دانلود و خرید کتاب سوء قصد به ذات همایونی رضا جولایی
تصویر جلد کتاب سوء قصد به ذات همایونی

کتاب سوء قصد به ذات همایونی

معرفی کتاب سوء قصد به ذات همایونی

رمان «سوء قصد به ذات همایونی» نوشته رضا جولایی، نویسنده معاصر ایرانی اولین‌بار در سال ۱۳۷۴ به چاپ رسید. درون‌مایه این رمان تاریخی تقابل سنت و مدرنیته در اواسط دوران قاجار است.

اعضای یک جریان چپ‌گرای مارکسیستی در دوران استبداد صغیر قصد دارند شاه را ترور کنند. و ترور نافرجام شاه دلیلی برای سرکوب‌های شدیدتر بعدی او می‌شود. داستان در ظاهر جریان ترور محمدعلی شاه را روایت می‌کند، اما آنچه درواقع روایت می‌شود، جریان روابط اجتماعی و سنت‌های متداول در فرهنگ ایران قاجاری است.

قصد نویسنده از نگارش این اثر، نشان دادن گذار تاریخی ایران از یک جامعه کاملا سنتی و آشنایی‌اش با دنیای مدرن است. دورانی که پیشرفت‌های صنعتی غرب بر زندگی و فرهنگ ایرانی سایه انداخت. سایه‌ای که با گذشت سال‌ها هنوز بر سر ملت سنگینی می‌کند.

جولایی در این رمان، نگاهی تازه به مفهوم تاریخ در داستان‌نویسی کرده و با قدرت تخیل و شخصیت‌آفرینی‌اش جهانی ساخته است که می‌توان در آن از روح آزادی‌خواهی گرفته تا تنهایی و هراس را دید. او با قلمش ارواحی را از دل تاریخ احضار کرده است تا از یک گذشته دور سخن بگویند. گذشته‌ای که برخی از حوادث آن در تاریخ رسمی ثبت نشده‌اند و همین موضوع مجوزی برای جولایی است تا آنها را آنگونه که می‌خواهد به سخن وا دارد.

رضا جولایی متولد سال ۱۳۲۹ است و از آثار او می توان به کتاب‌های «حکایت سلسله پشت کمانان»، «جامه به خوناب»، «شب ظلمانی یلدا»، «حدیث دردکشان»، «تالار طرب‌خانه»، «جاودانگان»، «نسترن‌های صورتی»، «باران‌های سبز» و «سیماب و کیمیای جان» اشاره کرد.

مها
۱۳۹۹/۰۳/۲۰

رضا جولایی همیشه زاویه دوربینش رو به تاریخ جوری تنظیم میکنه که کسی تا حالا نکرده، ترکیب تاریخ و تخیل، فضا سازی عالی، شخصیت پردازی خوب، یه سفر ملموس به صد سال پیش به آدمها ، حوادث ، آرمانها ،

- بیشتر
مانا
۱۳۹۸/۰۲/۱۱

کتاب داستانی که تاریخ را زبیا بیان کرده. تاریخی که در خواندنش تنبلی می کنیم. کتاب خواندنی است! ارزش دارد!

Sina Iravanian
۱۴۰۱/۰۴/۰۳

یک رمان تاریخی خوب دیگر به قلم رضا جولایی با موضوع ترور ناموفق محمدعلی‌شاه قاجار. فصل اول کتاب (که به نظر من باید یک بار دیگر در انتهای کتاب بازخوانی شود) به سرعت وقایع ترور و شخصیت‌های داستان را روایت

- بیشتر
حسین احمدی
۱۳۹۹/۰۸/۲۳

کتاب خوب و روانی بود...

عباس خودنگار
۱۳۹۸/۰۸/۰۶

رمانی به معنای واقعی درخشان

مناریا
۱۴۰۰/۰۲/۰۲

درخشان، ارزشمند، ناب

mahmood mahmoodian
۱۴۰۱/۱۲/۰۱

بررای من طوری نبود که مداوم بخوانمش،خسته کننده بود پراکندگی خرده داستانها و نثر بلاتکلیف در بین قدیمی و نو

مینیمالیست
۱۴۰۱/۱۱/۰۲

اگر به تاریخ مشروطه علاقه دارید حتما این کتاب رو بخونید.

mnour
۱۳۹۹/۱۲/۲۰

عالی درخشان و شاهکار

غزل
۱۴۰۱/۰۶/۰۳

من نثر رضا جولایی رو دوست دارم اما اون وسطا خسته شدم ... بعد از چندماه برگشتم ادامه ش رو خوندم ولی شخصیت ها رو با هم قاطی میکردم و دیگه لطفش رو برام از دست داد.

با کشتن خودت باعث می‌شوی آن‌ها فکر کنند که حق داشته‌اند. هیچ‌کس دلش برایت نمی‌سوزد. باید زنده بمانی و از خودت دفاع کنی.
روژینا
معدن نزدیک شهر بود. یک تپهٔ سنگی بلند. رضا گفت قبلاً سنگ‌ها را با دینامیت از کوه جدا می‌کردند. اما تازگی‌ها شاه از ترسش استفاده از دینامیت را منع کرده. دوباره زور و بازو قیمت پیدا کرده. باید دعا به جان شاه کنیم!
حسین احمدی
زور عین نجاست است. هم از خودش بوی گند بلند می‌شد هم از کسانی که آن را در دست می‌گیرند.
روژینا
تا مردم تغییر نکنند هیچ‌چیز تغییر نخواهد کرد.
مها
اعتقاد نداشت بشود دنیا را آباد کرد. اما یقین داشت می‌شود آن را خراب کرد.
روژینا
معلوم نبود کار این ملت چگونه می‌چرخید. شاید هم کار ملت احتیاجی به چرخیدن نداشت.
روژینا
فقط او بود که فوت‌وفن پرواز را خوب می‌دانست. خوب می‌دانست وقتی به قدرت برسد چگونه با این ملت کنار بیاید. به‌موقع باید سرشان را گرم نگاه می‌داشت: انواع سگ‌دو زدن‌ها. یک لقمه نان هم جلوشان می‌گذاشت تا نیمه‌سیر بمانند و هوا برشان ندارد تا بشود تسمه از گرده‌شان کشید. تا نباشد چوب تر...
حسین احمدی
من عاشق سواری‌ام. هر نوع سواری. فکر می‌کنم این اخلاق را از پدر و عمویم به ارث برده‌ام. عمویم که استادی است بی‌نظیر در سواری گرفتن از مردم...»
مها
قضیه فقط این نبود که مشتی دزد و دغل در صدد تأمین منافع خود باشند. از آن‌طرف هم یک ملتی در خواب فرو رفته بود و تمایلی به بیداری نداشت. حالا هم همین‌طور است. تعمق بفرمایید، در بطون این ملت کار جایی ندارد. حق‌وحقوق معنایی ندارد. فرهنگ و اندیشه، تعارف و تجمل است. یک لقمه نانی گیر بیاید. شکم سیر شود باقی جیفهٔ دنیوی است
روژینا
«انسان؟ گرگ و کفتار بر این‌ها ارجحند.» «چه کسی این ارجحیت را تعیین می‌کند؟» «این ملت، پدر. همان‌ها که هر روز وسط سبزه‌میدان شقه می‌شوند. همان‌ها که در باغشاه، زنجان، تبریز هر روز بالای دار می‌روند. ناموس‌شان میان میرآخورها حراج می‌شود. پدر به گمانم کتاب مقدس‌تان را درست نمی‌خوانید. خدا امر می‌کند به کشتن درندگان.» «با کشتن او فرصت توبه و آمرزش روح را از او می‌گیرید.» «خیال‌تان را راحت کنم. او روح ندارد پدر. اما با زنده ماندنش فرصت آرامش از یک ملت گرفته می‌شود.» پدرژوزف اندکی معطل ماند «مبنا برای من همیشه عشق به خداوند است و...» «آری، اما عدالت او را هم نباید فراموش کرد.»
روژینا
خوب می‌دانست وقتی به قدرت برسد چگونه با این ملت کنار بیاید. به‌موقع باید سرشان را گرم نگاه می‌داشت: انواع سگ‌دو زدن‌ها. یک لقمه نان هم جلوشان می‌گذاشت تا نیمه‌سیر بمانند و هوا برشان ندارد تا بشود تسمه از گرده‌شان کشید.
روژینا
مادربزرگ می‌گفت پیمانه‌ای که شکست به درد بند زدن نمی‌خورد. باید آن را فراموش کرد.
روژینا
«بدبختی آدم را فیلسوف می‌کند و الا باید بترکد.
حسین احمدی
«معجزه پدر؟... آیا معجزه وجود دارد؟» «من به آن ایمان دارم. بنابراین وجود دارد. دوست دارم دیگران هم وجود آن را باور کنند.» «چرا؟» «برای آرامش خود آن‌ها. ایمان تو را از خلأ می‌رهاند.»
روژینا
محکم‌تر می‌کوبید. می‌خواست عجز او را ببیند. فریاد زد «برای چه... بگو برای چه باید اعتراض کنید؟» آن وقت زندانی رو برگردانید. چشم‌هایش پر از اشک و درد بود. داد زد «برای آن‌که ما هم آدمیم.»
روژینا
در اصل شاید حقی برای شما وجود ندارد. دل‌تان را الکی خوش کرده‌اید. هر کس که کار کرد حق دارد؟ ابداً. هر کس که زور دارد حق دارد.
روژینا
اما دیگر صبور نبود. به باعث‌وبانی فلاکت آن‌ها فحش می‌داد. با خود آن‌ها تند بود. می‌گفت مثل گوسفند هستید در دست قصاب، هزارتای‌تان را هم سر ببرند بقیه سرشان به چرا مشغول است.
روژینا
اما تازگی‌ها شاه از ترسش استفاده از دینامیت را منع کرده. دوباره زور و بازو قیمت پیدا کرده. باید دعا به جان شاه کنیم!
روژینا
پرسید «مگر فرق می‌کند نوکر شازده باشند یا نباشند.» نایب گفت «ارواح عمه‌ات اصلاً فرق نمی‌کنه. می‌خوای از کسی که نظرکردهٔ شاه و وزیر است شکایت کنی؟» حسین معترض پرسید «مگر عدالت شازده و غیرشازده دارد؟ تازه این‌ها نوکرهاش هستند.»
روژینا
مرد مشکوک به او نگاه کرد. چاییش را تمام کرد از جا بلند شد و رفت. طرف لابد بازاری بود، تا صحبت از حکومت و شاه می‌شد پا به فرار می‌گذاشتند. حکومت وقتی بد بود که درآمد آن‌ها کم می‌شد.
روژینا

حجم

۲۷۴٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۲۲۷ صفحه

حجم

۲۷۴٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۲۲۷ صفحه

قیمت:
۶۱,۰۰۰
۳۰,۵۰۰
۵۰%
تومان