کتاب طغیان (جلد سوم، ضمیر)
معرفی کتاب طغیان (جلد سوم، ضمیر)
کتاب طغیان (جلد سوم، ضمیر) نوشتهٔ بنیامین ملکی است. نشر موج این رمان معاصر ایرانی را منتشر کرده است.
درباره کتاب طغیان (جلد سوم، ضمیر)
کتاب طغیان (جلد سوم، ضمیر) [پوچی شرزهها] حاوی یک رمان معاصر و ایرانی و حاوی داستانی فانتزی است که در جهان دیگری اتفاق میافتد؛ جهانی که زادهٔ خیالات مطلق نویسنده است. این کتاب حاوی توصیفاتی جزئی و دقیق است که خواننده را بیدرنگ وارد فضای داستان میکند. افسانهٔ «طغیان» در قالب حماسی، کهن و آخرالزمانی خود، فضایی بسیار گیرا را برای مخاطب ترسیم میکند. این اثر را داستانی پیرامون شخصی شجاع، جنگاور و با قوهٔ تشخیص و تعقلی بالا دانستهاند؛ کسی که در شهری به نام شیرشین دارای مقامی بالا است و با قدرت تفکر بالای خود، کوچکترین مسائل را در پسِ رفتار افراد تشخیص میدهد. او فردی امیدوار و با ایمان است که همواره سعی در انجام بهترین کارها دارد، اما بهترین انسانها نیز گاه به اشتباهی گرفتار میشوند؛ زیرا انسان را از خطاکردن گریزی نیست!
خواندن کتاب طغیان (جلد سوم، ضمیر) را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر ایران و قالب رمان پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب طغیان (جلد سوم، ضمیر)
«شیمار در یکی از مخروبهترین انبارهای غباراندود زیرِ زمینِ معبد، با حالت ترحمبرانگیزی بر تخت خوابیده بود. صداهایی در اطرافش خواب عمیق او را سبک میکرد که احساس کرد حشرهای یا موجودی روی پوست پیشانیاش راه میرود. با بیحالی آن را پراند. دستش را به زیر بغل دست دیگرش بازگرداند که اینبار چیزی در موهای زیر دماغش جنبید. دستش را با کلافگی به آن نقطه زد که بهدست کسی خورد.
با تعجب چشم گشود و با نگاهی غافلگیرانه هاتیت را دید که بر سرش ایستاده و انگشتش را در شاربهای او میجنباند. چون بیدارشدن او را دید، با خندۀ تحقیرآمیزی به او خیره ماند. شیمار نگاه تارش را مالاند و در حالیکه با خستگی در جای خود مینشست گفت:
«وقت خواب من است... چرا به اینجا آمدی؟»
هاتیت اربابانه گفت:
«نه وقت خوابت است... نه وقت سؤال پرسیدنت!»
در میان اتاق قدم زد و ادامه داد:
«وقت آن است که پاسخ بدهی.»
شیمار دست به صورت کرخت خود کشید و با رخوت و شکایت گفت:
«چقدر پاسخت بدهم؟ من عادت ندارم چشم باز کنم و کسی بالای سرم باشد. هربار که میروی، بگو چه موقع بازمیگردی.»
هاتیت بهطرف او چرخید و در حالیکه آرام بهسمتش قدم برمیداشت، شمرده گفت:
«روی دیدنِ من بالای سر خود، برای باقیِ عمرت حساب کن!»
به یکدیگر خیره بودند که شیمار با چشمانی خمار و لبهایی آویزان گفت:
«من برای آرمیدن، دارو میخورم هاتیت! اکنون هوشیاری ندارم.»
هاتیت زیر کتف او را گرفت و در حالیکه به برخاستن او کمک میکرد، گفت:
«خوب است... شاید حالا تنها وقتی باشد که از دروغ گفتن ناتوان باشی.»
او را از اتاق بیرون کشید و بهسمت دیگر همراهانش در راهروی جانبی مسیر اصلی دالانها برد. همان تعداد انگشتشماری که شیمار پیشتر، آنان را بهعنوان دیگر کسانی که حوضچه را دیده بودند، در خاطر سپرده بود. درحقیقت، سربازانی که آن را برای هاتیت یافته و آنان هم از وجودِ حوضچه آگاه بودند.
یکی از آنها نقشهای از راههای زیرزمینی معبد را که شیمار پیشتر به هاتیت داده بود، در دست داشت. نقشه را از سرهنگ خود تحویل گرفت و آن را در مقابل شیمار گشود. انگشتش را بر نقطهای از روی نقشۀ کهنه گذاشت که مسیری بود برای رسیدن به محوطۀ بزرگی که تمام فضایِ خالی پایین نقشه را در برمیرفت. در وسط محیط خالی آن، تنها یک نام به زبانِ باستانی نوشته شده بود.»
حجم
۳۳۴٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۳۳۸ صفحه
حجم
۳۳۴٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۳۳۸ صفحه
نظرات کاربران
درسته خیلی کتاب جالب و هیجان انگیزی بود ولی در جلو سوم معلوم نشد که سرنوشت افراد از جمله رزام و ..چیشد