دانلود و خرید کتاب سنگ و دایره پل سلان ترجمه سهراب مختاری
تصویر جلد کتاب سنگ و دایره

کتاب سنگ و دایره

نویسنده:پل سلان
انتشارات:نشر چشمه
دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۰از ۳ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب سنگ و دایره

«سنگ و دایره» اشعار پُل سلان، شاعر آلمانی‌تبار یهودی متولد رومانی با ترجمه سهراب مختاری است. سلان در خانواده‌ای متدین با پدری سخت‌گیر و مادری اهل مطالعه و علاقه‌مند به ادبیات به دنیا آمد از این رو، پل از کودکی با ادبیات در ارتباط بود. پُل عصیان‌گر بود و به پدرسالاری، سخت‌گیری‌های درون خانواده و همچنین محدودیت‌های پیرامونش واکنش نشان می‌داد؛ در نتیجهٔ روحیهٔ عصیانگرش به فعالیت‌های اجتماعی گرایید و اگرچه اکثر یهودی‌تبارها در گروه‌های صهیونیستی فعال می‌شدند، او فعالیتش را در سازمان جوانان کمونیست آغاز کرد. اما بعد با شناخت استالینیسم خود را یک «تروتسکیست» خواند. و همچنین بعدها آثار شاعرانی همچون ماند لشتام را ترجمه و معرفی کرد که از قربانیان و طردشدگان حکومت استالین در شوروی بودند. از همان نوجوانی در جمع‌های ادبی و دانش‌آموزی شهرش شرکت می‌کرد و همراه دوستانی مانند ایمانوئل وایسگلاس و آلفرد کیتنِر که مثل او شاعر شدند، به مطالعه و بحث دربارهٔ ادبیات می‌پرداخت. سلان از پانزده شانزده‌سالگی شعر سرود. اولین شعرهایش در وزن و قالب‌های کهنه است که از شعر بوکوفینی و طبیعت بومی زندگی‌اش تأثیر گرفته است. اما در همین دوران نیز توانایی و استعدادش در سرایش شعر آشکار است. از شاعران محبوبش در این دوران می‌توان از راینا ماریا ریلکه، ژان پُل و هلدرلین نام برد. موقعیت چندزبانی و چندفرهنگی شهر چرنویتس در آن دوران زمینهٔ بسیار مناسبی فراهم می‌کرد تا پُل بتواند از طریق چندین زبان اروپایی که فرا گرفته بود با تجربه‌های گوناگون شعر و ادبیات اروپا آشنا شود. آشنایی‌اش با سوررئالیست‌ها بیشترین تأثیر را بر شعرش گذاشت. لان هم با آثار سوررئالیست‌ها و هم با برخی از شاعران برجستهٔ این مکتب مثل رنه شار رابطه برقرار کرد که تا پایان عمرش ادامه داشت. در سال ۱۹۴۰ که شوروی چرنویس، شهل پل را تصرف کرد، مشاهده و تجربهٔ عینی استالینیسم، ته‌ماندهٔ توهمات ذهنِ عدالت‌خواه شاعر نسبت به شوروی را نیز از بین برد و او را به منتقد بنیادین نظام شوروی و استالینیسم بدل کرد. در ۱۹۴۱ با ورود هیتلر به چرنویس تاریخ ششصدساله یهودیان از این شهر پاک شد و پا همراه بسیاری به گتو رانده شد. اما در همان شرایط سخت نیز کی از سونات‌های شکسپیر را ترجمه کرد. مدتها طول کشید تا شعر سلان جایگاه واقعی خود را پیدا کند و در اواخر دهه ۶۰ این اتفاق افتاد. در سال‌های ۱۹۵۷ تا ۱۹۶۴ برندهٔ چهار جایزهٔ مهم ادبی شد. مهم‌ترین آن‌ها جایزهٔ گئورگ بوشنر بود که به تأثیرگذارترین شاعران و نویسندگان آلمانی‌زبان اهدا می‌شود.
نظری برای کتاب ثبت نشده است
بیستم آوریل ۱۹۷۰، ساعتش را که سال‌ها پیش از کار افتاده بود، در خانه‌اش در خیابان امیل زولا می‌گذارد. به پُلِ میرابو (Mirabeau) روی رودخانهٔ سن می‌رود، و با این‌که شناگر خوبی بود خودش را در آب غرق می‌کند. روی میزتحریرش کتاب زندگی‌نامهٔ هلدرلین باز بوده و زیر این جمله خط کشیده بود: «گاهی جان آدمی تاریک و در چشمهٔ تلخ قلبش غرق می‌شود.»
Ehsan Agp
میان انگشتانم می‌غلتی مروارید و بزرگ می‌شوی! بزرگ می‌شوی چون تمام آن‌ها که از یاد رفته‌اند.
ali73
از آبی‌رنگی که چشمش هنوز می‌جوید، نخستینم که می‌نوشد.
ali73
دنیا، یک هزار بلور، سرازیر شد، سرازیر شد.
Omid
درزها، ملموس، این‌جا از هم فراخ گشوده است، این‌جا دوباره هم آمده است ــ کی رویش را پوشاند؟ *** پوشاند رویش را ــ کی؟ آمد، آمد. یک واژه آمد، آمد، از شب آمد، می‌خواست بدرخشد، می‌خواست بدرخشد. خاکستر. خاکستر، خاکستر. شب. شب ــ و ــ شب. ــ به چشم بُرو، به چشم تر.
Omid
منم، من. بین‌تان آرمیده بودم، گشوده بودم، قابل سمع بودم، به شما می‌زدم که سخن بگویم، بندهٔ نَفَسِ‌تان بودم. هنوز هم هستم. شما آری خوابید.
Omid
هیچ جا نگرانت نیست ــ جایی که آرمیده بودند، نامی دارد ــ نه ندارد. نیارمیده بودند آن‌جا. چیزی بین ایشان آرمیده بود. آن‌سویش را نمی‌دیدند. ندیدند، نه، از واژه‌ها می‌گفتند، هیچ‌کدام بیدار نشد، خواب بردشان. برد، برد. هیچ جا نگرانت نیست
Omid
آورده شده به قلمرو با ردپای امن: علف، از هم جدا نوشته. سنگ‌ها، سفید، با سایه‌های ساقه‌ها: دیگر نخوان ــ ببین! دیگر نبین ــ برو! برو، وقتت خواهرانی ندارد، هستی ــ در خانه هستی. یک چرخ، آهسته، از خود چرخ می‌خورد، پره‌ها بالا می‌روند، بالا می‌روند در میدان سیاه، شب به ستاره‌ها نیاز ندارد، هیچ جا نگرانت نیست.
Omid
به خانه برده شده به فراموشی گفت‌وگوی معاشرتیِ چشم‌های آهسته امان. به خانه برده شده هجا به هجا، مقسوم بر تاس‌های روزکور که دست بازیگر به سوی‌شان چنگ می‌اندازد، بزرگ، هنگام بیداری. و افزونیِ سخنم: نشسته بر بلوری کوچک در کسوت سکوتت.
Omid
گردیِ چشم میان نرده‌ها. حیوان مُژک‌دار پلک پارو می‌زند به سوی بالا، یک نگاه رها می‌کند. ایریس، شناگر، بی‌رؤیا و ملول: آسمان، به رنگ قلب خاکستری، باید نزدیک باشد. کج، در لولهٔ آهنین، ادخان تراشه. در حس نور روح را حدس می‌زنی. (اگر چون تو بودم. اگر چون من بودی. زیر یک باد صبا نایستاده بودیم؟ ما غریبه هستیم.)
Omid
شن ـ تپه‌های داس، بی‌شمار. در سایهٔ باد، هزاربار: تو. تو و بازو که با آن عریان به سویت بالیدم ازدست‌رفته. شعاع‌ها. باهم بر ما می‌وزند. فروز، درد و نام را می‌بریم. سپید، آن‌چه برمی‌انگیزدمان، بی‌وزن، آن‌چه به‌هم می‌دهیم. سپید و سبک: روانه‌اش کن. دوردست‌ها، همچون ما، نزدیک ماه. می‌سازند.
Omid
موم برای مُهر کردن نانوشته که نامت را حدس زد، که نامت را به رمز درمی‌آورد. نور شناور می‌آیی اکنون؟ انگشت‌ها، نیز از موم، بیرون کشیده از حلقه‌های غریبه و دردناک. نُک‌شان آب شده است. نورِ شناور می‌آیی؟ کندوهای ساعت، تهی از زمان، هزار زنبور عروس‌وار آمادهٔ سفر. نورِ شناور بیا.
Omid
چشمی خواهد بود هنوز، چشمی ناشناخته، کنار چشم ما: لال زیر پلک سنگی. بیایید دهلیزتان را حفر کنید! مژه‌ای خواهد بود، برگشته رو به درونِ سنگ، با روکش فلز از اشکی نریخته، نازک‌تر از تمام دوک‌ها. در برابرتان کارش را انجام می‌دهد، انگار چون سنگ هست، هنوز برادرانی خواهند بود.
Omid
نگاه کن به دورت: ببین چگونه هر چیز گرداگرد زنده می‌شود نزد مرگ! زنده! حقیقت می‌گوید آن‌که سایه می‌گوید. اکنون اما جمع می‌شود مکانی که آن‌جا ایستاده‌ای: کجا اکنون، ای با سایه برهنه، کجا می‌روی؟ بالا بیا. لمس کن راهت را تا بالا. باریک‌تر می‌شوی، ناشناس‌تر، نازک‌تر! نازک‌تر، یک رشته که از آن پایین می‌رود، ستاره: تا پایین شنا کند، پایین، آن‌جا که سوسویش را می‌بیند: در خیزشِ امواجِ واژه‌های روان.
Omid
این سخن را بر پلک‌هایش بگذار: شاید در چشمش که هنوز آبی است، یک آبی دیگر و غریب‌تر درآید و کسی که تو خطابش کرد با او خواب ببیند: ما.
Omid
در گور مرده سخن‌هایی را بگذار که گفته بود تا زندگی کند. سرش را میان‌شان بخوابان. بگذار حس کند زبان‌های آرزومندی را انبرها را. بر پلک‌های مُرده سخنی را بگذار که دریغش کرد از کسی که تو خطابش کرد، سخنی که خون قلبش از رویش جهید، هنگامی که دستی همچون دست‌هایش عریان، کسی را که تو خطابش کرد، به درخت‌های آینده دوخت.
Omid
خاطره. بر نیمهٔ میله برای امروز و همیشه. قلب: این‌جا نیز خودت را معرفی کن، این‌جا میان بازار. فریادش کن، شیبولت را، در غربت وطن: فوریه. No pasarán. تک‌شاخ: بر سنگ‌ها واقفی بر آب‌ها واقفی بیا از این‌جا می‌برمت به نزد صداهای استرامادورا.
Omid
با تمام سنگ‌هایم که در اشک بالیده‌اند پشت حصارها، برکشیدند مرا به میان بازار به آن‌جا که پرچمی برپا می‌شود که با آن هیچ عهدی نبستم. فلوت دوفلوتِ شب: به یاد آر سرخیِ تیرهٔ دوقلو را در وین و مادرید. پرچمت را بر نیمهٔ میله برافراز
Omid
هر کدام از سنگ‌ها که برمی‌داری ــ برهنه می‌کنی، آن‌ها که در سنگ‌ها پناه می‌جویند: عریان، اکنون از نو درهم‌بافتگی را می‌سازند. هر کدام از درخت‌ها که قطع می‌کنی ــ تخت‌خوابی می‌سازی که بر رویش روح‌ها دوباره باهم جمع می‌شوند انگار که نلرزیده باشد این ابدیت نیز. هر کدام از واژه‌ها که می‌گویی ــ سپاس می‌گویی به تباه شدن.
Omid
این چشم زمان است: با حسرت می‌نگرد از زیرِ ابرویِ هفت‌رنگ. پلکش را آتش‌ها می‌شویند اشکش بخار است. ستارهٔ کور به سویش پرواز می‌کند و بر مژه‌ای داغ‌تر آب می‌شود: دنیا گرم می‌شود و مردگان جوانه می‌زنند و گل می‌دهند.
Omid

حجم

۱۲۸٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۷۲ صفحه

حجم

۱۲۸٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۷۲ صفحه

قیمت:
۱۶,۰۰۰
۸,۰۰۰
۵۰%
تومان