کتاب شبکه آلیس
معرفی کتاب شبکه آلیس
کتاب شبکه آلیس داستانی از کیت کوئن با ترجمه فرنوش جزینی است. این داستان که ماجرای دو زن را در دو برهه زمانی متفاوت روایت میکند، غم و شادی، اشک و خنده را همزمان به چهرهتان میآورد.
کتاب شبکه آلیس (The Alice Network) در سال ۲۰۱۷ منتشر شد و به فهرست پروفروشهای نیویورک تایمز راه پیدا کرد. همچنین نامزد دریافت عنوان بهترین رمان تاریخی گودریدز در سال ۲۰۱۷ هم بود
درباره کتاب شبکه آلیس
شبکه آلیس، روایتی از ماجرای دو زن در دو دوره زمانی مختلف است. اولی ماجرای زنی به نام ایو است که در سالهای جنگ جهانی اول زندگی میکنند و در یک شبکه جاسیس برای مقابله با آلمان، فعالیت میکند. دومی ماجرای زنی به نام چارلی است که سالها بعد از جنگ به دنبال دخترخاله گمشدهاش میگردد. او دخترخالهاش، رز، را که برایش درست مانند یک خواهر بوده است در جریان جنگ از دست داده است و حالا در جستجو و تلاش است تا بلکه بتواند او را پیدا کند.
ماجرای چارلی و ایو در کنار هم قرار میگیرد و ترکیبی عالی میسازد. داستانی که آمیزه است ترس و جسارت، غم و شادی، لبخند و گریه است. کیت کوئن به خوبی بخشی از جنگ را به همیشه از دیدگان ما پنهان است، در این داستان به تصویر کشیده است.
استفانی دری، نویسنده کتاب پرفروش نیویورک تایمز، دختر اول آمریکا، کتاب شبکه آلیس را اینطور توصیف میکند: «این کتاب، هم شما را میخنداند و هم میگریاند، سفر حماسی دو زنِ شجاعدل، یک داستان فراموشناشدنی از افتخار و فداکاریهای دوران جنگی است که خیلیها از آن غافل ماندهاند. کوئین با این کتاب فوقالعاده، اینکار را بهنحواحسن انجام داده است!»
کتاب شبکه آلیس را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
شبکه آلیس برای تمام دوستداران رمانهای تاریخی و علاقهمندان به ادبیات جنگ جذاب است.
بخشی از کتاب شبکه آلیس
اولین کسی را که در انگلستان ملاقات کردم، توهّمی بیش نبود. در خیالم او را با خود همراه کردم، بر روی خطوط اقیانوس آرام، که کِرِختی و غم مرا از نیویورک تا ساوتهمپتون با خود بهدوش کشیده بود.
درمقابل مادرم، پشت میز حصیری نشسته بودم، درمیان انبوه درختان نخل در هتل دلفین، درحالیکه سعی میکردم آنچه در چشمانم هویدا بود را از وی مخفی سازم. دختر موبلوندی که در میز جلوتر نشسته بود، کسی که گمان میکردم نبود. میدانستم او کسی نبود که فکر میکردم. صرفاً یک دختر انگلیسیتبار بود که در کنار چمدان و باروبنه خانوادهاش بهانتظار نشستهبود، کسی که تابهحال او را هرگز ندیدهبودم، اما این باعث نشد که او را شخص دیگری در ذهنم تصور نکنم. چشمانم را سمت دیگری برگرداندم، و درعوض به سه پسر انگلیسی که در میز کناری ما نشستهبودند نگاهی انداختم، که سعی میکردند از زیر انعامدادن به پیشخدمت در بروند. یکی از آن پسرها درحالیکه صورتحساب را تکان میداد و دوستانش هم میخندیدند گفت: «انعام پنج درصده یا ده درصد؟ من فقط وقتی انعام میدم که پیشخدمتها خوشگل باشن. این پیشخدمت پاهای لاغرمردنی داره....»
چپچپ نگاهشان کردم، اما مادرم اعتنایی به این قضیه نکرد. او دستمال خود را باز کرد. و با باز شدنش بهیکباره رایحه خوش اسطخودوس را در فضا پراکنده ساخت و گفت: «خدای من، برای ماه می خیلی هوا سرد و مرطوبه» چیزی درست برضدِ من و کاملاً متفاوت. «پشتتو صاف کن عزیزم اینقدر قوز نکن» او از وقتی با پدرم ازدواج کرده بود در نیویورک زندگی میکرد، اما همچنان گهگاهی لابهلای حرفهایش عباراتی به زبان فرانسه از دهانش میپرید.
«با این چیزی که تنم کردم، اصلاً نمیتونم قوز کنم» آن کمربند بهدور کمرم مثل یک نواری از جنس آهن مرا میفشرد. به آن نیازی نداشتم چون مثل یک ترکه نازک شده بودم، اما پُف دامن من بدون آن درست و صاف نمیایستاد برای همین هم آن را بسته بودم. اون برندِ دیور و نیولوک برن به جهنم. مادر من، هر مد جدیدی که میآمد در پیروی از آن پیشتاز بود و اصلاً انگار برای همین ساخته شده بود و همیشه طبق مد روز میپوشید، قد بلندی داشت و کمری باریک، فوقالعاده در لباسهای برازندهاش خوشهیکل و خواستنی بود. من هم از ایندست لباسهایی که او میپوشید، داشتم، اما همیشه تحتتأثیر پوشش او قرار میگرفتم. سال ۱۹۴۷ برای دختر کوچک لاغراندامی چون من که نمیتوانست برندِ نیولوک را برتن کند، جهنمی بهتماممعنا بود. باز هم سال ۱۹۴۷، برای هر دختری که ترجیح میداد محاسبات ریاضی انجام دهد تا اینکه مجله ووگ را بخواند نیز جهنم بزرگی بود، هر دختری که ترجیح میداد بهجای گوشدادن به نوای کلارینتهای آرتی شاو، ادیت پیاف، خواننده فرانسوی را گوش کند و همینطور این قضیه شامل هر دختری نیز میشد که انگشت او خالی از حلقه ازدواج بود.
من چارلی سنتکلیر، رسماً هرچه میکردم درنهایت به یک نتیجه ختم میشد. که اینهم دلیل دیگری بود که مادرم اصرار داشت از آن کمربند لاغری استفاده کنم. باردار بودم و سهماه از آن گذشته بود، اما مادرم باز این شانس را آورده بود که از ظاهرم فعلاً کسی نمیفهمید که او چه دختری بار آوردهبود.
نگاهی به محوطه هتل انداختم. آن دختر موبلوند همچنان همانجا نشسته بود و من هم همچنان در ذهنم سعی میکردم به خود بگویم که او کسی که گمان میکردم نبود. دوباره رویم را برگرداندم درهمینحال پیشخدمت با یک لبخند به ما نزدیک شد. «شما چای کامل میخواستین مادام؟» او واقعاً پاهای لاغر و استخوانی داشت و درحالیکه با سفارشی که به او داده بودیم از ما دور میشد، آن پسرهای میز کناری همچنان بهخاطر انعام دادن به او غر میزدند. «پنج شیلینگ برای هر چای. فقط یه پنی بذار....»
چای ما خیلی سریع در سرویس چینی گلداری رسید. مادرم با لبخند تشکر کرد. «لطفاً شیر بیشتر. خب!» اگرچه آن اصلاً خوب نبود. یک تکه کیک سفت کوچک با یک ساندویچ خشک و چای بدون شکر؛ باوجودیکه از روز پیروزی در اروپا دو سالی میشد که میگذشت اما همچنان در انگلستان سهمیهبندی بود و منوی حتی یک هتل مجلل برای هر خوردنی بیشتر از پنج شیلینگ نبود. بقایای جنگ اینقدر در نیویورک مشاهده نمیشد که همچنان در اینجا قابلمشاهده بود. هنوز هم در محوطه هتل سربازانی مشاهده میشد که لباس فرم برتن داشتند و با پیشخدمتها مشغول لاسزدن بودند و یک ساعت قبل، هنگامیکه از کشتی پیاده میشدم، متوجه خانههایی در اسکله شده بودم که شکلی مانند صدف داشتند، نمیدانم چرا با دیدن آنها بهیاد دندانهایی افتاده بودم که هنگام لبخند فاصله آنها از هم خودنمایی میکرد. اولین نگاهم به این شهر و از سمت اسکله به محوطه هتل از ویرانیهایی که از جنگ برجای مانده، حسابی شوکهام کرده بود.
حجم
۵۸۰٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۶۱۲ صفحه
حجم
۵۸۰٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۶۱۲ صفحه
نظرات کاربران
کتاب شبکه آلیس خیلی جالب و مفید بود. من خواندن این کتاب رو توصیه میکنم. کتابیه که من بی وقفه خوندمش. در اکثر کتابا جاهایی هست که جریان کتاب حالت نسبتا یکنواختی بخود میگیره که این یه مقدار کسل کننده
کتاب در مورد مبارزات جاسوسه های اروپایی زمان جنگ های جهانی است که با داستانی دیگری به صورت فصل به فصل روایت میشود.داستان رشادت ها و خیانت ها.مطمئنا کتاب جذابی است ولی اینکه گفته شده رمان تاریخی است! برای من
ترجمه خیلی ابتدایی و مزخرف بود و انگار مترجم اطلاعات لازم و سطحی راجع به ابزار و ادوات جنگی و یا در مورد سادهترین چیزها رو نداشتند. مثلا جایی که ایو و لیلی رو از اردوگاهی به اردوگاه دیگه منتقل
باقهرمان کتاب همراه میشی دردترس وغم روباهاش تجربه میکنی خیلی زیبا بود
کتابی که تاریخ و تخیل را درهمآمیخته و اثری بهیادماندنی رقمزده است. اثری که نقش زنان در جنگهای جهانی را به تصویر کشیده است. این کتاب در قالب داستان دو زن داستان بزرگتریم شبکهی جاسوسی فعال زنان در جنگ جهانی
یکی از بهترین کتابهایی که خوندم