دانلود و خرید کتاب قصه‌های یک دقیقه‌ای ایشتوان ارکنی ترجمه کمال ظاهری
با کد تخفیف OFF30 اولین کتاب الکترونیکی یا صوتی‌ات را با ۳۰٪ تخفیف از طاقچه دریافت کن.
کتاب قصه‌های یک دقیقه‌ای اثر ایشتوان ارکنی

کتاب قصه‌های یک دقیقه‌ای

انتشارات:نشر چشمه
امتیاز:
۱.۸از ۶ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب قصه‌های یک دقیقه‌ای

کتاب قصه های یک دقیقه ای نوشتۀ ایشتوان ارکنی و ترجمۀ کمال ظاهری است. نشر چشمه این کتاب را روانۀ بازار کرده است. این اثر، یک مجموعه داستان از نویسندۀ مجارستانیِ اهل بوداپست را دربردارد. این داستان‌ها، بیشترین خیال را با کمترین گفتار برای خواننده فراهم می‌کنند و این مهم‌ترین ویژگی این کتاب است.

درباره کتاب قصه های یک دقیقه ای

کتاب قصه های یک دقیقه ای، ویژگی بارزی دارد: ایجاز؛ تا آنجا که «شومیو»، شاعر هم‌وطن ایشتوان ارکنی، دربارۀ این کتاب گفته است: «این یک‌دقیقه‌ای‌ها را می‌توان گونه‌ای از شعر مدرن به حساب آورد».

خواندن کتاب قصه های یک دقیقه ای را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

خواندن این کتاب را به دوستداران قصه‌های یک‌دقیقه‌ای، داستان‌های کوتاه و داستانک‌ها پیشنهاد می‌کنیم.

درباره ایشتوان ارکنی

ایشتوان ارکنی در سال ۱۹۱۲ به دنیا آمد. وی رمان‌نویس و نمایشنامه‌نویس مجارستانی و اهل بوداپست بود.

پدر ارکنی داروساز به‌نامی بود که عنوان مشاور نخست‌وزیر را داشت. این نویسنده هم در رشتۀ داروسازی و شیمی تحصیل کرد اما نویسندگی او از سال‌های دبیرستان شروع شد. هنگام تحصیل در دانشگاه، نوول‌هایش در نشریات گوناگون منتشر شدند و به دلیل رفاهی که داشت، توانست به کشورهای گوناگون سفر کند و به زبان‌های آلمانی، فرانسه، روسی و انگلیسی تسلط کامل بیابد.

اولین مجموعه داستان ارکنی به نام «تلاطم» در ۲۵ سالگی او منتشر شد. او از همان ابتدا قوی ظاهر شد.

از آثار برجستهٔ او می‌توان به «خانوادهٔ تُت»، «گربه بازی»، «نمایشگاه گل سرخ» و «پیشتی در دریای خون» اشاره کرد.

«قصه‌های یک‌دقیقه‌ای» نیز گزیده‌ای از قصه‌های کوتاه اوست که از هنگام پیدایش خود تاکنون، همواره با اقبال بی‌نظیر کتاب‌خوانان روبه‌رو بوده است.

ایشتوان ارکنی در ۲۴ ژوئن ۱۹۷۹ در مجارستان درگذشت. یک تماشاخانه در بوداپست به نام او («ارکنی») است.

بخشی از کتاب قصه های یک دقیقه ای

«لیپوت‌مزو را به فرانسه آزیل‌سنت‌آن می‌گویند.

دارالمجانین پاریس خیلی بزرگ است. دیوارهایی مثل ارگ گلرت، و باغی دو برابر باغ‌وحش دارد. پنج بنای عظیمِ توی آن هر کدام به بزرگی پارلمان بوداپست است. آمدورفت در آن به اندازهٔ یک نمایشگاه بین‌المللی است.

من هم در آمدورفتم، چون هر چه می‌گردم چیک‌سردایی‌ها را پیدا نمی‌کنم. حال آن‌که چند روز پیش از سفر، خانم زیبایی مصراً سفارش کرد که به محض رسیدن به پاریس به سراغ‌شان بروم. پس از آن هم طی دو نامه خواسته که موضوع را فراموش نکنم. چیک‌سردایی و زنش را هفت سال پیش به آزیل‌سنت‌آن برده‌اند. پس از آن هیچ خبری ازشان نرسیده.

دوشیزه خانمِ بخش پذیرش می‌گوید: " این‌جا یک ارمنی هست به اسم کارپه‌ئیس دوریسپانوویچ."

سرم را تکان می‌دهم: " این او نیست."

دوشیزه خانم بااوقات‌تلخی می‌گوید: " یعنی چه او نیست؟"

" او ارمنی نیست، مجار است. کارپه‌ئیس هم نیست، چیک‌سردایی است."

دوشیزه خانم آه می‌کشد. پرونده‌های دو کمد را زیرورو می‌کنیم. فرانسوی‌ها حرف چ را به صد شکل می‌نویسند. با ts، با ch، با tsh، اما چیک‌سردایی را این‌طور هم ننوشته‌اند. طوری نوشته‌اند که نشود آن‌ها را پیدا کرد.

بابدگمانی می‌پرسد: " مطمئن‌اید که ارمنی نیست؟"

" مطمئنم."

" پس بی‌زحمت اسمش را بنویسید."

می‌نویسم. نگاهش می‌کند، گل از گلش می‌شکفد.

" آها...! زیکس‌رده! چرا از همان اول نگفتید؟"

کاشف به عمل می‌آید که " زیکس‌رده" را شخصاً هم می‌شناسد. وضع روانی مرد رضایت‌بخش است. سال گذشته او هم توی دفتر کار می‌کرده، اما بعداً برای کار کشاورزی به مزرعه‌ای که متعلق به همین مؤسسه است فرستاده شده. حالا آن‌جاست، کار می‌کند... زن جوانِ خوشگل و میان‌باریکی دارد، دست پُر بیست و هشت سالش است. او این‌جاست. چراکه نه، می‌شود با او حرف زد. بروم به آسایشگاه شمارهٔ دو زنان. آن‌جا مادام رئیس را بخواهم، اسمش مادام مانیان است.

مادام مانیان با حسن نظر حرف‌هایم را شنید. یک نگاه سرسری هم به کاغذی انداخت که توی دفتر به دستم داده بودند، و بعد پرسید: " مجار است؟"

" بله."

" بیست و هشت سال دارد؟"

" بله."

" پس می‌دانم صحبت سرِ کیست. توی آسایشگاه شمارهٔ دو فقط یک زن جوانِ مجار هست؛ الان می‌گویم بیاید، بفرمایید بنشینید..."

مرا با پنج شش زن توی اتاق می‌گذارد که دارند می‌نویسند، با مدادپاک‌کن ور می‌روند، موهای‌شان را شانه می‌زنند، و همگی مرا نگاه می‌کنند. یقین دیوانه‌اند؛ چون روپوش‌های کتانی سفید و پیژامه‌های بلند سفید پوشیده‌اند. روی یکی از میزها، توی یک شیشهٔ کمپوت، چشمم به گل‌های بنفش‌رنگی می‌افتد. نام‌شان اژدردهن است؛ شاید آن‌ها هم دیوانه‌اند. از یک مغازهٔ گل‌فروشی جمع‌شان کرده‌اند، خیلی توی ذوق می‌زده‌اند، با بقیهٔ گل‌ها خیلی فرق دارند. بادل‌سوزی نگاه‌شان می‌کنم تا آن‌که مادام برمی‌گردد.»

نظری برای کتاب ثبت نشده است
بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۹۰۳٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۰

تعداد صفحه‌ها

۱۹۲ صفحه

حجم

۹۰۳٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۰

تعداد صفحه‌ها

۱۹۲ صفحه

قیمت:
۴۳,۰۰۰
تومان