دانلود و خرید کتاب ۳۱ روز و پنج انگشت محمد‌اسماعیل حاجی‌علیان
تصویر جلد کتاب ۳۱ روز و پنج انگشت

کتاب ۳۱ روز و پنج انگشت

معرفی کتاب ۳۱ روز و پنج انگشت

«۳۱ روز و پنج انگشت» مجموعه داستان‌های کوتاه طنز از محمداسماعیل حاجی‌علیان (-۱۳۵۹)،نویسنده معاصر ایرانی است. بخش کوتاهی از داستان «۳۱ روز و پنج انگشت» را می‌خوانید: اولین شبی که فرخرو را دیدم، شب چله بود. مادرم برایم خواستگاری‌اش کرده و بعد از یک ماه جواب گرفته بود. توی یک کیسه آجیل شب چله ریخت و داد دستم. گفت: «برو نامزدبازی... زود برگردی‌ها، نگن پسرشون هولِه!» کوبهٔ مردانهٔ در را که زدم، صدای پسربچه‌ای کیه گفت. گفتم: «سیروسم.» صدای خنده‌اش آمد. بعد گفت: «من هم بیست و نه روزم.» و صدایی دیگر نیامد. کسی نیامد در را باز کند. چند دقیقه‌ای ایستادم. عصبانی شده بودم. محکم‌تر جفت کوبه‌ها را زدم. این بار صدای دخترانه‌ای کیه گفت. گفتم: «سیروسم.» صدای خنده‌اش آمد و بعد گفت: «من هم سی و یک روزم.» عصبانی‌تر شدم. دوباره کوبه را زدم. صدای مردانه‌ای گفت: «کیه؟ درو از جا کندی...
بهار
۱۴۰۰/۱۱/۰۵

هر داستان کوتاه انگار چند صفحه از رمان بلندتره ، واقعا سر و ته نداشت! نتونستم تموم کنم و اصلا تجربه خوبی نبود برام

این بار صدای دخترانه‌ای کیه گفت. گفتم: «سیروسم.» صدای خنده‌اش آمد و بعد گفت: «من هم سی و یک روزم.» عصبانی‌تر شدم.
سپیده
دست بردم زیر کرسی و بند جوراب پشمی‌ام را که به تیرک زیر کرسی بسته شده بود به‌سختی باز کردم. وقتی گره را باز کردم، دست‌های نرم فرخرو آمد توی دستم. نمی‌دانستم چه کار کنم. عرق کرده بودم. حُرم زغال مرا گرفته بود.
سپیده
گفتم: «ببخشید تا از سر کار برگردم، دیر شد...» دستم را که بردم طرف کاسهٔ آجیل، شهربانو گفت: «زن بردی خونه‌ت، باید شب‌گردی و الواتی رو بذاری کنار!»
سپیده
گفتم: «آره همونی که شما گفتین.» گفت: «من فرخرو هستم، ولی بدون اگه تو سی روزی، من سی و یک روزم... واسه من سبیلت رو تاب نده!»
سپیده
صدای باز شدن در آمد. سرم را بلند کردم. دختری توی چهارتاقی ایستاده و دستش را به کمرش زده بود. گفت: «فرمایش؟!» گفتم: «من سیروسم... واسه چله‌بازی اومدم.» خندید و گفت: «این رو توی خونه نگی، بگو واسه شب‌نشینی شب چله اومدم.»
سپیده
کوبهٔ مردانهٔ در را که زدم، صدای پسربچه‌ای کیه گفت. گفتم: «سیروسم.» صدای خنده‌اش آمد. بعد گفت: «من هم بیست و نه روزم.»
سپیده
اولین شبی که فرخرو را دیدم، شب چله بود. مادرم برایم خواستگاری‌اش کرده و بعد از یک ماه جواب گرفته بود. توی یک کیسه آجیل شب چله ریخت و داد دستم. گفت: «برو نامزدبازی... زود برگردی‌ها، نگن پسرشون هولِه!»
سپیده

حجم

۹۰٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۱۱۶ صفحه

حجم

۹۰٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۱۱۶ صفحه

قیمت:
۳۴,۰۰۰
۱۷,۰۰۰
۵۰%
تومان