دانلود و خرید کتاب اردیبهشت غزل سلیمانی
تصویر جلد کتاب اردیبهشت

کتاب اردیبهشت

معرفی کتاب اردیبهشت

کتاب اردیبهشت نوشته غزل سلیمانی است. نویسنده این کتاب را بعد از گفتگو با با فرزندان طلاق نوشته است. این کتاب روایت تنهایی و رنج این بچه‌ها در رویارویی با خانواده‌های جدید و اجتماع است.

درباره کتاب اردیبهشت

این کتاب روایت پنج فرزند طلاق است که دور هم جمع می‌شوند تا از زندگی و تجربیاتشان بگویند. در این میان ارتباط عاطفی‌ای بین دو نفر از این افراد به‌وجود می‌آید. ریتم داستان کتاب جذاب است و خواننده را با خودش همراه می‌کند. این کتاب با توجه به روایت انسانی پیش می‌رود و ما را محیط جدیدی قرار می‌دهد. با خواندن این کتاب لذت مرور چند زندگی را تجربه می‌کنید.

خواندن کتاب اردیبهشت را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به تمام علاقه‌مندان به ادبیات داستانی پیشنهاد می‌کنیم

بخشی از کتاب اردیبهشت

همسایهٔ غزاله به محض این‌که پایش را در حیاط گذاشت، از خانه بیرون زدیم. قرار بود امروز را پیش خاله ثنا بماند تا ما به گشت و گزارمان برسیم. ساعت نه صبح بود. یک ساعت پیش مسیح زنگ زده بود، گفت که به آشپزخانه رفته و قابلمه‌ها را بار گذاشته و مابقی کارها را دست شاگردانش داده و دارد می‌آید سمت ما.

غزاله کلافه پیشانی‌اش را خاراند و به ساعت موبایلش خیره شد.

- چرا این نمیاد؟

سر گرداندم و موتورش را سر کوچه دیدم. با دست به غزاله نشان دادم و گفتم: اومد... بفرما!

غزاله شاکی و بدون سلام قبل از این‌که مسیح به ما برسد داد زد: می‌ذاشتی نُه شب می‌اومدی.

مسیح خندید و خودش را به ما رساند: سلام. بپرید بالا دیرمون شد.

به مسیح چشم غره‌ای رفتم و با لحنی گلایه‌مند گفتم: خوبه از سر تا ته شهر کلاً نیم ساعتم نیست. کجا بودی این‌قدر دیر کردی؟

غزاله روی موتور سه چرخش نشست و گفت: با نوران جونش بوده دیگه!

سوار شدم و خندیدم. مسیح خندید و چیزی نگفت. انگار دیر آمدنش علتی به جز نوران نداشت. به راه افتادیم. گفتم: بردیش کله‌پزی؟

غزاله به من نیم نگاهی کرد و گفت: خانوم که کله‌پاچه دوست ندارن! احتمالاً بردتش حلیم فروشی، آشی چیزی داده...

بلند خندیدم گفتم: خدایی بردیش کجا هشت صبح؟

Afra
۱۳۹۹/۰۱/۲۱

من این رمان رو قبلا خوندم ولی کامل نه داستان راجع به بچه های طلاقه و قهرمان قصه اون بچه هان .چقدر عاشقانه ی شیرینی داشت . چقدر ملموس در مورد مشکلات بچه های طلاق صحبت شده بود . چقدر

- بیشتر
EXO_L♡
۱۴۰۱/۰۱/۰۱

حسی داشت که دوست نداشتم تموم شه 😢

ماندانا پهلوان
۱۴۰۰/۰۱/۱۱

همه ی رمان های خانم غزل سلیمانی در برنامه لوکوبوک مطالعه کردم هرچند سه تا رمانی که توی طاقچه قرار دادند و هنوز مطالعه نکردم ولی حتما در اولین فرصت هر سه تا رمانشون از طریق طاقچه خریداری خواهم کرد...و

- بیشتر
math
۱۳۹۹/۰۹/۲۵

داستان جالب بود و شخصیت های دلنشینی داشت. هر چند بخش هایی از کتاب تلخ می شد. ولی من در کل دوست داشتم.

اسما
۱۳۹۹/۰۱/۲۲

خیلی خوب بود.

Sanaz
۱۳۹۹/۰۱/۲۱

خیلی کتابش عالیه من که ازش خوشم اومد.

aayeh
۱۴۰۱/۰۷/۱۷

ناپختگی داستان زیاد است، موضوع داستان قابل توجه است، اما، نویسنده خیلی سریع و بدون پختگی ماجراها را ساخته و پرداخته، واکنشهای احساسی جذابیت خودش را از دست داده، نمونه این مدل موضاعات قبلا نوشته شده و نقد روی برخی

- بیشتر
میثاق
۱۳۹۹/۰۴/۰۶

خیلی جالب بود و در عین حال خیلی جاها اشک آدم رو در می‌آورد

matin@bb@$
۱۳۹۹/۰۳/۲۴

خوب بود

Mahsa
۱۳۹۹/۰۱/۲۱

عالیه

پرسیدم: بدترین اتفاق زندگی آدما چیه با این حساب؟ به سمتم چرخید و قاطعانه پرسید: بدتر از مرگ چی می‌تونه باشه؟ قاطعانه‌تر جواب دادم: این‌که سال‌ها قبل مرده باشی و به خاطر دل عزیزات نقش زنده‌ها رو بازی کنی.
روژینا
مامان ثنا می‌گفت: "وقتی خیلی خوشحالی و شادی، برو و به اهل قبور سر بزن. وقتی هم دلت گرفته و غمگینی بازم همین کار را بکن. این‌جوری می‌فهمی که این دنیا ارزش هیچ‌چیزی را ندارد".
roza
"دست از جنگ با خودت بردار! به اندازهٔ کافی ظلم توی این دنیا هست... اوضاع رو با قربونی کردن خودت از اینی که هست بدتر نکن!‌"
SARA
‫-... می‌دونی غزاله؟ تو راست می‌گفتی! واقعاً عشق درد داره. اونم وقتی حتی نمی‌دونی طرف بهت حسی داره یا نه.
دریا
- هر چیزی یه تاریخ انقضایی داره. یه روز که انقضاش بگذره ناچار می‌شی بندازیش دور. چون می‌دونی دیگه به دردت نمی‌خوره... می‌دونی که دیگه کمکت که نمی‌کنه هیچ، حتی ممکنه نابودت کنه. - حتی آگه عشق باشه؟ سرم را به نشانهٔ مثبت تکان دادم و لبخند زدم: حتی آگه عشق باشه.
روژینا
دست از جنگ با خودت بردار! به اندازهٔ کافی ظلم توی این دنیا هست... اوضاع رو با قربونی کردن خودت از اینی که هست بدتر نکن!‌"
math
عشق، محبت، آرامش! بهشون احتیاج داریم. خیلی احتیاج داریم. با یه دوز بالا باید به زندگیمون تزریق بشن.
دریا
همهٔ دنیا می‌دانند چقدر حقیقت تلخ و بد مزه است. گاهی مزه‌اش از قرص داروهایی که هر روز در حلقم می‌ریزند بدتر و ناگواراتر است.
روژینا
شانه‌ای بالا انداختم: ازت دلگیر می‌شم اما؛ اما به روت نمیارم که دلگیر کردنمو یاد نگیری، دل‌گیر کردنم رو که یاد بگیری، عاشقمم که باشی، جونت به جونمم که وصل باشه بازم با نقطه ضعفام می‌رنجونیم. این خصلت توی همهٔ آدماست
روژینا
‫- فیلیپ راث رو می‌شناسی؟ ‫یک تای ابرویم بالا پرید و کام بعدی را از سیگارم گرفتم. ‫- اسمش آشناست. کی هست حالا؟ ‫لبخند زد و روسری‌اش را روی سرش مرتب کرد. ‫- نویسنده و محقق اجتماعی. یه کتاب داره به اسم ارباب انتقام. ‫بی‌حوصله سیگارم را با کام سنگینی تا فیلتر سوزاندم و جواب دادم: خب که چی؟ ‫- می‌گه "دست از جنگ با خودت بردار! به اندازهٔ کافی ظلم توی این دنیا هست... اوضاع رو با قربونی کردن خودت از اینی که هست بدتر نکن!‌"
دریا
عشق همینه دیگه؟ این‌که وقتی کنارشی غرق آرامش می‌شی و وقتی دوری ازش فکرت مونده پیشش یعنی عاشق شدی دیگه؟ این‌که همش فکر کنی بهت فکر می‌کنه یا نه؛ عشقِ دیگه؟ این‌که وقتی تو چشمات خیره می‌شه دست و پات بلرزه، یعنی دلت لرزیده دیگه؟ اینا همه می‌شه عشق؟
دریا
قضاوت نمی‌کنم. در مورد هیچ‌کس قضاوت نمی‌کنم اما بالاخره هر کسی برای کارهایی که می‌کند دلایلی دارد. یک روز از او می‌پرسم. آن روز دیر نیست!
دریا
آدم وقتی کامل می‌شه که عشق رو تجربه کنه.
دریا
من قوی بودم؟ مردانه ایستاده بودم؟ خوب بودم؟ نمی‌فهمیدم آن لحظه این حرف‌ها را چگونه بر زبان می‌آورد اما، من همچین کسی نبودم. من فقط و فقط سعی می‌کردم آدم باشم! آدم بودن یعنی قوی بودن؟ یعنی ایستادگی؟ یعنی خوب بودن؟
دریا
داستان ما یک رمان نیست. شخصیت‌های ما شخصیت‌های سادهٔ یک رمان نیستند. ما همه‌ی‌مان اردیبهشتی هستیم. همه‌ی‌مان از بهشت آمدیم. در اردیبهشت زندگی می‌کنیم و به بهشت خواهیم رفت.
دریا
پرسیدم: بدترین اتفاق زندگی آدما چیه با این حساب؟ ‫به سمتم چرخید و قاطعانه پرسید: بدتر از مرگ چی می‌تونه باشه؟ ‫قاطعانه‌تر جواب دادم: این‌که سال‌ها قبل مرده باشی و به خاطر دل عزیزات نقش زنده‌ها رو بازی کنی. ‫چشم‌هایش در نوسان عجیبی به نگاهم گره خورد و مردد پرسید: الان زنده‌ای یا داری نقش بازی می‌کنی؟ ‫آب دهانم را تلخ مزه حس کردم. به سختی ذهنم را آرام کردم: زنده‌ام! چون زندگی من، نفس من، مایع حیات من، تو این لحظه، همین الان تویی!
دریا
هیجان زندگی کردن به همینه که نمی‌دونی فردا چی می‌شه.
دریا
امشب به حرف پناه گوش می‌دهم. دعا می‌کنم که نوران و مسیح خوشبخت شوند. دعا می‌کنم که خانوادهٔ نوران به او برگردند. دعا می‌کنم که روزهای خوبی داشته باشند. همین امشب همه‌چیز را فراموش کردم. عشقم به مسیح را فراموش کردم! من در حال حاضر عاشق خدا هستم. عاشق خودم، عاشق زنده بودنم.
دریا
همان‌جور که از پارکینگ بیرون می‌رفتم ذهنم درگیر ثانیه‌ای از دیشب بود. لحظه‌ای که چشم دوختم به لب‌هایش! برای اولین‌بار، بعد از چند سال دلم کسی را می‌خواست. چه بر سرم آمد آن‌قدر بی‌مقدمه و یک‌باره؟
دریا

حجم

۵۹۱٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۵۶۸ صفحه

حجم

۵۹۱٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۵۶۸ صفحه

قیمت:
۱۲۰,۰۰۰
۶۰,۰۰۰
۵۰%
تومان