بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب بام‌نشینان | طاقچه
تصویر جلد کتاب بام‌نشینان

بریده‌هایی از کتاب بام‌نشینان

۴٫۲
(۱۱۸)
ـ هی کوچولو، متأسفم. من بیشتر با کتاب سر کرده‌ام تا با آدم‌ها. در واقع با کتاب راحت‌تر می‌تونم کنار بیام. فهمیدنش برام آسون‌تره!
نون
ـ رازت رو پیش خودت نگه دار عزیزم. هرکسی بالاخره برای خودش رازی داره. رازها باعث می‌شن آدم‌ها زیرک و مرموز به نظر بیان.
بلاتریکس لسترنج
وقتی کسی رو خیلی دوست داری احتمال اینکه کارهای غیرمنتظره‌ای ازت سر بزنه زیاده. عشق قابل پیش‌بینی نیست.
...Mehrshad.
«اونجا احساس امنیت می‌کنم. احساس می‌کنم که مهم هستم.»
جو مارچ
«مادرها چیزی هستند که آدم‌ها بهش احتیاج دارن! درست مثل هوا و آب! حتی مامان‌های کاغذی بهتر از هیچی هستند یا مامان‌های خیالی. اونها باعث می‌شن که خستگی آدم در بره و از نو نفسی تازه کنیم.»
Mahbubeh 1993
معمولاً با آدم‌ها به زبان انگلیسی، با گربه‌ها به زبان فرانسه و با پرنده‌ها به زبان لاتین صحبت می‌کرد.
بلاتریکس لسترنج
آن‌قدر امید در سینه داشت که جایی برای رفت و آمد هوا برایش باقی نگذاشته بود.
Hasti
ـ شما بام‌نشینا وقتی بزرگ بشین سرنوشت‌تون چی می‌شه؟ ماتئو گفت: «اووه. فکر کردم می‌خوای بپرسی دستشویی کجاست.» جرارد گفت: «معمولاً بیشتر برمی‌گردن رو زمین زندگی می‌کنن. ولی به هر حال زندگی‌مون همون‌طوری ساده و وحشی می‌مونه. می‌دونی؟‌ این جور زندگی وحشیانه به هرحال برای آدم‌بزرگ‌ها راحت‌تره تا ما بچه‌ها.» آناستازیا گفت: «می‌دونی، ما بام‌نشینا درست به اندازهٔ کلئوپاترا مغرور هستیم. به‌خصوص پسرامون.»
بلاتریکس لسترنج
مادرها چیزی هستند که آدم‌ها بهش احتیاج دارن! درست مثل هوا و آب!
آفتاب
با کتاب راحت‌تر می‌تونم کنار بیام. فهمیدنش برام آسون‌تره!
Mahya
ـ وقتی کسی برای آرزو کردن پول هدر می‌ده، معلومه اون‌قدر که من احتیاج به پول دارم، اون نیازی به آرزو نداره!
بلاتریکس لسترنج
«ببینید آقا، هزار تا چیز توی دنیا بوده که ما فکرش رو نمی‌کردیم و از قضا به حقیقت پیوسته. هیچ‌وقت نباید کوچک‌ترین کورسوی امیدی رو نادیده گرفت.»
جو مارچ
او سی و شش ساله بود و حدود صد و هشتاد سانت قد داشت. معمولاً با آدم‌ها به زبان انگلیسی، با گربه‌ها به زبان فرانسه و با پرنده‌ها به زبان لاتین صحبت می‌کرد. یک بار چیزی نمانده بود خودش را با کتاب خواندن در حال اسب‌سواری به کشتن دهد.
ناهید
بچه‌ها رو هم دست‌کم نگیرین. بام‌نشینا رو دست‌کم نگیرین و از همه مهم‌تر، دخترا رو دست‌کم نگیرین.
Book worm
ـ چرا عشق من. آدما وقتی بزرگ می‌شن بیشترشون سرسخت و خشک می‌شن. اونا معمولاً هیچی رو باور نمی‌کنن مگر اینکه زشت یا خسته‌کننده باشه!
"Shfar"
«بسه دیگه. کافیه! محکم باش.»
جو مارچ
«مادرها چیزی هستند که آدم‌ها بهش احتیاج دارن! درست مثل هوا و آب!
me
کمی دوده ریخت و گفت: «می‌دونی که دوده همون کار صابون رو می‌کنه.»
بلاتریکس لسترنج
وقتی کسی رو خیلی دوست داری احتمال اینکه کارهای غیرمنتظره‌ای ازت سر بزنه زیاده. عشق قابل پیش‌بینی نیست.
"Shfar"
هیچ‌وقت نباید هیچ‌چیز ممکنی رو نادیده گرفت.
Book worm
بالاخره مرد کارمند پشت در اتاقی که میز بزرگ قهوه‌ای‌رنگی داخل آن بود ایستاد. گفت: «خب،‌ این اتاق مصاحبهٔ ماست و تازه مرتب شده. لطفاً به این دختر کوچولوتون اجازه ندید به چیزی دست بزنه.» روی دیوار عکسی نصب شده بود که توی آن چند تا مرد با لباس‌های شق و رق ایستاده بودند. از قیافهٔ یکی‌شان مشخص بود که دارد باد معده‌اش را ول می‌کند.
بلاتریکس لسترنج
ما معمولاً با چیزای دیگه‌ای خوشحال هستیم. مثلاً با آسمون. منظورم رو می‌فهمی؟ سوفی با تردید سرش را تکان داد و لبخند زد. ـ دقیق نمی‌دونم چطوری؟ ـ بیشتر از هر کس دیگه‌ای تو دنیا، آسمون مال ماست. ماتئو هم دقیقاً همین را دربارهٔ بام‌نشینان گفته بود.
بلاتریکس لسترنج
کوچولوی من، می‌دونم برات خیلی سخته! کلاً زندگی خیلی سخته. خدای من! زندگی سخت‌ترین چیز دنیاست. این رو باید همیشه یادمون باشه!
anert~( ° - ° )~
بدون دانش تو فقط می‌تونی نیمی از دنیا رو ببینی.
Dorsa
این را می‌شد از نوار قرمزرنگی که جلو لباسش زده بودند فهمید چون رویش عدد یک گلدوزی شده بود. چارلز پیش خودش گفت:‌ «این بچه یا یک سالشه یا تو یک مسابقه اول شده! و از اونجایی که معمولاً نوزادها تو مسابقات رقابتی مهارت خاصی ندارند، پس می‌تونیم فرض اول رو در نظر بگیریم،‌ این طوری بهتره.» نوزاد با انگشت‌های کوچک و گل‌آلودش لالهٔ گوش مرد را چنگ زد. چارلز در حالی که به صورت بچه نگاه می‌کرد گفت: «تولدت مبارک کوچولوی من.» چارلز درست همان روز برای بچه اسم هم پیدا کرد. او سوفی را برایش انتخاب کرد.
💕Adrien💕
ـ چی شد. چرا وایستادی؟ بهتره بری. ـ سوفی ببین! بدون اینکه به پایین نگاه کنی به چپ و راستت نگاه کن.‌ این همهٔ پاریسه! سوفی سعی کرد همین کار را بکند. پاریس زیر پایشان پهن شده بود. از لندن تاریک‌تر به نظر می‌آمد. فقط نورهایی این طرف و آن طرف سوسو می‌زدند. زیبا بود. فکر می‌کرد روی قالیچهٔ جادویی پرنده سوار شده است.
Hana
چارلز کمی خم شد و گفت: «شما متوجه این دختر جوون من شدید؟ دیدید چطور خشمش رو کنترل کرد؟ من تحسینش می‌کنم.»
جو مارچ
تصمیم گرفت چیز خاصی نگوید. حرف نزدن بهتر از دروغ گفتن بود.
zohreh
مهم‌ترین بخش برنامه‌مون اینه که یه چیزی بخوریم. مطمئن باش اگر نخست‌وزیرها تو ملاقات‌های رسمی‌شون دونات می‌خوردن، تو دنیا جنگ‌های کمتری در می‌گرفت!
کتاب باز
«این بچه یا یک سالشه یا تو یک مسابقه اول شده! و از اونجایی که معمولاً نوزادها تو مسابقات رقابتی مهارت خاصی ندارند، پس می‌تونیم فرض اول رو در نظر بگیریم،‌ این طوری بهتره.»
کاربر

حجم

۱۶۰٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۳۲۱ صفحه

حجم

۱۶۰٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۳۲۱ صفحه

قیمت:
۱۱۷,۵۰۰
تومان