کتاب کمی ایمان داشته باش
معرفی کتاب کمی ایمان داشته باش
کتاب کمی ایمان داشته باش، نوشته میچ آلبوم داستانی از کمک گرفتن از ایمان، برای نجات خود و دیگران است. کمی ایمان داشته باش را با ترجمهی مهدی احمشه در اختیار دارید.
دربارهی کتاب کمی ایمان داشته باش
داستان کمی ایمان داشته باش، روایتی از دو فرد است که هر دو از ایمان کمک میگیرند. یک خاخام و یک کشیش. میچ آلبوم در کتاب کمی ایمان داشته باش از رابطهای میگوید که با این دو نفر برقرار کرده است و سیری که در شناختن آنها طی کرده است. داستان از اینجا شروع میشود که خاخام از میچ آلبوم خواهش میکند که در زمان مرگش، او کسی باشد که سخنرانی میکند. این ماجرا میچ آلبوم را تحت تاثیر قرار میدهد. او خودش را شایسته انجام چنین کاری نمیبیند. اما بهرحال به خاطر احترامی که برای او قائل است، درخواستش را قبول میکند. اما قبل از آن شرطی میگذارد: باید او را بیشتر بشناسد.
کتاب کمی ایمان داشته باش را نمیتوان کتابی که به مذهبی خاص تعلق داشته باشد دانست. بلکه داستانی از امید است که هر با هر عقیدهای میتوانید آن را قبول کنید و بپذیرید.
کتاب کمی ایمان داشته باش را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
اگر کتابهای دیگر میچ آلبوم را خواندهاید و دوست داشتید، از خواندن کتاب کمی ایمان داشته باش لذت میبرید.
دربارهی میچ آلبوم
میچ دیوید آلبوم ۲۳ می سال ۱۹۵۸ در نیوجرسی آمریکا به دنیا آمد. او نویسنده آمریکایی و روزنامهنگار، فیلمنامهنویس، نمایشنامه نویس، مجری رادیو و تلویزیون و نوازنده است. کتابهای میچ آلبوم بیش از ۳۵ میلیون نسخه در سراسر جهان فروخته شدهاند. میچ آلبوم را البته به خاطر داستانهای الهام بخشش میشناسند. از آثار معروف او که به زبان فارسی ترجمه شده و از استقبال خوبی هم برخوردار شده، میتوان به در بهشت پنج نفر منتظر شما هستند، نفر بعدی که در بهشت ملاقات می کنید، سه شنبهها با موری و به اولین تماس تلفنی از بهشت اشاره کرد. میچ آلبوم در حال حاضر به همراه همسر خود جینین سابینو در شهر دیترویت ایالت میشیگان زندگی میکند.
بخشی از کتاب کمی ایمان داشته باش
انسان دوست دارد از خدا فرار کند. این یک سنت است. شاید من هم به محض اینکه بتوانم روی پای خودم بایستم، همین سنت را دنبال کنم. برای شروع، از آلبرت لوئیس فرار کردم. البته او خدا نبود، اما از نظر من نزدیکترین فرد به خدا بود. یک مرد خدا، شخصی ملبس به لباس روحانیت، یک رئیس بزرگ، یک کشیش اعظم. وقتی کودک بودم، پدر و مادرم به جمع آنها پیوستند. وقتی او موعظه میکرد، بر روی پاهای مادرم مینشستم. با این حال، روزی که متوجه شدم که او کیست، یک مرد خدا، شروع به فرار کردن از او کردم. اگر او را در حال پائین آمدن از پلهها میدیدم، فرار میکردم، اگر مجبور میشدم که درسش را پاس کنم، باز هم از او فرار میکردم. حتی اگر متوجه نزدیک شدنش میشدم، به یک طبقه پائینتر فرار میکردم.
او قد بلند بود و با هر قدم، به اندازهٔ شش قدم به جلو میرفت. در حضور او احساس کوچک بودن میکردم. وقتی با آن عینک سیاهش به من نگاه میکرد، تقریباً مطمئن بودم که میتواند تمام گناهان و کاستیهای من را ببیند، برای همین هم از او فرار میکردم. آنقدر میدویدم تا دیگر نتواند من را ببیند. در این افکار بودم که خودم را جلوی در خانهٔ او دیدم. درست صبح روز بعد از آن طوفانی که در بهار سال ۰۰۰۲ اتفاق افتاد. چند هفته قبل از آن روز، آلبرت لوئیس که اکنون هشتاد و دو ساله بود، آن درخواست عجیب را از من کرد، آن هم بعد از آن سخنرانی که در جایی انجام داده بودم.
«آیا برای من سخنرانی میکنی؟»
این درخواست، حسابی من را شوکه کرد. قبل از آن، هرگز چنین درخواستی از من نشده بود، آن هم توسط یک مرد روحانی. مردم در اطراف حرکت میکردند، اما او چنان لبخندی بر لبانش بود که انگار عادیترین درخواست جهان را از من داشت.
حجم
۱۷۷٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۱۹۶ صفحه
حجم
۱۷۷٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۱۹۶ صفحه
نظرات کاربران
سلام من این کتاب رو چند سال قبل خوندم و البته با ترجمه ی دیگه من کلا سبک نوشتن و شخصیت پردازی های میچ آلبوم رو دوست دارم. اینکه همه ی کتاباش موضوعات معنوی رو دنبال می کنه رو هم دوست دارم. واقعا
رمان تاثیربرانگیزی بود اما جذابیت رمانهای دیگر آقای آلبوم را نداشت(پیدا کردن چیکا و سه شنبه ها با موری ویک روز دیگر) بهرحال به یکبار خواندنش می ارزید...باسپاس فراوان از نویسنده ی محترم....