کتاب این داستان یک جورایی بامزهست
معرفی کتاب این داستان یک جورایی بامزهست
کتاب این داستان یک جورایی بامزهست نوشتهٔ ند ویزینی و ترجمهٔ هما قناد است و نشر میلکان آن را منتشر کرده است. فوقالعاده است، خنده دار، عمیق و تلخ. کتابی که خواننده را خلع سلاح میکند؛ اینها جملاتی هستند که نیویورکتایمز دربارهٔ این داستان اثر ند ویزینی میگوید.
درباره کتاب این داستان یک جورایی بامزهست
ند ویزینی نویسندهٔ آمریکایی در سن بیستسالگی به علت بیماری افسردگی راهی آسایشگاه روانی شد. این رمان او یکی از بهترین رمانهای جوانان در آمریکا شناخته شده است و بر اساس آن فیلمی درخشان به همین نام نیز ساخته شدهاست. نویسنده در سال ۲۰۱۳ در ۳۲سالگی با سقوط از بلندی خودکشی کرد.
نوجوانی بلندپرواز به نام کرگ گیلنر قصد دارد که در زندگی موفق شود؛ این موفقیت، مستلزم آن است که کرگ به دبیرستانی معتبر راه یابد تا بتواند شغل مورد نظر خود را انتخاب کند. اما به محض اینکه کرگ به دبیرستانی برجسته در منهتن وارد می شود، اضطراب و فشاری غیرقابل تحمل را بر دوش خود احساس می کند. او از غذا خوردن و خوابیدن دست میکشد و یک شب، تا آستانهٔ مرگ نیز پیش میرود.
خواندن کتاب این داستان یک جورایی بامزهست را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران رمانهای خارجی و نوجوانان و جوانانی که از زندگی ناامید شدهاند، پیشنهاد میکنیم.
کتابهای مشابه
اگر از خواندن این رمان لذت بردید، ممکن است این عناوین را که برای گروه سنی نوجوان نوشته شدهاند و حالوهوای مشابهی دارند، دوست داشته باشید: جایی که عاشق بودیم اثر جنیفر نیون، مزایای منزوی بودن اثر استیون چباسکی، در جستجوی آلاسکا اثر جان گرین، چلنجر دیپ اثر نیل شوسترمن، النور و پارک اثر رینبو راول، ناطور دشت اثر جی دی سلینجر.
بخشی از کتاب این داستان یک جورایی بامزهست
اوضاع وقتی من چهارساله بودم اینطوری بود:
خانوادهٔ ما تو یه آپارتمان آشغال تو منهتن زندگی میکردن. اونموقع نمیدونستم که آشغاله، چون هنوز آپارتمان بهترمون نبود تا با اون مقایسهش کنم. لولهکشیش تو دید بود. این اصلاً خوب نیست. کسی دلش نمیخواد بچهشو تو خونهای بزرگ کنه که لولهکشیش بیرون باشه. یادمه که یه لولهٔ سبز، یه قرمز و یه سفید بود که گوشهٔ سالن ورودی درست قبل از حمام جمع شده بودن و بهمحض اینکه تونستم راه برم همهشون رو بررسی کردم. ازشون بالا میرفتم و کف دستم رو تو فاصلهٔ دو میلیمتری هرکدوم قرار میدادم که ببینم سرده یا داغ. یکی سرد بود، یکی داغ و قرمزه واقعاً داغ بود. دو میلیمتر کافی نبود. من دستم رو سوزوندم و بابا که متوجه نشده بود و فکر میکرد "لوله فقط بعدازظهرها باید داغ شه" رو اونو با اسفنج خاکستری و نوارچسب پوشوند، اما نوارچسب هیچوقت جلوی منو نمیگرفت و فکر میکردم که ناخنکزدن و جویدن اسفنجها کار باحالیه، بنابراین بهشون ناخنک میزدم و میجویدمشون و وقتی بچههای دیگه به خونهٔ ما میاومدن اونا رو مجبور میکردم به لولهها که دوباره از زیر اسفنجها دیده میشدن دست بزنن. بهشون میگفتم هرکی اومده باید به لوله دست بزنه، وگرنه بچهنهنهس؛ کلمهای که از بابام یاد گرفتم وقتیکه داشت تلویزیون نگاه میکرد، و فکر میکردم خیلی عالیه، چون دو معنی داره: هم همون بچهٔ آدمیزاده، هم چیزیه که وقتی میخوای آدما رو وادار به کاری کنی بهشون میگی. درست مثل جوجه که دو تا معنی داره: یکی پرندهای که دوروبرمون میپلکه و یکی هم اون غذای سفیدی که میخوریم. جوجه رو هم اگه به بعضیها میگفتی به لوله دست میزدن.
من برای خودم اتاق شخصی داشتم، اما دلم نمیخواست اون تو تنها باشم. تنها اتاقی که دلم میخواست توش باشم اتاق نشیمن بود، زیر میزی که همهٔ دایرةالمعارفها روش بود. اونو تبدیل به قلعهٔ خودم کرده بودم. یه پتو رو خودم میکشیدم و اون تو کار میکردم. رو نقشهها کار میکردم. من عاشق نقشهها بودم. میدونستم تو منهتن زندگی میکنیم و یه نقشه ازش داشتم. یه اطلس پنج منطقهٔ هاگستروم که تمام خیابونها رو داشت. دقیقاً میدونستم کجا زندگی میکنیم، تو ورودی خیابون پنجاهوسوم اصلی و خیابون سوم فرعی. خیابون سوم فرعی یه خیابون با خطکشیهای زرد بود؛ چون فرعی بود. بزرگ و دراز و مهم. خیابون پنجاهوسوم خطکشیهای سفید داشت که سرتاسر منهتن کشیده شده بود. خیابونای اصلی یهطرفه بودن و خیابونای فرعی متغیر. این کل چیزاییه که باید بلد باشی. وقتی با بابا برای خوردن پنکیک بیرون میرفتیم بهم کمک میکرد اونا رو حفظ کنم. اون ازم میپرسید: «گریگ میخوای پنکیکهاتو مثل خیابون اصلی و فرعی برات بِبُرم؟» و من میگفتم: «آره.» و اون پنکیکها رو بهشکل رشتههای درهموبرهمی برش میداد و همونطور که پیش میرفتیم رو هر خیابون اسم میذاشتیم و مطمئن میشدیم که خیابون سوم و خیابون پنجاهوسوم رو حتماً داشته باشیم. خیلی ساده بود. اگه واقعاً در سطح پیشرفتهای بودین - که من بودم - میدونستین که ترافیک تو خیابونهای با شمارهٔ زوج بهسمت شرق و تو خیابونای فرد بهسمت غرب میرفت. بعد اینکه بعد از هر چند خیابون اصلی خیابونهای عریض با خطکشی زرد بود، مثل خیابونهای فرعی که دوطرفه بودن. اینا خیابونهای معروف بودن: خیابون چهلودوم، خیابون سیوچهارم. لیست کامل از آخر به اول شامل خیابون چمبرز، کانال، هاستون، چهاردهم، بیستوسوم، سیوچهارم، چهلودوم، پنجاهوهفتم، هفتادودوم؛ هیچ خیابون بزرگی بین خیابونهای شصت تا شصتونه نبود، هفتادونهم، هشتادوششم و نودوششم میشد و بعد وارد هارلم میشدین، جاییکه منهتن عملاً برای پسربچههای سفیدپوستِ کوچولویی که زیر دایرةالمعارفها برای خودشون برج و بارو درست کرده بودن و نقشهها رو مطالعه میکردن تموم میشه.
حجم
۲۹۳٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۳۲۰ صفحه
حجم
۲۹۳٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۳۲۰ صفحه
نظرات کاربران
نظرم درباره ی کتاب اینه که خوبه. شرایط آدم افسرده رو به خوبی توضیح میده. و صراحت خاصی داره که من خوشم اومد. اما نکته ی دیگه ای که می خوام بگم اینه قبل تر تو نظرات درباره ی بعضی کتابا می
سلـوم☺️ « فوقالعاده است. خندهدار، عمیق، تلخ. کتابی که خواننـده را خلع سلاح میکند! » ... موافقـم😉😄 همیشه دلم میـخواسته کتابایی که خیلی دوستشون داشتم، دیرتر از اون زمانی که باید، تموم بشه؛ ولی چه کنیم که هر کتابی تموم شدنیِ..😅 معمولا برام
به نظرم بعد از مدتها تونستم کتاب رو تموم کنم و فضاش جدا بشم... داستان در مورد پسری 17 ساله است که از مشکل اضطراب در اثر فشارهای بیرونی رنج میبرد.او به بیمارستان روانی میرود و به دکتر می گوید به
عالی بود بی نظیر بود داستانش ترجمه ولی به معنای واقعی کلمه افتضاح ا ف ت ض ا ح روحت شاد نویسنده ی بزرگ کاش خودتم میتونستی از چنگ افسردگی فرار کنی لامصب میدونم کار هرکسی نیس ازش گریختن روحت شاد میدونم تو هم تا
زندگی کن !😊
کتاب دوست داشتنیه ایه. ترجمش اونقدرا هم که میگفتید بد نیست, کاملا هم واضحه. فکر میکنم بیشتر با محاوره بودنش مشکل داشتن همه بعضی کتابا این جوریه که اینجور ترجمه رو می طلبه.
نشر میلکان قبلا هم ترجمه های بد داشته داشته ولی این یکی روی دست تمام کتابای قبلی بلند شده و میخواد ثابت کنه بدتر از ایناهم میشه ترجمه کرد البته اگه بشه اسمشو گذاشت ترجمه نشر پیلکان در گذشته بهترین
موقعی که کتابو خریدم بیشتر از هرچیزی این واسم جالب (و غم انگیز بود) که شنیده بودم برخلاف محتوای کتاب که درمورد غلبه بر خودکشی هست ولی خود نویسنده چند سال بعد خودکشی میکنه! متاسفانه ند ویزینی (نویسنده)سال ۲۰۱۳ خودش رو
تا الان سیصد صفحه خوندم. ترجمه برعکس برخی علمایی که اینجا نظر دادن بسیار خوبه ایرادات جزیی داره که کاملا قابل چشم پوشیه. ممنون از مترجم
نظر دادن یه جور داوریه و نباید در داوری عدالت رو زیر پا گذاشت، به نظر من که هم داستان جالبه و هم ترجمه درستیه. زبون محاوره هم وقتی کتاب اصلی محاورهای نوشته شده رعایت امانته. دوستان سعی کنن انصاف