کتاب بد
معرفی کتاب بد
کتاب بد نوشته سدریک بانل است که با ترجمه ابوالفضل الله دادی منتشر شده است. در این رمان اسامه قندار، کارآگاه رمان را در برابر پروندهی پیچیدهی دیگری قرار میدهد. مردی عجیب پا به افغانستان گذاشته که در زمینهی مواد مخدر فرمولی جدیدی کشف کرده و زندگیاش را با تجاوز و قتل دختران کم سن و سال افغان میگذراند. این کتاب وضعیت پیچیده زنان افغانستان را در لایههای یک رمان اجتماعی بیان میکند.
خواندن کتاب بد را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به تمام علاقهمندان به ادبیات داستانی شرق پیشنهاد میکنیم
بخشی از کتاب بد
اشتهاش روز به روز بیشتر میشه. دخترش داره ازدواج میکنه و برای جهیزیه به هزار و پونصد دلار نیاز داره. به من گفتن قبول میکرده پروندهها رو «گم کنه». چون هیچکس نمیخواد خودش رو به زحمت بندازه که دعاوی رو دوباره شروع کنه، همهچیز متوقّف میشه.
_ پس رونوشتهای کامپیوتری چی؟
گلبدین با تمسخر گفت: «کامپیوترهای دفتر دادگاه مدّت زیادیه دزدیده شده. دوباره همهچیز با دست انجام میشه. میتونم ماشینتون رو برای رفتن به اونجا قرض بگیرم؟ موتورگازی من تعمیرگاهه.»
_ البتّه.
اُسامه به مسئلهٔ جزئیای فکر کرد و اسکناسی از جیبش بیرون کشید.
_ این رو به رانندهم بده.
زنی که جسدِ دخترک را با ملافهای پوشانده بود آمده و از رانندهٔ اُسامه پرسیده بود آیا میتواند ملافه را پس بگیرد. راننده دلش سوخته و اجازه داده بود ملافهاش را بردارد و اسکناسی بیست افغانی هم به آن اضافه کرده بود تا مراعات حالش را بکند. زن با گریه از او تشکّر کرده، انگار به او ثروت عظیمی پیشکش شده بود. اُسامه با ناراحتی به این فکر کرد که کشورش امروز به چه چیزی شبیه بود: قاتلها آزاد بودند و وزرا چندین میلیون به جیب میزدند، در حالیکه پلیسهای ساده که حقوق کافی دریافت نمیکردند میکوشیدند تا تعادل را در هزینههایشان برقرار کنند.
او به اتاق شیشهای کوچکی رفت که به عنوان آزمایشگاه دایرهٔ جنایی استفاده میشد. بابر که روپوش سفید همیشگیاش را پوشیده بود داشت کار میکرد. اُسامه با حرکت دست از پشت شیشه به او علامت داد که به کارش ادامه دهد.
مرد جوان حرکت سری تأییدکننده نشان داد و لاشهٔ برهای را از یخچال بیرون کشید. برخلاف قهرمانانش در سریال تلویزیونی، او مانکن پلاستیکی نداشت که مقاومت جسم کودکانهای را در برابر شیء نفوذی بازتولید کند امّا فهمیده بود یک بره کاملاً مناسب کار است. عینکش را که اذیتش میکرد برداشت. در حقیقت اصلاً به آن نیازی نداشت امّا فکر میکرد عینک به او ظاهری جدی میدهد و به همین دلیل عینکش را با عدسیهای غیرطبی ساخته بود که اغلب تا جایی که میتوانست آن را به چشم میزد.
حجم
۳۹۷٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۳۹۱ صفحه
حجم
۳۹۷٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۳۹۱ صفحه
نظرات کاربران
کتاب ۴۵۰ از کتابخانه همگانی ، دومین کتابی بود که از این نویسنده خواندم. این کتاب هم مانند " مرد کابل " بسیار جذاب و خواندنی بود. مخصوصا با این تحولات چند روز اخیر افغانستان ، روابط افغان ها برای مخاطب،
عالی بود. حرف نداشت. مثل کتاب قبلی"مرد کابل" پر کشش و جذاب و قوی بود. جلد سوم "کابل اکسپرس" هم میخونم. کم پیش میاد داستانی انقدر قوی و پخته پیدا کنم. لذت میبرم از قلم این نویسنده.
اسامه قندار قطعاااا شخصیتی فراموش نشدنیه و سدریک بانل نویسنده ایی که مخاطب رو به افغانستان میبره.... مثل دو اثر قبل عالی تر از عالیییی
از کتاب هایی هست که نمیشه گذاشت زمین . برای داستان عالی هست. کلا من فرهنگ افغانستان و کتاب هایی که در رابطه با کشورهای دیگه مخصوصا افغانستان نوشته شده دوست دارم. باید دو تا کتاب دیگه نویسنده رو هم
کتاب جذاب و پرکشش بود. من قسمتهای مربوط به افغانستان و اسامه رو بیشتر از قسمتهای مربوط به نیکول دوست داشتم.کسانی که به ادبیات و نحوه زندگی افغانها علاقه دارن قطعا از کتاب لذت میبرن. خصوصا که خشونت کتاب خیلی
داستان جذابی مانند دو داستان قبلی از همین نویسنده و البته مالامال از خشونت، که واقعیت جهان ما و به ویژه افغانستان است.
عالی بود و خواندنی
اگر اهل داستان های تلخ، صحنه های خشونت نیستید مطالعه نکنید. کتاب بخشی از تاریخ و واقعیت افغانستان رو هم روایت میکنه. کمی روابط و اسم ها پیچیده و زیاد بود.
عالی بود کتابی که وقتی شروع میکنی دیگه نمیتونی زمین بذاریش
این کتاب هم مثل کتاب قبلی که از سدریک بانل خوندم به نظرم فوق العاده بود،،، اما توی داستان قبلی فضای داستانی فرق می کرد،،، توی داستان قبلی کمی با فرهنگ مردم افغانستان در کنار مشکلاتی که دارند آشنا شدم،