کتاب ملجأ
معرفی کتاب ملجأ
کتاب ملجأ نوشتهٔ غزل سلیمانی است. انتشارات طلایه این رمان معاصر ایرانی را منتشر کرده است.
درباره کتاب ملجأ
کتاب ملجأ حاوی یک رمان معاصر و ایرانی است که در آن طعمهای جدید در برابر شخصیت اصلی قرار گرفته است. «گلسا» دختری پر از شوق زیستن، شجاع، مستقل و بلندپرواز است که حالا با تمام دلش، به گوشهٔ اتاقش غلوزنجیر شده است. او زیر آوار دیوار اعتمادی که از دیگران ساخته، مانده و در تاریکی مطلق دفن شده است. در این بین مردی که تنها بازماندهٔ تلی از خاکستر است، به انتخاب سرنوشتْ با گلسا روبهرو میشود. این روبهرویی، آغاز داستان کتاب «ملجأ» به قلم غزل سلیمانی است. این رمان عاشقانه ۹ فصل دارد.
خواندن کتاب ملجأ را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر ایران و قالب رمان عاشقانه و اجتماعی پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب ملجأ
«- من ازش جدا شده بودم. خونهٔ خالهم که همین خیابون بالاییه مقصدم بود. رفتم توی اتاق پسرخالهم. از من چند سال کوچیکتره. میرم باهاش زبان و ریاضی کار میکنم. چهار پایهای که ازش لباس آویزون میکنیم دقیقاً کنج اتاقه. با پنجره کمتر از یک متر فاصله داره. اتفاقی دیدم که یه زن پیاده شد. یه زن حدوداً سی و چند ساله. خیلی استایل عجیبی داشت، ورزیده و عضلانی بود. قدشم خیلی بلند بود. دیدم که با ریما مشغول صحبت شد. یه چیزی بگم؟ من ریما رو خیلیخوب میشناختم. میدونستم که یه لحظه بعد به هوای شکست دادن اون رقیبم که شده با اونا میره. چون فرصتی براش نمونده بود. شبش مراسم عقد زادبه محسنی و اون دختری که به گفتهٔ خودش دختر خوبی نبود در پیش بود. از حالات صورتش، از تکون دادن دستاش میتونستم حدس بزنم که داشت خودشو معرفی میکرد. خیلی هم خوش برخورد و آروم خودشو نشون میداد. با اینکه آدم یاغی و بیحوصلهای بود. بعدم سوار شد و باهاشون رفت. زنه موند. شروع کرد به دید زدن اطراف. خودمو کنار کشیدم که من رو نبینه. اما همون وقت فهمیدم که اتفاقای بدی توی راهه. به هر چیزی فکر کردم. بدترینش از نظر من تجاوز جنسی بود. اما... هرگز فکر نمیکردم که آخرینباریه که ریما رو میبینم.
و دیگر توانش تمام شد و شروع کرد به گریستن.
بازپرس با ابروهای گره خورده پرسید:
- چرا به کسی خبر ندادی، تو که میدونستی ممکنه اتفاقای بدی بیفته.
دخترک با هقهق نجوا کرد:
- چه میدونم. ترسیدم از اینکه آبروشو ببرم. گفتم شاید اونقدرام که من فکر میکنم چیز خطرناکی نباشه. گفتم اگه به بابا یا داداشش بگم، اگر شوهرش بفهمه، حتی اگه اون آدمای عجیب و غریبم کاری باهاش نداشته باشن، اونا حتماً بیچارهش میکنن. بلاتکلیف بودم. تا صبح خوابم نبرد. فرداش دمدمای ظهر بود که خبر خودکشیش رو از بچههای دبیرستان شنیدم. باورم شد. گفتم خوب حتماً دست رد به سینهش زدن. حتماً تحقیرش کردن. حتماً زادبه محسنی با اون دختر ازدواج کرده و نتونسته شکست خوردنش رو در جدال با یه دختر بد تاب بیاره. از ریما هیچی بعید نبود.
بازپرس از جایش بلند شد.»
حجم
۲۶۹٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۳۷۱ صفحه
حجم
۲۶۹٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۳۷۱ صفحه
نظرات کاربران
خیلی بد بود کاملا تخیلی و دور از ذهن اگر میخواهد این کتاب را بخوانید زیاد دنبال منطق و عقلانیت در اتفاق های داستان نباشید همین جوری برای وقت گذرانی بخونید تموم بشه در ضمن قلم نویسنده خیلی ضعیفه ۱۰۰
خوب بود
زیبا بود🥲 الان موندم بین شخصیت های مخلوق نویسنده فواد پریشان دل رو دوست داشته باشم؟ یا نوش اذر اردیبهشت یا معین ملجا؟🤦🏼♀️🤔