دانلود و خرید کتاب توکا پرنده کوچک پونه سعیدی
تصویر جلد کتاب توکا پرنده کوچک

کتاب توکا پرنده کوچک

نویسنده:پونه سعیدی
انتشارات:نشر موج
دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۱از ۲۴ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب توکا پرنده کوچک

کتاب توکا پرنده کوچک نوشتهٔ پونه سعیدی است و نشر موج آن را منتشر کرده است. توکا دختری است که به طور تصادفی از آینهٔ کتابخانه عبور می‌کند و وارد سرزمین دیگری می‌شود. سرزمینی بسیار زیبا با پادشاهی وحشتناک. اما توکا درست قبل از اینکه اسیر چنگال‌های مرگ شود توسط همین پادشاه نجات می‌یابد. مردی با قدرت و سیاهی. پادشاه با تصور اینکه توکا یک دختر معمولی است تصمیم می‌گیرد با او ازدواج کند. اما توکا رازی در سینه دارد که هیچکس از آن خبر ندارد.

درباره کتاب توکا پرنده کوچک

دنیا آن چیزی نیست که ما می‌بینیم... ما چیزی را می‌بینیم که باور داریم.

گاهی در بین روزمرگی‌های این زندگی، نیاز به پرواز خیال داریم. پرواز پرندهٔ کوچک خیال به افق‌های دوردست باور. باورهایی که گاهی با تغییر کوچکی در آن‌ها، زندگی ما زیرورو می‌شود.

توکا پرندهٔ کوچک داستان همین باورهاست، داستان ذهنی آشفته که به مرور و با تمرین و آرامش به قدرت درونی خودش دست پیدا می‌کند.

این کتاب از یک دنیای خیالی با سرزمین‌های متفاوت است، اما درعین‌حال مشابه واقعیت. داستانی که در آن مرز واقعیت و رؤیا بیش از همیشه ناپدید شده و در هر سطر آن زمان و جادو حرف اول را می‌زند. 

تقابل قدرت و آگاهی، اعتمادبه‌نفس و تجربه، عشق و ازخودگذشتگی... همه و همه نقاط عطفی است برای این داستان. داستانی که نشان می‌دهد غرق نور و زیبایی بودن یک سرزمین دلیل کافی برای خوبی و آرامش آنجا نیست؛ همان‌طور که تاریک و سرد بودن قلمرو سایه‌ها دلیلی بر پلیدی این قلمرو نیست!

برای خواندن این رمان، باورهای ذهنتان را کنار بگذارید و با نویسنده به دنیای ملکهٔ خیال و پادشاه سایه‌ها قدم بگذارید.

خواندن کتاب توکا پرنده کوچک را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به دوستداران داستان‌های ایرانی پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب توکا پرنده کوچک

«شیرین: نگاهم تو سیاهی آسمون شب چرخید. خیلی زودتر از انتظارم داشت اتفاق می‌افتاد، انگار همیشه ترس‌ها زودتر از آرزوها واقعی می‌شدن! پردهٔ اتاقش رو کشیدم. به‌سمتش برگشتم و گفتم: «حالا برو رو تختت دراز بکش تا برات کتاب بخونم.»

«چشم.»

این رو گفت و سریع زیر پتوی کوچکش فرو رفت، با ذوق گفت: «می‌شه امشب برام داستان پادشاه سایه‌ها رو بگی؟»

خندیدم و کنار تختش نشستم. عجیب بود بین این همه قصه، فقط عاشق این داستان بود! انگار حس کرده بود که... سر تکون دادم. این افکار رو از ذهنم پاک کردم و گفتم: «باشه، امشب داستان پادشاه سایه‌ها رو برات می‌گم. هرچند فکر کنم خودت دیگه از حفظ شدی!»

ریز خندید و منتظر نگاهم کرد تا شروع کنم: «یکی بود، یکی نبود. یه دنیایی بود که چهارتا پادشاه داشت!»

با ذوق گفت: «پادشاه سایه‌ها، پادشاه آب‌ها، پادشاه سبز، ملکهٔ صحرا.»

خندیدم و گفتم: «بله. ملکهٔ صحرا وسط داغ‌ترین صحرای دنیا سرزمین بزرگی داشت که هیچ‌کس بدون اجازهٔ اون حق ورود نداشت! مگه این‌که از سنگ باشه! ملکهٔ صحرا پادشاه تمام سنگ‌های دنیا بود! از یک دونه شن گرفته تا بزرگ‌ترین کوه‌ها گوش به فرمان ملکهٔ صحرا بودن!»

روی تختش غلت زد و گفت: «پادشاه سایه‌ها رو بگو.»

«صبر کن تا بهش برسیم. قلمرو پادشاه سبز تو انبوه‌ترین جنگل دنیا بود! تنها پری‌های جنگلی و موجودات سبز و جنگلی اجازهٔ ورود به قلمرو سبز رو داشتن! تمام گیاه‌های دنیا گوش به فرمان پادشاه سبز بودن! حتی تو کف اقیانوس و تو دل کویر!»

می‌دونستم منتظر پادشاه موردعلاقه‌اش برسه، اما همیشه این انتظارش رو دوست داشتم و گفتم: «پادشاه آب‌ها!»

خودش گفت: «وسط عمیق‌ترین اقیانوس یه قصر بزرگ داشت و قلمروش فقط مخصوص موجودات دریا بود، اما از یک قطرهٔ آب تو دل کویر تا بزرگ‌ترین دریاها گوش به فرمانش بودن!»

خم شدم و نوک بینیش رو بوسیدم و گفتم: «و پادشاه سایه‌ها!»

با ذوق نگاهم کرد، ادامه دادم: «هزاران متر زیر زمین، قلمرو پادشاه سایه‌ها بود، هیچ‌کس اجازه نداشت وارد این قلمرو بشه! تمام افراد زیردست پادشاه سایه‌ها، سایه نداشتن! تمام سایه‌های دنیا، گوش به فرمان پادشاه سایه‌ها بودن؛ اما یک روز پادشاه آب‌ها همه رو به قلمرو خودش دعوت می‌کنه!»

چشم‌های خستهٔ توکا هنوز مشتاق نگاهم می‌کرد. شروع به نوازش موهاش کردم و ادامه دادم: «همهٔ فرمانرواهای دیگه با افراد مورداعتمادشون وارد این مهمانی می‌شن، پادشاه سایه‌ها هم با گروهی از افرادش می‌آد. هرکسی برای پادشاه آب‌ها یه هدیه می‌آره؛ اما پادشاه سبز از هدیهٔ پادشاه سایه‌ها خوشش می‌آد و یواشکی هدیهٔ اون رو می‌دزده!»

توکا تو خواب و بیداری گفت: «اما پادشاه سایه‌ها زود متوجه می‌شه.»

«درسته! اون متوجه می‌شه و تصمیم می‌گیره به پادشاه سبز یه درس عبرت بده! برای همین با استفاده از سایهٔ پادشاه سبز، هم هدیهٔ خودش رو برمی‌گردونه و هم هدیهٔ اون رو یواشکی برمی‌داره و به سرزمینش می‌بره.»

به صورت آروم توکا خیره شدم؛ خوابش برده بود. موهاش رو همچنان نوازش می‌کردم که نگاه کیهان رو روی خودم حس کردم. تو قاب در ایستاده بود! نگاهمون قفل شد. تحمل نداشتم، اما چاره‌ای نبود. رو به چشم‌های نگران کیهان گفتم: «زود برمی‌گردم. فعلاً چارهٔ دیگه‌ای نیست.»»

sepideh
۱۴۰۲/۰۷/۰۷

بدون شک خانوم سعیدی یکی از بهترین فانتزی نویسان ایران هستن که اثراشون بدون اغراق قوی و بی نظیر و خاصو تکه و ارزش خوندن داره،این کارشون هم یک کار عالیه،نگم از عشق بودنه پادشاه سایه

کاربر 4221098
۱۴۰۲/۰۷/۰۸

بی نظیر عالی خواهر من ی شخص کاملا منطقی علاقه ای به داستان و فیلم های فانتزی و تخیلی نداره ولی این کتاب بهش هدیه دادم عاشقش شده و بعد پرنیان شب خوند قلمتون عالی شیوا روان و..... بی نظیرین

Parimah_zarabadi
۱۴۰۳/۰۳/۳۰

خیلی جذاب بود؛ فقط آخرش خیلی مبهم تموم شد

کاربر 8886264
۱۴۰۳/۰۶/۰۷

من عاشق این کتاب شدم ولی نمیتونم نسخش رو خریداری کنم اگه کسی هست که به من کمک می‌کنه لطفا نظرم ر💜💜

کاربر 7718232
۱۴۰۳/۰۳/۱۳

بهترین کتابیه که خوندم فوق‌العاده عالیه. پیشنهاد می‌کنم بخونید از خوندنش پشیمون نمی‌شید. یک نکته اگه ژانر فانتزی دوست ندارید نخونید.

کاربر 8499134
۱۴۰۳/۰۳/۰۸

پنج نمره کمشه خیلی قشنگه

کاربر 7367479
۱۴۰۲/۰۹/۰۲

بهترین رمانیه که دیدم ولی متاسفانه این رمان رو دیگه رایگان در گوگل نمیزارن و به همین دلیل طرفدار های این رمان محبود روز به روز کمتر میشن اگه میشد این رمان رو رایگان در گوگل بزارین مطمعنم که باز هم به

- بیشتر
aidwnr
۱۴۰۲/۰۷/۰۸

محشره❤️😍

با منطق نمی‌شد احساس کسی رو عوض کرد. همون‌طور که با منطق نمی‌شد عشق رو تفسیر کرد.
Ghazal
بدترین چیزی که آدم رو به زوال می‌کشه؛ تلاش نکردن برای بهتر بودنه!
Ghazal
هیچ‌کس یه آدم ضعیف رو دوست نداره، یه آدم ضعیف یه آدم وابسته است.
Ghazal

حجم

۴۸۵٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۱

تعداد صفحه‌ها

۴۳۶ صفحه

حجم

۴۸۵٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۱

تعداد صفحه‌ها

۴۳۶ صفحه

قیمت:
۱۰۰,۰۰۰
۵۰,۰۰۰
۵۰%
تومان