کتاب آواز اجساد بیگور
معرفی کتاب آواز اجساد بیگور
رمان آواز اجساد بیگور شاهکار نویسنده سیاهپوست آمریکایی، جزمین وارد است که برنده جایزه ملی کتاب آمریکا در سال ۲۰۱۷ شد. این رمان پرفروش دومین اثر جزمین وارد است که موفق به کسب چنین جایزه ادبیای شده است. علاوه بر جایزه مذکور این کتاب توانست عنوان بهترین رمان سال مجله تایم و یکی از ده رمان برتر سال نیویورکتایمز و هفتهنامه پابلیشرز و یکی از کتابهای انتخابی باراک اوباما در سال ۲۰۱۷ را از آن خود کند و به مرحله نهایی جایزه انجمن منتقدان ادبی آمریکا نیز راه یابد.
درباره کتاب آواز اجساد بیگور
زنی سیاهپوست با دو فرزندش به جاده میزند تا همسر سفیدپوست خود را، پس از آزادی از زندان، به خانه بازگرداند. آنچه بر او و فرزندانش در این سفر میگذرد، دنیا ی تازهای را پیش روی خواننده میگشاید.
این داستان سه راوی دارد، جوجو، لئونی و ریچی که بیشتر داستان از زبان جوجو سیزده ساله روایت میشود.
جزمین وارد، که خود عضوی از جامعه سیاهپوستان آمریکاست، در این رمان با ورود به دنیای پیچیده همزیستی سفیدپوستان و سیاهپوستان آمریکایی، هنرمندانه، همسویی و تقابل عشق و نفرت بین نژادها را در دنیای امروزی با قلم شعرگونه و تاثیرگذارش به نمایش گذاشته است. منتقدان از این رمان به عنوان اثری پرریسک از نظر نگارش یاد کردهاند.
پاملا میلر - شاعر و منتقد آمریکایی - درباره این اثر عنوان کرده است: «تا زمانی که آمریکا رماننویسانی مانند وارد دارد، روحش را از دست نخواهد داد.»
خواندن کتاب آواز اجساد بیگور را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
علاقهمندان به رمانهایی با موضوعات انسانی و عاطفی را به خواندن این رمان جذاب و سرشار از مفاهیم ناب انسانی دعوت میکنیم.
بخشی از کتاب آواز اجساد بیگور
دیشب ریچی رفت زیر خانه و آواز خواند. به صدایی که از زیر خانه به بالا میآمد گوش دادم و نتوانستم بخوابم. بابا پشتش را به ما کرده بود و خوابیده بود و سرفه میکرد، بارها و بارها. کیلا هر نیم ساعت یک بار بیدار میشد و گریه میکرد و من سعی میکردم دوباره بخوابانمش. همگی دیر خوابیدیم، اما وقتی روی مبل بیدار میشوم، بابا قبلاً بیدار شده. کیلا دستش را بهسوی جایی که خوابیدم پرت میکند و من ملحفه را رویش میکشم. وقتی به حیاط میروم، تقریباً ظهر شده. ریچی را میبینم که روی درخت جلوی پنجرهٔ مامان دراز کشیده. جایی پشت خانه، صدای تبر بابا را میشنوم.
زیرلب میگویم: «بیا.»
وقتی این را میگویم، به بالای درخت نگاه نمیکنم. به پسرکی که پایین میآید و بدون اینکه صدایی تولید کند، روی زمین فرود میآید و بدون اینکه خاکی بلند کند، از جایش بلند میشود، نگاه نمیکنم. اگر او یک پسر واقعی بود، حتماً پوستههای تنهٔ درخت کنده میشدند و مثل باران خشک فرود میریختند. اما او واقعی نیست. کنارم میایستد. شانههایش را جمع میکند. میداند که با او حرف میزنم. او را توی حیاط آفتابزده و بهسمت سایههای درختها، جایی که بابا کار میکند، هدایت میکنم. صدایی مثل کوبیدن چکش بلند میشود و بعد، در سکوت فرو میرود. و دوباره. بابا دارد چیزی را میکوبد. میخواهم مثل او راه بروم، سر بالا، شانهها کشیده و کمر صاف. اما میبینم که سرم پایین است و پشتم قوز دارد. تمام وجودم در حال افتادن است. هر بار که بابا قصهٔ خودش و ریچی را برایم گفته، دایرهوار برایم حرف زده. بارها و بارها شروعش را برایم تعریف کرده، وسطش را بارها و بارها برایم گفته، اما وقتی به پایانش میرسد، مثل کرکس سیاه بزرگی که دور لاشهٔ حیوانات، ساریغها، گورکنها، خوکهای وحشی یا گوزن وحشی پرواز میکند، باد میکند و توی گرمای میسیسیپی ترش میکند.
بابا دارد یکی از آغلهای قدیمی را خراب میکند. با پتک به گوشهٔ آغل ضربه میزند تا اینکه بالآخره میشکند. نیمی از آن توی خاک دفن شده. مکث میکنم و ریچی دو قدم دیگر برمیدارد و میایستد. موهایش از همیشه بلندتر است و از روی سرش مثل خزهٔ انگلی به بیرون ریخته. بابا پتک را روی زمین فرود میآورد و تقّی صدا میکند و چوبها به ریزهچوب تبدیل میشوند. دانههای عرقش برق میزنند.
حجم
۲۶۲٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۳۱۲ صفحه
حجم
۲۶۲٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۳۱۲ صفحه
نظرات کاربران
کتابی فوق العاده با درهم آمیختگی احساسی و شور که خودت رو میتونی در کتاب و در شخصیت ها احساس کنی و اینکه میتونی تک تک لحظاتی که برای جوجو و مایکل و کیلا و لئونی اتفاق می افتاد را
ارتباط با داستان بخاطر پراکندگی و فهم دشوارش خیلی برام سخت بود،صد صفحه خوندم به امید اینکه روندش تغییر کنه ولی بازم نشد،به هرحال منکه ازش هیچی متوجه نشدم و نمیتونم بهتون توصیه کنم بخونید.
اگر به دنبال یک داستان با کشش بالا و توصیفات انتزاعی و بسیار خلاقانه هستید حتما این رمان را بخوانید.