دانلود و خرید کتاب آنچه تو می‌خواهی باشم میندی محیا ترجمه سهیلا کولیوند
با کد تخفیف OFF30 اولین کتاب الکترونیکی یا صوتی‌ات را با ۳۰٪ تخفیف از طاقچه دریافت کن.
تصویر جلد کتاب آنچه تو می‌خواهی باشم

کتاب آنچه تو می‌خواهی باشم

نویسنده:میندی محیا
امتیاز:
۳.۶از ۳۷ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب آنچه تو می‌خواهی باشم

کتاب آنچه تو می‌خواهی باشم نوشته میندی محیا با ترجمه سهیلا کولیوند منتشر شده است. این رمان، داستان معماگونه زندگی دختر نوجوانی را حکایت می‌کند که به‌شکل اسفناکی در منطقه‌ی مینه‌سوتا به‌قتل می‌رسد. پس‌از کشف جسد دختر نوجوان در انباری متروکه، معلم موردعلاقه‌ی او مظنون به قتل شناخته می‌شود.

درباره کتاب آنچه تو می‌خواهی باشم

خواننده ناخودآگاه غرق هیجان و حیرت می‌شود... گرچه روند داستان، یادآور رمان دختر گمشده است اما نویسنده با قدرت داستان‌سرایی‌اش، شخصیت‌ها را در مسیر مکاشفه‌ای متفاوت و جذاب قرار می‌دهد. در این کتاب جنایت و روان انسان را با هم بررسی می‌کنید و دنیایی را ‌می‌بینید که در آن شخصیت‌ها نقش بازی می‌کنند، دروغ می‌گویند و در جایی که انتظار ش را ندارید رفتار عجیبی دارند.

خواندن کتاب آنچه تو می‌خواهی باشم را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به تمام علاقه‌مندان به ادبیات داستانی پیشنهاد می‌کنیم

بخشی از کتاب آنچه تو می‌خواهی باشم

من بچهٔ مینیاپولیس بودم. تمام مدت در کافی‌شاپ‌های بالای شهر می‌پلکیدم و درمورد تصویر روی جلدِ مجلهٔ ادبیِ دبیرستانم گفتگو می‌کردم و هر آخر هفته در دریای سی‌دی‌های الکتریک فِتِس۶۴ غرق می‌شدم. در دانشگاه با ماری آشنا شدم و با او در تابستانِ پس‌از فارغ‌التحصیلی‌مان ازدواج کردم. ما خیلی کم‌سن‌وسال بودیم اما پدر و مادر ماری مسن بودند. او خیلی دیر به‌دنیا آمده بود و پس‌از سال‌ها ناباروری و رؤیاهای فراموش‌شده، اتفاق هیجان‌انگیز دیرهنگامی برای آنها محسوب می‌شد. آنها هر امکاناتی را برای ماری فراهم کرده بودند، به‌شدت دوستش داشتند و حامی‌اش بودند. او هم درعوضِ محبتشان می‌خواست دیدنِ ازدواج و سروسامان‌گرفتنش را به آنها هدیه بدهد. حساب بانکی‌ام را خالی و آن انگشتر الماس را به دستش کردم و درحالی‌که پدر و مادرش در ردیف اول لبخندِ شادی به‌لب داشتند ما روی محراب کلیسای زادگاهش ایستادیم. این ازدواج باعث آرامش ما شد تا اینکه دقیقاً بهارِ پس‌ازآن، پدرش دچار سکتهٔ قلبی شد و هنگام کاشتِ مزرعهٔ سویای خود از دنیا رفت.

پس‌از ازدواج، خانه‌ای یک‌خوابه جلوی ایستگاه اتوبوس اجاره کردیم. من به کالج رفتم اما ماری در بانکی در پایین شهر مشغول به کار شد. پس‌ازآن بود که نارسایی قلبی‌ام با من همراه شد.

السا، مادر ماری، روزبه‌روز ضعیف‌تر می‌شد. ماری هم ماهی یک بار راهیِ خانهٔ مادرش می‌شد تا به او سر بزند و در کارهای مزرعه کمکش کند. آنجا همیشه مقداری کارِ کنسروکردن، تعمیرات ساختمانی و یا گرفتن وقت دکتر وجود داشت. من سعی می‌کردم سربه‌سرِ همسرِ کشاورزم بگذارم اما ماری روزبه‌روز کمتر و کمتر می‌خندید. پس‌ازآن، هر آخر هفته به آنجا می‌رفت و ازآنجاکه برخی کلاس‌های من شبانه بودند، در آن دوران، روزها می‌شد که او را نمی‌دیدم. زمانی‌که فارغ‌التحصیل شدم و مجوز تدریسم را گرفتم، ماری سه روز در هفته را در پاین‌ولی به‌سر می‌برد و ده ساعت روز را در شهر کار می‌کرد تا اوضاع را سروسامان دهد.

ડꫀꪶꫀꪀꪮρꫝⅈꪶꫀ
۱۳۹۹/۰۲/۲۴

داستان عاشقانه و جنایی کلیشه ایی داشت چیز جدیدی نداشت که بخواد اونو از بقیه داستان های این ژانر متفاوت کنه داستان می تونست حالت معمایی بیشتری داشته باشه و نویسنده بهتر به تصویر بکشه و در کل داستان متوسطی

- بیشتر
ghazal molayi
۱۳۹۹/۰۵/۰۴

کتاب خوبی بود ولی تو دسته جنایی ها کتاب های خیلی بهتری هست ک می‌تونید ب بی نهایت اضافه کنید متاسفانه تعداد کتاب های جنایی کمه و ی تعداد خیلی بد ترجمه شدن و کششی ایجاد نمیکنن

zohreh
۱۴۰۰/۰۵/۰۹

۴۵. تفاوتی که با اکثر داستان‌های جنایی داشت کم بودن تعداد شخصیت‌ها و شخصیت‌پردازی کامل و با جزئیاتی بود که کتاب ارائه داده بود. نویسنده بسیار راحت و هماهنگ با چند شخصیت محدود داستان رو جلو می‌بره، معما مطرح میکنه و شما

- بیشتر
Fatemeh
۱۴۰۱/۱۰/۱۰

داستان روایت دختر بازیگری هست که علاوه بر اینکه به این حرفه در مدرسه مشغوله، در زندگی واقعی هم نقابی بر صورتش کشیده و نقش های متفاوتی رو بازی میکنع. فرزندی خوب و حرف گوش کن برای والدین، دانش آموزی

- بیشتر
مشکات ۱۳۱۴
۱۴۰۰/۱۲/۲۰

اوایل کتاب کمی خسته کننده است اما بعد جذاب میشه .کمی مشکل ترجمه و تایپ داشت

wildcatsahara
۱۳۹۹/۰۲/۲۵

کتاب جذابی هست ارزش خوندن داره یه جورایی چالش برانگیزه

کاربر ۱۳۵۰۲۱۱
۱۳۹۹/۰۲/۲۴

عالی بود🐀

sara
۱۴۰۳/۰۶/۱۰

الان ساعت 03:10 شبه و همین الان تمومش کردم 🥲هعی کاش جور دیگه‌ای تموم می‌شد؛ غم زیادی داشت با این حال دوستش داشتم. - دیگه هیچوقت نمیفهمن که ارزش زندگی به دوستهاییه که پیدا ‌می‌کنن✨ راستی 15‌امین کتاب امسال

....
۱۴۰۲/۰۹/۰۲

داستان کلیشه‌ایه اما خوش‌خوان و پرتعلیق.

بهنوش
۱۴۰۲/۰۷/۰۳

یه جنایی عاشقانه بود حاشیه زیاد داشت و من از اول قاتل رو حدس زدم ،هیجانی که دلم میخواد رو نداشت

سکوت مجادله را سریع‌تر از کلمات پایان می‌دهد
zohreh
نوجوون‌ها دوست دارن به حال خودشون رها بشن
ડꫀꪶꫀꪀꪮρꫝⅈꪶꫀ
گاهی‌اوقات لازم است حرف‌هایی را که روی دلت مانده با صدای بلند بیرون بریزی تا بار آنها را از روی دوشت زمین بگذاری.
zohreh
«وقتی رفته بودین شما رو ترک کرد؟» «نه. دو دقیقه بعداز اینکه برگشتم. معلوم شد من رو اون‌طرف دنیا بیشتر دوست داشت.»
ડꫀꪶꫀꪀꪮρꫝⅈꪶꫀ
گاهی‌اوقات لازم است حرف‌هایی را که روی دلت مانده با صدای بلند بیرون بریزی تا بار آنها را از روی دوشت زمین بگذاری.
~Albertin~
اگر می‌توانستم به‌جای یکی از شخصیت‌های کتاب باشم، کدام را انتخاب می‌کردم؟ جوابش را نمی‌دانستم. من در هر کتابی که می‌خواندم شخصیت اصلی می‌شدم و خودم را در جلد او احساس می‌کردم؛ اما این ربطی به دوست‌داشتنش یا اینکه بخواهم جای او باشم نداشت.
ડꫀꪶꫀꪀꪮρꫝⅈꪶꫀ
سرم را روی پایش گذاشتم و او به تنهٔ درخت تکیه داد. او می‌خواند و موهایم را نوازش می‌کرد و من بیشتر به تن صدایش گوش می‌دادم تا آن کلمات حقیقی.
sara
همه‌چیز اتفاقی شروع شد؛ دقیقاً مثل فیلمی سینمایی که قهرمان قصهٔ آن می‌فهمد عاشق پسر کودنی شده است یا می‌تواند به همهٔ رؤیاهای بزرگ محالش برسد و درحال گوش‌دادن موسیقی با غرور قدم می‌زند.
~Albertin~
هیچ‌کس نمی‌دانست من اینجا هستم
~Albertin~
خدای من، یعنی انسان‌ها به این شکل به‌وجود می‌آمدند؟ تمام این سیاره پر بود از خائن‌ها و بی‌شعورهایی که راست‌راست راه می‌رفتند و خائن‌ها و بی‌شعورهای جدیدی را به‌دنیا می‌آوردند؟ من هم یکی از آنها بودم؛ بدتر از همه.
ડꫀꪶꫀꪀꪮρꫝⅈꪶꫀ
او گفت هر کاری که ارزش انجام‌دادن داشته باشد کمی آدم را می‌ترساند و اینکه برخی از زیباترین قصه‌ها با سفر آغاز می‌شوند.
zohreh
هر کتابی به‌شکلی روی شما تأثیر می‌ذاره؛ چه روی دیدگاهتون نسبت به دنیا و چه روی چگونگی تعریفی که از خودتون دررابطه‌با دنیا دارید.
zohreh
اولین و مهم‌ترین درسِ بازیگری خواندنِ ذهنِ مخاطبانت است؛ اینکه بدانی آنها می‌خواهند تو چگونه باشی و چه‌چیزی به آنها بدهی.
zohreh
«چهرهٔ نقاب‌دار اسرار قلب نقاب‌دار را پنهان می‌کند.»
zohreh
او گفت از نقش بازی کردن دست بردار، عزیزم. تو نمی‌تونی تا آخر عمرت به میل دیگران رفتار کنی. دیگران فقط از تو سوءاستفاده می‌کنن. تو باید خودت رو بشناسی و بفهمی از زندگی چی می‌خوای. من نمی‌تونم این کار رو برای تو انجام بدم؛ هیچکی نمی‌تونه.
zohreh
مادر به من هشدار داده بود که در دنیا درس‌های زیادی برای یادگرفتن وجود دارد. ای‌کاش این را هم گفته بود که این یادگرفتن چه تاوان سختی دارد.
ડꫀꪶꫀꪀꪮρꫝⅈꪶꫀ
من آن‌قدر با سکوتم زندگی کرده بودم که برایم مثل همسر شده بود و دیگر نمی‌خواستم درموردش فکر کنم.
ડꫀꪶꫀꪀꪮρꫝⅈꪶꫀ
ممکن بود یک انسان به دو نیم تقسیم شود؟
ડꫀꪶꫀꪀꪮρꫝⅈꪶꫀ
شاید هم فقط تب‌وتاب نوجوونی بود؛ یه روز توی اوج دنیان و روز بعدی زندگی‌شون به آخر می‌رسه.
ડꫀꪶꫀꪀꪮρꫝⅈꪶꫀ
ازش پرسیدم کجا بوده و چرا به رئیسش دروغ گفته. اون گفت به من هیچ ربطی نداره؛ هجده‌سالشه و بالغه و هر کاری بخواد می‌تونه انجام بده.»
ડꫀꪶꫀꪀꪮρꫝⅈꪶꫀ

حجم

۳۲۸٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۳۶۰ صفحه

حجم

۳۲۸٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۳۶۰ صفحه

قیمت:
۵۹,۵۰۰
تومان