بریدههایی از کتاب این داستان یک جورایی بامزهست
۴٫۰
(۱۰۲)
خب من چرا افسردهم؟ این یه سؤال خیلی اساسییه، سؤالی که به اندازهٔ یه شکلات رولی میارزه، حتا جغدها هم جواب این سؤال رو نمیدونن. منم نمیدونم. تنها چیزیکه میدونم ترتیب زمانی اتفاقاته.
مستورع
من به کسی چیزی بدهکار نیستم و مجبور نیستم با کسی بیشتر از حدی که احساس کنم لازمه حرف بزنم.
آلوین (هاجیك) ツ
من دهنِ امتحانها رو صاف کردم. من آزمونهای تمرینی رو ترکوندم و درحالیکه کتابها رو زیر بالشم میذاشتم، میخوابیدم و مغزم رو به ماشینی درنده، به ارّهای تبدیل کردم که میتونست از پس هر چیزی بربیاد.
مستورع
پیروزی اینه که تو امروز صبح بیدار شدی و تصمیم گرفتی زندگی کنی. این پیروزیه.
farez
یه جرعه از قهوهشو میخوره و میگه: «اگه رو زمین قهوه وجود نداشت من یکی که میمردم.»
بلاتریکس لسترنج
نمیدونم چطور میتونم همزمان هم بلندپرواز باشم و هم اونقدر تنبل.
آترین🍃
تو نباید زنده باشی و هستی. میخوای جامونو عوض کنیم؟
مستورع
چیکارداشتی میکردی سرباز؟
داشتم سعی میکردم غذا بخورم قربان!
و چه اتفاقی افتاد؟
مشغولِ فکرکردن به یه موضوع مزخرف شدم.
چهجور موضوع مزحرفی؟
اینکه از سگِ پدرمادرم هم کمتر به زندگی امید دارم.
هنوزم رو دشمن تمرکز کردی سرباز؟
فکر نمیکنم.
اصلاً میدونی دشمن کیه؟
فکر میکنم... خودِ منم.
درسته.
بلاتریکس لسترنج
بعضی وقتا فکر میکنم افسردگی یه روش کناراومدن با دنیاس
farez
شبِ من به سر اومده بود.
مستورع
«خب باشه، داشتم فکر میکردم که چهجوری بگم. من تو رو بهخاطر همهٔ این چیزا دوست دارم، اما بهخاطر بریدگیهای صورتتم ازت خوشم میآد.»
مستورع
فکر میکنم اون تنها بود.
مستورع
جوری آواز بخون انگار کسی نمیشنوه و جوری برقص که انگار کسی نمیبینه.
بلاتریکس لسترنج
فکر میکردم خوبه که یه دکمهٔ راهاندازی مجدد داشته باشیم، مثل بازیای ویدئویی که دوباره شروع کنی و ببینی که میشه از مسیر دیگهای رفت یا نه.»
آرام
روزی که نتایج رو گرفتم آخرین روز خوبم بود. یه روز سرد و غمناک اواخر پاییز تو نیویورک. من از اون روز بهطور پراکنده لحظههای خوبی داشتم، لحظههایی که فکر کردم دارم بهتر میشم، اما اون آخرین روزی بود که احساس پیروزی داشتم
مستورع
افسردگی بیماری نیست. فقط بهانهس برای خودخواهبودن.
farez
هی، سرباز، چه مشکلی پیش اومده؟
نمیتونم غذا بخورم یا بخوابم قربان!
چطوره چند تا گلوله حرومت کنم سرباز، این بهت انگیزه میده؟
نمیتونم بگم قربان! احتمال داره باز هم قادر به خوردنوخوابیدن نباشم، فقط یهکم بهخاطر سرب گلولهها سنگین میشم.
بلاتریکس لسترنج
کمکم دارم ازشون خسته میشم. میخوام برم سراغ چیزای دیگه.»
مستورع
«و این کابوس که میگی چی هست گریگ؟»
«زندگی!»
«زندگی یه کابوسه.»
مروارید
«میدونی وقتی یه گندی میزنی برای دفعهٔ بعد درس میگیری. دردسر وقتیه که ازت تعریف میکنن. این یعنی ازت انتظار دارن همونطور ادامه بدی.»
نون صات
بدترین قسمتِ افسردگی بهطور قطع غذاس. رابطهٔ انسانها با غذا از مهمترین روابطه.
عباس علی یراگدیاد
«من هر روز حداقل یه ساعت تو تخت دراز میکشم. بعد وقتم رو با قدمزدن تلف میکنم. وقتم رو با فکرکردن هدر میدم، چون از لکنتِ زبون میترسم. وقتم رو با سکوت و حرفنزدن هدر میدم.»
«با لکنت زبون مشکلی داری؟»
«وقتی افسردهم حرفا درست از دهنم در نمیآن. وسط جملهها رشتهٔ کلام از دستم درمیره.»
آلوین (هاجیك) ツ
یه بیماری هست به نام نفرین اوندین که در اون بدن توانایی نفسکشیدن غیرارادی رو از دست میده. میتونین تصور کنین؟ همهش باید با خودتون فکر کنین: «نفس بکش، نفس بکش.» وگرنه دیگه نفس نمیکشین. بیشتر افرادی که بهش مبتلا میشن، میمیرن.
Pariya
آه میکشم. «من نمیدونم این قضیهٔ شیمیایی چقدر واقعیت داره. بعضی وقتا فکر میکنم افسردگی یه روش کناراومدن با دنیاس. مثلاً بعضی از آدما مست میکنن، بعضیا مواد میکشن، بعضیا هم افسرده میشن، چون کلی مشکل اون بیرون هست که باید باهاش دستوپنجه نرم کرد.»
shima ash
میدونی چرا اینجوریه؟
چرا؟
چون داری وقتتو هدر میدی سرباز! یه دلیلی داره که ارتش امریکا از کلهپوکها تشکیل نشده! تو داری همهٔ وقتتو تو خونهٔ رفیقات میگذرونی و وقتی به خونه میرسی نمیتونی کارهایی رو که باید انجام بدی.
میدونم. نمیدونم چطور میتونم همزمان هم بلندپرواز باشم و هم اونقدر تنبل.
من بهت میگم چطور سرباز. بهخاطر اینکه تو بلندپرواز نیستی. تو فقط تنبلی.
بلاتریکس لسترنج
کنار خونوادهم میشینم و سعی میکنم در مورد خودم و اینکه چه مرگمه حرف نزنم. سعی میکنم غذا بخورم. بعد سعی میکنم بخوابم. از این قضیه میترسم. نمیتونم غذا بخورم یا بخوابم. میدونین، من زیاد آدم اهل عملی نیستم.
عباس علی یراگدیاد
طبق چیزیکه مامان میگه خدا قطعاً قراره یه نقشی تو خوبشدن من داشته باشه، اما از نظر من خدا یه دکتر بیفایدهس. اون تو درمان متدِ "هیچکارینکردن" رو در پیش میگیره. شما مشکلاتتون رو بهش میگین و اون هیچ کاری نمیکنه.
farez
تو میدونی که افکارت، افکاری نیستن که باید داشته باشی
عباس علی یراگدیاد
«چیزیکه اینجا خیلی در اختیارتون میذارن فرصت فکرکردنه. نمیتونم توضیح بدم، وقتی میآین اینجا، زمان کندتر میشه.»
«خب، کسی حواست رو پرت نمیکنه، احتمالاً بهخاطر همینه.»
جو مارچ
پشیمونی بهانهس برای کسایی که شکست خوردن. وقتی وارد دنیای بیرون شم، از این به بعد، اگه در مورد چیزی احساس پشیمونی کنم به خودم یادآوری میکنم که هر کاری بتونم انجام بدم،
جو مارچ
حجم
۲۹۳٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۳۲۰ صفحه
حجم
۲۹۳٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۳۲۰ صفحه
قیمت:
۵۹,۰۰۰
۴۱,۳۰۰۳۰%
تومان