بریدههایی از کتاب اردیبهشت
۳٫۹
(۸۵)
مامان ثنا میگفت: "وقتی خیلی خوشحالی و شادی، برو و به اهل قبور سر بزن. وقتی هم دلت گرفته و غمگینی بازم همین کار را بکن. اینجوری میفهمی که این دنیا ارزش هیچچیزی را ندارد".
roza
پرسیدم: بدترین اتفاق زندگی آدما چیه با این حساب؟
به سمتم چرخید و قاطعانه پرسید: بدتر از مرگ چی میتونه باشه؟
قاطعانهتر جواب دادم: اینکه سالها قبل مرده باشی و به خاطر دل عزیزات نقش زندهها رو بازی کنی.
روژینا
"دست از جنگ با خودت بردار! به اندازهٔ کافی ظلم توی این دنیا هست... اوضاع رو با قربونی کردن خودت از اینی که هست بدتر نکن!"
SARA
دست از جنگ با خودت بردار! به اندازهٔ کافی ظلم توی این دنیا هست... اوضاع رو با قربونی کردن خودت از اینی که هست بدتر نکن!"
math
- هر چیزی یه تاریخ انقضایی داره. یه روز که انقضاش بگذره ناچار میشی بندازیش دور. چون میدونی دیگه به دردت نمیخوره... میدونی که دیگه کمکت که نمیکنه هیچ، حتی ممکنه نابودت کنه.
- حتی آگه عشق باشه؟
سرم را به نشانهٔ مثبت تکان دادم و لبخند زدم: حتی آگه عشق باشه.
روژینا
-... میدونی غزاله؟ تو راست میگفتی! واقعاً عشق درد داره. اونم وقتی حتی نمیدونی طرف بهت حسی داره یا نه.
دریا
شانهای بالا انداختم: ازت دلگیر میشم اما؛ اما به روت نمیارم که دلگیر کردنمو یاد نگیری، دلگیر کردنم رو که یاد بگیری، عاشقمم که باشی، جونت به جونمم که وصل باشه بازم با نقطه ضعفام میرنجونیم. این خصلت توی همهٔ آدماست
روژینا
همهٔ دنیا میدانند چقدر حقیقت تلخ و بد مزه است. گاهی مزهاش از قرص داروهایی که هر روز در حلقم میریزند بدتر و ناگواراتر است.
روژینا
عشق، محبت، آرامش! بهشون احتیاج داریم. خیلی احتیاج داریم. با یه دوز بالا باید به زندگیمون تزریق بشن.
دریا
من قوی بودم؟ مردانه ایستاده بودم؟ خوب بودم؟ نمیفهمیدم آن لحظه این حرفها را چگونه بر زبان میآورد اما، من همچین کسی نبودم. من فقط و فقط سعی میکردم آدم باشم! آدم بودن یعنی قوی بودن؟ یعنی ایستادگی؟ یعنی خوب بودن؟
دریا
آدم وقتی کامل میشه که عشق رو تجربه کنه.
دریا
قضاوت نمیکنم. در مورد هیچکس قضاوت نمیکنم اما بالاخره هر کسی برای کارهایی که میکند دلایلی دارد. یک روز از او میپرسم. آن روز دیر نیست!
دریا
عشق همینه دیگه؟ اینکه وقتی کنارشی غرق آرامش میشی و وقتی دوری ازش فکرت مونده پیشش یعنی عاشق شدی دیگه؟ اینکه همش فکر کنی بهت فکر میکنه یا نه؛ عشقِ دیگه؟ اینکه وقتی تو چشمات خیره میشه دست و پات بلرزه، یعنی دلت لرزیده دیگه؟ اینا همه میشه عشق؟
دریا
- فیلیپ راث رو میشناسی؟
یک تای ابرویم بالا پرید و کام بعدی را از سیگارم گرفتم.
- اسمش آشناست. کی هست حالا؟
لبخند زد و روسریاش را روی سرش مرتب کرد.
- نویسنده و محقق اجتماعی. یه کتاب داره به اسم ارباب انتقام.
بیحوصله سیگارم را با کام سنگینی تا فیلتر سوزاندم و جواب دادم: خب که چی؟
- میگه "دست از جنگ با خودت بردار! به اندازهٔ کافی ظلم توی این دنیا هست... اوضاع رو با قربونی کردن خودت از اینی که هست بدتر نکن!"
دریا
هیجان زندگی کردن به همینه که نمیدونی فردا چی میشه.
دریا
همانجور که از پارکینگ بیرون میرفتم ذهنم درگیر ثانیهای از دیشب بود. لحظهای که چشم دوختم به لبهایش! برای اولینبار، بعد از چند سال دلم کسی را میخواست. چه بر سرم آمد آنقدر بیمقدمه و یکباره؟
دریا
امشب به حرف پناه گوش میدهم. دعا میکنم که نوران و مسیح خوشبخت شوند. دعا میکنم که خانوادهٔ نوران به او برگردند. دعا میکنم که روزهای خوبی داشته باشند. همین امشب همهچیز را فراموش کردم. عشقم به مسیح را فراموش کردم! من در حال حاضر عاشق خدا هستم. عاشق خودم، عاشق زنده بودنم.
دریا
پرسیدم: بدترین اتفاق زندگی آدما چیه با این حساب؟
به سمتم چرخید و قاطعانه پرسید: بدتر از مرگ چی میتونه باشه؟
قاطعانهتر جواب دادم: اینکه سالها قبل مرده باشی و به خاطر دل عزیزات نقش زندهها رو بازی کنی.
چشمهایش در نوسان عجیبی به نگاهم گره خورد و مردد پرسید: الان زندهای یا داری نقش بازی میکنی؟
آب دهانم را تلخ مزه حس کردم. به سختی ذهنم را آرام کردم: زندهام! چون زندگی من، نفس من، مایع حیات من، تو این لحظه، همین الان تویی!
دریا
داستان ما یک رمان نیست. شخصیتهای ما شخصیتهای سادهٔ یک رمان نیستند. ما همهیمان اردیبهشتی هستیم. همهیمان از بهشت آمدیم. در اردیبهشت زندگی میکنیم و به بهشت خواهیم رفت.
دریا
حجم
۵۹۱٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۵۶۸ صفحه
حجم
۵۹۱٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۵۶۸ صفحه
قیمت:
۱۲۰,۰۰۰
تومان