دانلود و خرید کتاب صوتی به سفیدی استخوان
معرفی کتاب صوتی به سفیدی استخوان
کتاب صوتی به سفیدی استخوان نوشته دیوید کنستانتین است که با ترجمه سامان شهرکی و صدای نسیم صنیعی منفرد منتشر شده است. این کتاب برنده جایزه بینالمللی داستان کوتاه بیبیسی است.
درباره کتاب به سفیدی استخوان
کتاب به سفیدی استخوان برنده جایزه بینالمللی بیبیسی است. داستان کوتاه منتخب این جایزه، برندهٔ ۱۵ هزار پوند انگلستان میشود. مبلغ این جایزه بعد از جایزهٔ داستان کوتاه ساندی تایمز که مبلغی ۳۰ هزار پوندی دارد، به عنوان بالاترین مبلغ اهدایی در دنیا که فقط به یک داستان کوتاه تعلق میگیرد، شناخته میشود.
جایزهٔ بیبیسی معمولاً مختص نویسندگان بریتانیایی است، اما سال ۲۰۱۲ به افتخار برگزاری المپیک در لندن، نویسندگان غیربریتانیایی هم در این مسابقه شرکت کردند. این کتاب داستانی است که در این مسابقه جایزه گرفته است.
این کتاب داستان سث است که در یک خانه زیر خط راهآهن زندگی میکند. خانهای که هرروز میلرزد و او را با واقعیت نوع زندگیاش روبهرو میکند.
شنیدن کتاب به سفیدی استخوان را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب برای علاقهمندان به ادبیات داستانی جهان پیشنهاد میکنیم.
درباره دیوید کنستانتین
دیوید جان کنستانتین، نویسنده، شاعر و مترجم بریتانیایی سرویراستار مجلهی ادبی شعر ترجمهی مدرن و در کنار نویسندهی ایرلندی، برنارد دونوف، عضو هیأت ویراستاری انجمن شاعران آکسفورد است. او همچنین یکی از داوران نهایی جایزهی تی.اس الیوت است. از او چندین مجموعهی شعر به چاپ رسیده که از آنها میتوان به «در جستوجوی دلفینها»، «کسپر هاوسر»، «حملهی زنبورها» و «چیزی برای ارواح» اشاره کرد.
در سال ۲۰۰۵ فیلمی با عنوان «چهلوپنج سال» بر اساس داستان کوتاهی از او به نام «در کشوری دیگر» ساخته شد که شارلوت رمپلینگ با ایفای نقش در این فیلم از نامزدهای اسکار همان سال بود. در کارنامهی کنستانتین دو رمان «دیویس» و «نویسندهی زندگی» و یک زندگینامه با عنوان «دشتهای آتش»، بر اساس زندگی سِر ویلیام همیلتون و چندین مجموعه داستان کوتاه به چشم میخورد.
او دو بار برندهی جایزهی بهترین مجموعه داستان کوتاه فرانک اوکانر، یک بار در سال ۲۰۱۰ برای «چراگاه» و بار دیگر در سال ۲۰۱۳ برای «چای در میدلند» شده است. در سال ۲۰۱۰ نیز داستان کوتاه چای در میدلند جایزهی بهترین داستان کوتاه بیبیسی را به خود اختصاص داد. کنستانتین همچنین موفق به کسب جایزهی پوپِسکو و جایزهی وایتبرید که مربوط به ترجمه و شعر هستند، شده است.
بخشی از کتاب به سفیدی استخوان
کمی راجع به پل پرسوجو کرد. از وزنی که ساخته شده بود تا تحملش کند تا وزنی که آن روزها باید تحمل میکرد سر درآورد و از تفاوت بینشان سرش سوت کشید؛ از آن آجرهای سیاه، قوسهایی که به سبک کلیساهای جامع قدیمی ساخته شده بودند، آن خط آهن و هزاران هزار آدم از همهجا بیخبری که بر پایهٔ تمام اینها به شمال و جنوب در سفر بودند. یکبار که در آبجوفروشی بحث را به سمت فاجعههای احتمالی پیش برد، یک نفر گفت: «سال ۱۹۱۲ بود؛ یکی از همین فاجعههایی که میگی. دو تا واگنِ آخر قطار که پر از زغال بودن از خط خارج شدن و به دیوارهٔ پل آویزون موندن و از همونجا بارشون تو خیابون بغلی شما خالی شد. تا چشم کار میکرد همهجا زغال بود؛ زغال روی پشت بوم، زغال توی تختخواب. بعدش هم که واگنها پایین اومدن. سازمان خونههای خراب رو از نو ساخت و اجازه داد زغالها همون جا بمونن تا اینطوری پول مراسمهای کفنودفن رو هم پرداخت کرده باشه.»
سث بیشتر کنجکاو شد. اتفاقی چیزی راجع به یک خودکشی خواند؛ راجع به مردی که با طناب خودش را از دیوارهٔ پل آویزان کرده بود و در روشنی روز مردم زیر پایش جمع شده بودند و تصور کرده بودند که چهطور تمام شب را با تکان خوردن زیر حرکت قطار و صدای سوت در باد سپری کرده بود. کری بیچارگی سث را در برابر کنجکاوی در صورتش میدید. سعی میکرد حواسش را پرت کند. نگرانش شده بود. اما آن شب در حال زدن سیخ به دل زغالها و شعلهور شدنشان و آن گرما و رقص نور، داستانِ از خط خارج شدن واگنهای زغال را تعریف کرد و گنجی که ممکن بود بر سرشان آوار شود، و به قول سث: «بارش ناگهانی نعمت زغال.»
زمان
۱ ساعت و ۲۷ دقیقه
حجم
۷۹٫۹ مگابایت
قابلیت انتقال
ندارد
زمان
۱ ساعت و ۲۷ دقیقه
حجم
۷۹٫۹ مگابایت
قابلیت انتقال
ندارد