دانلود و خرید کتاب شیفتگی‌ها خابیر ماریاس ترجمه مهسا ملک‌مرزبان
تصویر جلد کتاب شیفتگی‌ها

کتاب شیفتگی‌ها

انتشارات:نشر چشمه
امتیاز:
۲.۸از ۱۵ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب شیفتگی‌ها

کتاب شیفتگی‌ها اثر خابیر ماریاس، نویسنده اسپانیایی است که مهسا ملک‌مرزبان آن را ترجمه کرده است. ماریاس بیشتر راجع به تردیدها، تحلیل‌ها و کندوکاوهایش درباره هستی، زنگی و سرنوشت آدم‌ها می‌نویسد.

درباره کتاب شیفتگی‌ها

شیفتگی‌ها همانطور که از نامش پیدا است درباره عاشقی است. حسی که ناخواسته درون آدمی ریشه می‌دواند و تمام او را، روح و جسمش با هم را در خود فرومی‌کشد و او را به زوایا و گوشه‌هایی از وجودش می‌برد که تا به حال شاید هرگز به آنها راه نیافته بود.

میگویل و لوئیزا زن و شوهرند که راوی آنها را یک زوج کامل می‌نمایاند. زنی با این زوج در کافه‌‌ای که هر روز در آن باهم صبحانه می‌خورند، آشنا می‌شود. میگوئل در ماجرایی به قتل می‌رسد و در ادامه داستان دو زن به یکدریگر نزدیک‌تر می‌شوند تا خابیر ماریاس رازی بزرگ را در داستانش اشکار کند.

ماریاس در ایجاد فضاهای معمایی در داستان تبحر خاصی دارد و در روایتش در این اثر هم از یک حادثه تونلی به گذشته نه چندان دور می‌زند تا با نخ نامرعی‌اش آدم‌ها و ماجراها را بهم پیوند بزند و مخاطب را در پایان به کشفی بزرگ و متحیرکننده برساند.

خواندن کتاب شیفتگی‌ها را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم؟

اگر عاشق داستان‌هایی درباره عشق و روابط پیچیده انسانی هستید. این اثر جذاب را بخوانید.

درباره خابیر ماریاس

خابیر ماریاس رمان نویس و مترجم و ستون‌نویس روزنامه و متولد ۱۹۵۱ در شهر مادرید است. او یکی از مهم‌ترین نویسندگان حال حاضر اسپانیا است که در ایران هم نویسنده‌ای شناخته‌ شده است. پیش از این چند رمان و داستانِ کوتاه او از جمله «قلبی به این سپیدی» با ترجمه مهسا ملک مرزبان به فارسی منتشر شده است. ماریاس تاکنون جوایز ادبی متعددی از جمله فورمنتور را در اسپانیا برده است.

 بخشی از کتاب شیفتگی‌ها

آخرین‌باری که من میگوئل دِزوِرن یا دِوِرن را دیدم، آخرین‌باری بود که همسرش، لوییزا آلدِی، هم او را دید. شاید عجیب یا بی‌انصافانه به نظر برسد. چون او همسرش بود و من، یک غریبه، زنی که یک کلمه هم با او حرف نزده بود. حتی اسمش را نمی‌دانستم. موقعی هم فهمیدم که دیگر کار از کار گذشته بود. یعنی وقتی عکسش را در روزنامه دیدم که نشان می‌داد چندین‌بار چاقو خورده است. بدنش نیمه‌برهنه بود و داشت می‌مُرد. اگر همان لحظه نمُرده بود، هوشیاری‌ای که هیچ‌وقت برنگشت، احتمالاً آخرین چیزهایی که به آن فکر کرده این بوده که ضارب به‌اشتباه و بی‌دلیل به او چاقو زده است. یعنی غیرمنطقی و آن هم نه یک‌بار، بلکه بارها و بارها و پشت‌سر هم. با این هدف که او را از دنیا محو کند و بی‌درنگ از روی زمین برش دارد. درست همان جا و در همان لحظه. اما چرا می‌گویم «کار از کار گذشته بود»، نمی‌دانم، یعنی بابت چه چیزی کار از کار گذشته بود؟ راستش را بخواهید خودم هم درست نمی‌دانم. مثلاً وقتی کسی می‌میرد، همیشه به این فکر می‌افتیم که کار از کارِ چیزهایی یا شاید هم همهٔ چیزها گذشته است ــ قطعاً دیگر خیلی دیر شده که همچنان منتظر بمانیم ــ و به او مثل یک سانحه بی‌توجهی می‌کنیم. برای آن‌ها که به ما خیلی نزدیک‌اند هم همین‌طور است. هر چند پذیرش مرگ‌شان برای ما فوق‌العاده سخت‌تر است، برای‌شان سوگواری می‌کنیم و تصویرشان در ذهن‌مان می‌ماند، چه وقتی بیرون هستیم و چه موقعی که در خانه‌ایم؛ گو این‌که تا مدت‌ها باور داریم هیچ‌وقت نمی‌توانیم به نبودشان عادت کنیم. هر چند از همان اول ــ از لحظهٔ مرگ شخص ــ می‌دانیم که دیگر نمی‌توانیم رویش حساب کنیم. حتی برای چیزهای کوچکی مثل یک تماس تلفنیِ ساده یا جواب سؤال‌های مسخره‌ای مثل «سوییچ ماشینم رو اون‌جا گذاشتم؟» یا «امروز بچه‌ها کِی از مدرسه تعطیل می‌شن؟» می‌دانیم که دیگر برای هیچ‌چیزی نمی‌توانیم روی‌شان حساب کنیم. هیچ‌چیز یعنی هیچ‌چیز. اصلاً قابل‌درک نیست، چون قطعیتی را القا می‌کند که رسیدن به آن قطعیت مغایر با طبیعت ماست: قطعیتِ این‌که آن فرد دیگر برنمی‌گردد. دیگر حرف نمی‌زند. قدم از قدم برنمی‌دارد ــ نه یک قدم به پس، نه یک قدم به پیش ــ، هیچ‌وقت نگاه‌مان نمی‌کند یا رویش را برنمی‌گرداند. نمی‌دانم چه‌طور آن قطعیت را تحمل می‌کنیم یا با آن کنار می‌آییم. نمی‌دانم چه‌طور او را به‌تدریج به فراموشی می‌سپاریم. چون زمان گذشته و بین ما و آن فرد فاصله انداخته اما برای او در همان جا ثابت مانده است.

a soul
۱۳۹۹/۰۵/۲۳

اگر اهل مزه مزه کردن جملات و همراه شدن با حس و حال شخصیت‌ها باشید از این کتاب خوشتون خواهد اومد، اما اگر هیجان و قصه‌ای پر گره و کشش بخواهید، نه. برای من که اینطور بود. داستان، داستان آشنایی

- بیشتر
Mary gholami
۱۴۰۰/۰۲/۲۹

برای من جذاب نبود

mojsena
۱۳۹۹/۱۰/۰۶

لطفا به طاقچه بی نهایت اضافه کنید ممنون.

کافه کتاب
۱۴۰۱/۱۱/۲۹

چقدر کتابهای این نویسنده همگی ادبی و قشنگن. اگر به متن های ادبی علاقه دارید حتما بخوانید .

Elham Naderifarid
۱۴۰۲/۰۹/۱۱

کتاب پرگویی زیادی داره اینقدر که یادتون‌می‌ره داستان‌از کجا شروع شد مثلا یک‌فصل داره می‌گه غصه خوردن چه جوری داره طرف غصه می‌خوره

چه‌قدر شک انداختن در دل آدم‌ها راحت است.
Mary gholami
دنیا پُر از آدم‌های تنبل و خوش‌بینیه که هیچ‌وقت چیزی به دست نمی‌آرن چون تن به کار نمی‌دن، اما مرتب غر می‌زنن و خسته‌ن و عصبانیت‌شون رو سر بقیه خالی می‌کنن.
Mary gholami
بدی مصیبت‌های سنگین، اون‌هایی که ما رو تکه‌پاره می‌کنن و به‌ظاهر غیرقابل‌تحملن اینه که آدم‌های مصیبت‌زده از ته دل آرزو می‌کنن دنیا همون موقع تموم بشه، غافل از این‌که دنیا هیچ اهمیتی به خواستهٔ اون‌ها نمی‌ده و راه خودش رو می‌ره و حتی آستین فرد مصیبت‌دیده رو ول نمی‌کنه. یعنی اجازه نمی‌ده مثل تماشاگر ناراضی تئاتر از سالن دنیا بیرون بره
کاربرm-jamali
بله، همهٔ ما نسخه‌های جعلی متوسطی هستیم از کسانی که کامل‌شان را هیچ‌وقت ندیده‌ایم. کسانی که هیچ‌وقت حتی نزدیک‌مان نشده‌اند و فقط از زندگی کسانی که امروز دوست‌شان داریم عبور کرده یا شاید توقف کرده‌اند. اما بعد از مدتی خسته شده و بی‌هیچ ردی ناپدید شده‌اند؛ طوری که کسی به گَردشان هم نرسید یا مُردند و بر جان آن‌ها که دوست‌شان داریم زخم کشنده‌ای زده‌اند که در نهایت خوب شده است. نمی‌توانیم تظاهر کنیم که اولین عشق یا محبوب هستیم. ما فقط در دسترس‌ایم. باقی‌مانده، ته‌مانده، بازمانده، پس‌مانده، کالای ته انبار، بزرگ‌ترین عشق‌ها هم بر همین پایه‌واساسِ پست و فرومایه بنا می‌شوند و بهترین خانواده‌ها شکل می‌گیرند و ما از دلِ آن‌ها برمی‌آییم، محصول شانس و هم‌بستری، پس زدن‌ها و بزدلی‌ها و شکست‌های دیگران.
Ghasedaksheno podcast
«می‌دونی یکی از بدترین موقعیت‌هایی که آدم توش گیر می‌کنه چیه؟ این‌که نتونی از طرف عصبانی بشی یا تقصیر رو گردنش بندازی. نتونی ازش متنفر باشی.
Ghasedaksheno podcast
در قلمروِ خاطره هیچ‌چیزی با چیز دیگری ناسازگاری ندارد.
Ghasedaksheno podcast
در غالب اوقات فقط زمانی متوجه بودن کسی می‌شویم که او از بودن دست شُسته یا حضور نداشته باشد).
Ghasedaksheno podcast
عجیب است که عادت‌های ما این‌قدر در مقابل تغییر مقاومت می‌کنند.
Ghasedaksheno podcast
«داشتم دنبال واژهٔ “غبطه” می‌گشتم و می‌خواستم با تعریف انگلیسیش مقایسه کنم، این مدخل این‌طوری تموم می‌شه.»‌ و برایم با صدای بلند خواند. «“متأسفانه غالباً این سم در بطون دوستان نزدیک‌مان یا آن‌ها که گمان می‌کنیم دوست نزدیک‌مان هستند تولید می‌شود، معتمدین ما به‌مراتب خطرناک‌تر از دشمنان قسم‌خوردهٔ ما هستند.” البته این حرف خیلی قدیمیه چون ببین بعدش چی می‌گه “این حرفی است تکراری که خیلی‌ها آن را نوشته‌اند و از آن‌جا که نمی‌خواهم کار بیهوده انجام دهم، چیز جدیدی به آن اضافه نمی‌کنم.”»‌
مامو
اون‌قدری که خود این اتفاق برام مهمه دلیل وقوعش برام مهم نیست
مامو
به گمونم می‌خواست یه‌جوری بدبختی‌هاش رو گردن یکی بندازه. همه همین کار رو می‌کنن:‌ چه طبقهٔ کارگر، چه طبقهٔ متوسط و چه طبقهٔ مرفه، حتی اون‌هایی که جایگاه‌شون رو از لحاظ اجتماعی تغییر می‌دن. گاه اتفاقاتی می‌افته که نمی‌شه هیچ‌کس رو به خاطرش مقصر دونست. یا چیزی به اسم بدشانسی وجود داره یا گاهی آدم‌ها از مسیرشون خارج می‌شن، راه‌شون رو گم می‌کنن و برای خودشون بدبختی و ادبار به بار می‌آرن.
مامو
خنده‌اش گرفت. نتوانست جلوِ خنده‌اش را بگیرد. اگر از چیزی خوشش می‌آمد، آمده بود، حتی در اوج غم و اندوه.
مامو
می‌دونی یکی از بدترین موقعیت‌هایی که آدم توش گیر می‌کنه چیه؟ این‌که نتونی از طرف عصبانی بشی یا تقصیر رو گردنش بندازی. نتونی ازش متنفر باشی.
مامو
‫«ضمناً منظورم اینه که هیچ‌چیزی به طور کامل تموم نمی‌شه، مثلاً خواب. مُرده‌ها توی خواب زنده‌ن و گاهی زنده‌ها توی خواب می‌میرن.
مامو
به گمانم آدم‌هایی که اهل شایعه هستند و به بدترین‌ها فکر می‌کنند همیشه به طریقی چیزی را که دنبالش هستند می‌یابند. به‌خصوص اگر منفی باشد یا نکتهٔ سوزناکی داشته باشد. حتی اگر هیچ ربطی به‌شان نداشته باشد.
مامو
زمان گذشته و بین ما و آن فرد فاصله انداخته اما برای او در همان جا ثابت مانده است.
مامو
همیشه گفتنش برای او یا شنیدنش از او جذابیت و شیرینیِ بیش‌تری نسبت به دیگران داشت.
مامو
وقتی زمانی طولانی خواهان چیزی هستی، به‌سختی می‌توانی جلوِ خواسته‌ات را بگیری، یعنی نمی‌توانی بپذیری یا بفهمی که دیگر آن را نمی‌خواهی یا چیزی دیگر را ترجیح می‌دهی. انتظار به آن خواسته پَروبال می‌دهد و بارورش می‌کند. انتظار، برای موضوع مورد انتظار فزاینده است. چنان که وقتی طول می‌کشد، میل و خواسته را سخت کرده و آن را مثل سنگ می‌کند. برای همین در برابر تأیید این مسئله که سال‌ها در انتظار یک نشانه وقت‌مان را تلف کردیم مقاومت می‌کنیم. نشانه‌ای که آن‌قدر دیر می‌آید که دیگر ما را برنمی‌انگیزد. همان‌طور که برای جواب دادن به یک تماس تلفنی دیرهنگام که دیگر اهمیتش را از دست داده، خودمان را به زحمت نمی‌اندازیم.
الهام مولوی
وقتی زمانی طولانی خواهان چیزی هستی، به‌سختی می‌توانی جلوِ خواسته‌ات را بگیری، یعنی نمی‌توانی بپذیری یا بفهمی که دیگر آن را نمی‌خواهی یا چیزی دیگر را ترجیح می‌دهی. انتظار به آن خواسته پَروبال می‌دهد و بارورش می‌کند. انتظار، برای موضوع مورد انتظار فزاینده است. چنان که وقتی طول می‌کشد، میل و خواسته را سخت کرده و آن را مثل سنگ می‌کند. برای همین در برابر تأیید این مسئله که سال‌ها در انتظار یک نشانه وقت‌مان را تلف کردیم مقاومت می‌کنیم. نشانه‌ای که آن‌قدر دیر می‌آید که دیگر ما را برنمی‌انگیزد. همان‌طور که برای جواب دادن به یک تماس تلفنی دیرهنگام که دیگر اهمیتش را از دست داده، خودمان را به زحمت نمی‌اندازیم.
الهام مولوی

حجم

۳۳۳٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۳۳۳ صفحه

حجم

۳۳۳٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۳۳۳ صفحه

قیمت:
۷۴,۰۰۰
۳۷,۰۰۰
۵۰%
تومان