دانلود و خرید کتاب پارسیان و من، جلد اول؛ کاخ اژدها آرمان آرین
تصویر جلد کتاب پارسیان و من، جلد اول؛ کاخ اژدها

کتاب پارسیان و من، جلد اول؛ کاخ اژدها

معرفی کتاب پارسیان و من، جلد اول؛ کاخ اژدها

 پارسیان و من سه‌گانه‌ای نوشته آرمان آرین، شامل داستان‌هایی تاریخی و فانتزی است که مخاطب را به دنیای اساطیر ایرانی و پادشاهان هخامنشی می‌برد و با شخصیت‌های افسانه‌ای ایرانی همانند کاوه و فریدون و ضحاک و پادشاهان پارسی همچون کوروش بزرگ همراه می‌کند.

در این سه گانه، اسطوره، حماسه و تاریخ ایران باستان به قلمی نو و شیوا در قالبی داستانی فانتزی ریخته شده است.

آرمان آرین برای نگارش این سه‌گانه برنده جوایزی از جمله جایزه بیست و سومین دوره کتاب سال جمهوری اسلامی ایران (۱۳۸۴)، لوح تقدیر از جشنواره مهرگان ادب (پکا) (۱۳۸۴)، جایزه پنجمین دوره کتاب سال شهید غنی‌پور (۱۳۸۴)،  لوح تقدیر از جشنواره مهرگان ادب ۱۳۸۵ و لوح تقدیر IBBY دانمارک شده است.

 درباره کتاب پارسیان و من (جلد اول: کاخ اژدها)

در جلد اول کتاب پارسیان و من، اردشیر پسر نوجوان یک نویسنده که دوست‌دار فرهنگ و اساطیر ایران همراه خانواده‌اش از تونلی که زیر کلبه‌شان در جنگل قرار دارد، وارد دنیای اساطیر ایرانی می‌شود. او به زمان فریدون و ضحاک می‌رود تا در قیام کاوه آهنگر علیه ضحاک خونریز شرکت کند. 

 خواندن سه‌گانه پارسیان و من را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

 علاقه‌مندان به داستان‌های تاریخی و اساطیر ایران

 درباره آرمان آرین

آرمان آرین نویسنده و پژوهشگر معاصر ایرانی است. او به تاریخ و فرهنگ ایران باستان علاقه دارد و بیشتر آثارش ریشه در اساطیر کهن ایرانی دارند. هر چند که آرین را بیشتر نویسنده داستان‌های فانتزی حوزه کودک و نوجوان می دانند اما مخاطبان آثار او محدود به این حوزه سنی نمی‌شوند و آثارش مخاطبانی از گروه‌های سنی مختلف را با خود همراه می‌کنند.  

آرمان آرین در نوشته‌هایش موفق شده‌است تا با در هم آمیختن مطالعات حوزه سینما و همچنین دانش گسترده در اسطوره‌ها، تاریخ و ادیان ایرانی، آثاری تصویری، دراماتیک و خیال‌انگیز بیافریند.

 گوشواره تلخ، سپتیمان، افسون‌نامه و غوغای خموش نام برخی از آثار این نویسنده‌اند.

 بخشی از کتاب پارسیان و من (جلد اول: کاخ اژدها)

همهمه‌ای از جمعیّت بلند شد، چند زن و مرد مهربان و زیبا به طرفم آمدند و مرا بر شانه‌هایشان گذاشتند و لحظه‌ای بعد دوباره شادیشان آغاز شد، حلقه زدند و رقصیدند. نمی‌دانم به خاطر رفتار گرم پیرمرد بود یا به خاطر جشن و شادی که میان آن مردم جریان داشت و یا شاید به دلیل خاطرات و تصورات پیشینم از چنین سرزمینی بود که با آن‌ها از همان ابتدا، احساس غریبی نکردم.

پیرمرد که نامش کاوه بود در کنار من می‌رقصید و من بر گردن پسر جوانی نشسته بودم که او هم به زیبایی پایکوبی می‌کرد. با پایان یافتن مراسم، هر دسته به سویی از ساحل رود رفتند، تا به خوردن و نوشیدن عصرانه بپردازند. من نیز با کاوه و پسرش اسفندیار -همان که موقع رقص مرا بر شانه‌اش حمل می‌کرد- ماندم.

کاوه گفت: امروز سیزدهمین روز از ماه نخست بهار و نوروز است، روزی است که ما برخلاف آنچه که رایج است آن را نحس می‌دانیم و از خانه‌هایمان به طبیعت و صحرا می‌آییم. با خوشحالی گفتم: مردم این‌جا همه شاد و خوشبختند، این‌جا سراسر شادی و خوشحالی است...



matin
۱۴۰۰/۰۲/۰۷

نظرمو درقالب یه دردودل بیان میکنم، من۳۶سالمه حدود۱۲سال ازعمرمو تحصیلاتمو تا مقطع کارشناسی رشته سینما گذروندم ،علاقه ی قلبیم به فیلمنامه نویسی بودوعاشق تاریخواسطوره های کشورم بودم وژانرموردعلاقم فانتزی تخیلی بودوازهمون ابتدای کار،سال۸۱ شروع به نوشتن طرحهای داستانی کردم ولی بواسطه

- بیشتر
hashem
۱۳۹۹/۰۹/۱۵

مجموعه پارسیان و من یکی از بهترین مجموعه داستان‌های نوشته شده در ایرانه ... یه نگاه نو به داستان‌های شاهنامه کرده... این کتاب در مورد ضحاک ... منی که شاهنامه رو دوست دارم عاشقش شدم.... اضافه کنم مخاطف هدف این

- بیشتر
سادات
۱۳۹۹/۰۸/۱۹

عالی یکی از بهترین کتاب هایی بود که خواندم خیلی توصیه میکنم !! یکی از دلایلی که دوست داشتم این بود که نویسنده خیلی خوب نوشته و فضا رو توصیف کرده بود😊

『تی‌تی :)♡』
۱۳۹۹/۰۳/۰۸

ذهن باید خیلی خلاق باشه که یه افسانه قدیمی رو به این زیبایی درقالب رمان نوجوان بیان کنه! عالی بود

کاربر ۱۸۳۴۳۸۳
۱۳۹۹/۰۳/۰۷

این کتاب عالی بود

parsaotaku
۱۳۹۹/۰۲/۲۳

این کتاب از میان سه گانه ی پارسیان و من که روی بخش اساطیری شاهنامه اقتباس هایی داشت با اختلاف بهترینشون بود. نثر زیبا، خط داستانی جذاب و احساس برانگیز و همچنین شاخ و برگ های داستان که به خوبی در

- بیشتر
علی محمدی
۱۳۹۹/۰۹/۱۷

بسیار کتاب خوبیه وقتی شروع به خواندنش میکنی به دلیل توانا بودن آقای آرمان که نویسنده این اثر هستن و آوردن نکات ریز در کتاب تصویر پردازی عالی رو به شما میده واقعا بهتون توصیه میکنم این کتاب رو بخونین

a_lovely_sister
۱۳۹۹/۰۳/۰۷

من سری پارسیان و من رو وقتی دبیرستانی بودم خوندم و بنظرم جز بهترین کتاب‌ها هست مخصوصا برای نوجوان ها. چند وقت پیش ۴ جلد "پتش خوارگر" رو تموم کردم واقعا بی نظیر بود خیلی زیبا بود حتما پیشنهاد میکنم

- بیشتر
سینا
۱۴۰۱/۱۱/۰۲

حرف نداشت

یا محمد مصطفی
۱۴۰۳/۰۱/۳۰

داستان تخیلی حماسی عالیی بود

هیچ کس به آنچه که مستحق آن است نمی‌رسد: فقرا به دارایی... جوانان به عشق... زحمت‌کشان به‌دسترنج... مفت‌خوران به مجازات... و انسان‌ها به آزادی!»
mehrdad
ستمگر محتاج به تملّق است و متملّق نیازمند به امرار معاش! این یک حساب ساده بود که من مانند بچّه‌ای احمق آن را نفهمیده و خود را گرفتار کرده بودم!
منکسر
در کمال تعجب، آژی‌دهاک آهی کشید و زمزمه کرد: سال‌ها بود که هیچ کودکی را ندیده بودم! خودم را جمع و جور کردم و گفتم: ولی در باغ این قصر، کودکان بسیاری از اشراف‌زادگان هستند که بازی می‌کنند. پادشاه پاسخ داد: آن‌ها بچّه نیستند! تو نخستین کودکی هستی که من پس از سال‌ها می‌بینم. چرا که اولین شرط کودکی، راستگویی است. آن‌ها که در باغ بازی می‌کنند، فقط سن و قامت‌شان کوچک است. امّا درست به اندازهٔ پدران‌شان نیرنگ‌باز و دروغگویند. درست مانند من!... لحظه‌ای در سکوت فرو رفت و بعد زمزمه کرد: «نمی‌دانم چرا به تو می‌گویم! شاید احساس می‌کنم، همان‌طور که حقیقت بیرون را برای من گفتی، حقیقت مرا نیز برای آنان که بیرون زندگی می‌کنند باز خواهی گفت. حقیقتی را که تلخ است و از ابتدا تا به ابد در تاریکی و نابودی، جاودانه خواهد ماند و من گرفتار همهٔ تیرگی‌اش شده‌ام...»
Mahtab
می‌دانم که آراخوسیه همان افغانستان فعلی است و هیرکانیه همان گرگان امروز و مکران همان سیستان...
Mahtab
«نبرد حقیقی، میان پروردگار یگانهٔ هستی و شیطان برپاست. انسان نبردگاهی بیش نیست و تمدّن او حاصل این نبرد... تا روزی که این جنگ در آسمان، جاری است، نبردِ روی زمین نیز ادامه خواهد یافت. انسان‌ها ستم خواهند کرد و خون بی‌گناهان برای آنچه که ارزش نهایی نیست، ریخته خواهد شد و اسارت در رنگ‌های نو، پابرجا خواهد ماند.»
منکسر
غروبی از غروب‌ها که هوشنگ‌پادشاه، از شکار به خانه بازمی‌گشت، ماری که چشمانی سرخ و بدنی سیاه داشت، برای گزیدن یکی از همراهان او از میان تخته‌سنگ‌ها بیرون آمد. هوشنگ‌شاه به‌سرعت سنگی برگرفت و به سوی مار پرتاب کرد. سنگ به مار نخورد و مار به‌شتاب به لانه‌اش گریخت. امّا معجزه‌ای رخ داد! سنگ بر سنگی دیگر خورد، جرقّه‌ای برآمد و بر بوته‌ها افتاد. شعله‌ای ایجاد شد و نخستین آتش، برای آدمیزاد زبانه کشید! هوشنگ‌شاه به شکرانهٔ پدید آمدن آتش، در برابر خدا، هفت شبانه روز، جشن به‌پا کرد و آن روز را جشن سده نامید.
روژینا
شاید بشود که با تغییر یک لحظه، سراسر آنچه را که در پی خواهد آمد، دگرگون کرد...
پ. و.
«آژی‌دهاک بزرگ، پادشاه پادشاهان زمین، پادشاه همهٔ سیزده کشور ثروتمند، از امروز چهار قانون تازه را برای همهٔ مردمان سرزمین‌هایش می‌پسندد. قانون نخست: اهریمن، خدای بزرگ، به آژی‌دهاک فرموده تا معابدی برای عبادتش برپا شود. خدای یگانهٔ شما با این فرمان، از خدایی خلع شده و برای ابد به فراموشی سپرده خواهد شد! هرکس اهریمن را نپرستد، دشمن حکومت، دین و شخص پادشاه است. چراکه اهریمن است که پادشاه بزرگ را یاری فرموده و یاری می‌فرماید.»
پ. و.
فکر کردم ای‌کاش می‌شد که از تمام این مبارزات دست کشید. اصلاً چه فایده‌داشت؟! یک مبارزهٔ بی‌سرانجام که آدم‌ها به هر دلیلی همدیگر را بکشند و بکشند و... امّا پس ظلم چه می‌شد؟ اگر مردم برنخیزند، آژی‌دهاک به ظلم و بیدادش ادامه خواهد داد. اصلاً چطور می‌شود در دنیایی که همه یا ظالم‌اند یا مظلوم و یا مبارز، آسوده زندگی کرد؟ یا بی‌خیال و بی‌طرف باقی ماند؟! شاید بهترین راه، کناره‌گیری از همه چیز و همه کس باشد؟ این‌که آدم برود، دور از همه، در یک کلبهٔ بسیار دورافتاده، خودش بکارد، بپزد و کار کند امّا این بیشتر، مِثل راه حلّی است که کبک‌ها برمی‌گزینند تا آدم ها! پس برای آسودگی خود و بشریت چه راهی بهتر از مبارزه وجود داشت؟ آیا راه رسیدن به آسودگی، با نابودی شخص ظالم، همسو و هم معنی بود؟ یا این‌که ماده دیو ظلم، پس از مدّتی باز هم به شکلی دیگر، بارور می‌شد و دوباره نهالِ پیروزی مبارزه را از ریشه برمی‌کند؟!...
zahra
آیا ممکن است که تمام داستان این مارها، ساختگی و برای ایجاد وحشت بین مردم و بهانه‌ای برای قتل‌عام آن‌ها باشد؟!
پ. و.
با وجود این همه نادانِ گرسنه که حاضرند تمام آنچه را که می‌دانند، در عوض لقمه‌ای نان، زیر پا بگذارند چه می‌توان انجام داد؟... اصلاً تمام این نمایش و بازی‌ها برای همین است که حقیقت را با سنگ‌پرانی و سکهٔ طلا از یاد مردم ببرند و آن‌ها را سرگرم و دلخوش کنند...
n.l.r
کم نیستند مردمی‌که با حکومت فاسد مخالفند، اما اتّحاد درستی میان آن‌ها وجود ندارد. پشتوانه‌های مالی‌شان سست و پراکنده است و بدون برنامه‌اند، چرا که پیشوای واحدی هدایت‌شان نمی‌کند.
n.l.r
تنها چیزی که در این سی سال سلطنت ماردوش بر این پایتخت رفته، فرسودگی، تاریکی، فقر و فساد بوده است. پیرترها، آن‌ها که پایتخت را در پنجاه سال پیش از این دیده‌اند، چه تعریف‌ها که نمی‌کنند. خودت می‌توانی تصور کنی، اگر این شهر نو و پاکیزه شود و مردمانش بخندند، چه خواهد شد!...
n.l.r
تجهیزات ما از ماردوشان کمتر است، امّا ما برای آزادی می‌جنگیم. مردمان این سرزمین باید خوشبخت و آزاد باشند و این خواستهٔ زیادی نیست. با این همه جنگل و معدن و زمین و آب، نباید همه جا این‌طور ناآباد و ویران و مردم این چنین آواره باشند. ما برای آزادی می‌جنگیم. برای خوشبختی و برای ریشه‌کن کردن بیدادِ پادشاه ستمگر و نوکران مفت‌خور او.
n.l.r
اندیشیدم چرا در سرزمینی با این همه زیبایی و نعمت، باید زور گفت و جنگید و همدیگر را کشت؟!
n.l.r
حسّ تازه و عجیبی، در دلم جوانه زده و پدر نیز، آن را در چشمانم خوانده بود: شجاعت! نمی‌توانستم به یاد بیاورم که این شجاعت، دقیقاً از کدامین لحظه در من شکفته بود؟!... شاید از زمانی که بی‌پروا با ماردوشان درگیر شدیم؟ و یا از آن لحظه که عشقِ ماننا در وجودم زبانه کشید؟!..
کتاب خور
مردمان، همه به هم پیوسته بودند تا زیر پرچم آزادی، تا آخرین قطرهٔ خون، علیه ستمگر بجنگند. ستمگری که خود، به نامِ آزادی آمده بود و چهره‌ای مظلوم‌نما داشت. ادعا می‌کرد که می‌خواهد خلایق را از ظلم و غرور جمشید برهاند. امّا خودش بسی بسیار بدتر از او، به ستمگری پرداخته بود و خون مردمان را در شیشه می‌کرد و می‌نوشید، تا خودش فربه و سرحال بماند. او خطرناک‌ترین، نوعِ ستمگران بود! خطرناک‌ترین آفریده‌ای که تا به حال، خداوند بر روی زمین، خَلق فرموده و از اهریمن انباشته بود.
پ. و.
«در این سرزمین، هیچ کس به آنچه که مستحق آن است نمی‌رسد: فقرا به دارایی... جوانان به عشق... زحمت‌کشان به‌دسترنج... مفت‌خوران به مجازات... و انسان‌ها به آزادی!»
پ. و.
هاج و واج، اتاق را تماشا می‌کردم و دایم این سؤال در ذهنم می‌چرخید که چرا در این سرزمین پُربرکت و نعمت، در پایتخت بزرگ‌ترین و کهنسال‌ترین کشور دنیا، با این همه رودخانه، دام، باغ میوه، جنگل و زمین حاصلخیز، چنین زندگی‌های اسف‌باری وجود دارد؟!
پ. و.
با وجود این همه نادانِ گرسنه که حاضرند تمام آنچه را که می‌دانند، در عوض لقمه‌ای نان، زیر پا بگذارند چه می‌توان انجام داد؟... اصلاً تمام این نمایش و بازی‌ها برای همین است که حقیقت را با سنگ‌پرانی و سکهٔ طلا از یاد مردم ببرند و آن‌ها را سرگرم و دلخوش کنند...
پ. و.

حجم

۱۷۷٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۴

تعداد صفحه‌ها

۲۲۷ صفحه

حجم

۱۷۷٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۴

تعداد صفحه‌ها

۲۲۷ صفحه

قیمت:
۶۰,۰۰۰
۳۰,۰۰۰
۵۰%
تومان