنش ایستاده. در تاریکی ایستاده بود و انگار نمیخواست کسی او را ببیند. بدون اینکه چیزی بگوید به اِیلیش اشاره کرد که برود داخل اتاق و بعد هم آرام در را پشت سرش بست. در سکوت روی صندلی راحتی کنار شومینه نشست و به اِیلیش اشاره کرد که او هم روبهرویش روی صندلی بنشیند. قیافهاش جدی بود. با اشارهٔ دست به اِیلیش فهماند که بلند حرف نزند.
به شومینهٔ نورانی نگاه کرد. یک تکه چوب برداشت و داخل شومینه گذاشت. بعد به اِیلیش گفت: «به هیچکس نمیگی اینجا بودی. قبوله؟»
اِیلیش سر تکان داد.
«خانم کیگن داره میره. از من میپرسی، هرچی زودتر بهتر. ازش خواستم به بقیه چیزی نگه. میدونی که مال غرب ایرلنده و دهنش از ما قرصتره. اتفاقاً ترجیح میده چیزی نگه چون اونموقع مجبور نیست از کسی خداحافظی کنه. دوشنبه میره و اتاقش خالی میشه. طبقهٔ پایین. میخواستم بهت بگم که تو بری اونجا. اون پایین مرطوب نیست. نمیخواد اونجوری نگام کنی.»
«من نگاتون نکردم.»
«در هر صورت.»
خانم کیهو یک مدت به آتش زل زد و بعد هم به زمین خیره شد.
«بهترین اتاق این خونهست. از همه بزرگتر و گرمتر و ساکتتره. جاش هم از همه بهتره. اصلاً نمیخوام در این مورد بحثی بکنیم. میری اونجا. اگه یکشنبه لوازمت رو جمع کنی، دوشنبه وقتی سر کاری من میدم لوازمت رو ببرن پایین و تمام. اون پایین تو و خانم مونتینی درِ ورودی خودتون رو دارین. باید کلیدش رو بهت بدم. اگه کلیدت رو هم گم کردی اتفاقی نمیافته. همیشه میتونی از درِ بالا بیای تو و از پلهها بری پایین.»
«بقیه از اینکه اون اتاق رو میدین به من ناراحت نمیشن؟»
«معلومه که میشن.»
حجم
۲۴۴٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۲۸۲ صفحه
حجم
۲۴۴٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۲۸۲ صفحه
نظرات کاربران
من چون فیلم بروکلین رودیده بودم و چند تا چیز برام سوال بود کتابش رو خوندم و جواب همهی سوالهامو گرفتم. بی نهایت برام جذاب بود، وبا لذت میخوندم تا اینکه به یک سوم آخرِ کتاب رسیدم....! واقعا ناراحت کننده بود برام که
شرح حال وتوصیف موقعیتش خوب بود.ولی چیز دیگه ای به نظر من نداشت.نه یه داستان خوب نه نتیجه خوب نه شخصیت داستان جالب بلکه شدیدا سطحی وغیر قابل احترام
متن بسیار ساده و قابل پیش یینی بود هیچ نکته حذابی نداشت شخصیت پردازی سطحی و ضعیف بود تنها اوج داستان، مرگ خواهر بزرگتر بود که نویسنده از اون هم نتونسته بود خوب استفاده کنه حتی نتونسته بود دیدگاه ها و مشکلات یک مهاجر
داشتم میخوندم زدم صفحه بعد دیدم تموم شد
شخصیت پردازی خوبی نداشت ترجمه افتضاح از،سوم شخص اول شخص میشد
داستان قشنگ و سرگرم کننده ای داشت.داستان پردازیش خوب و روانی روایت داستان عالی بود.ترجمه هم خوب بود.