دانلود و خرید کتاب دایره زنگی حمیدرضا شاه‌آبادی

معرفی کتاب دایره زنگی

«دایره زنگی» مجموعه شش داستان کوتاه با موضوع دفاع مقدس از حمیدرضا شاه‌آبادی (-۱۳۴۶) است. شاه‌آبادی پژوهشگر تاریخ، داستان‌نویس و نمایش‌نامه‌نویس معاصر است. وی از نویسندگان حوزه ادبیات نوجوان و بزرگسال و یکی از مدیران با سابقه در نشر، باتجربه مدیریت بر انتشارات کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان و مؤسسه نشر بین‌المللی الهدی است. شاه‌آبادی اولین داستانش به نام «قبل از باران» در یک مجله هفتگی چاپ شد. پس از مدتی پژوهش در تاریخ را آغاز کرد و سعی کرد با بهره‌گیری از تاریخ و سرگذشت‌ها شخصیت‌ها و داستان‌هایی را روی صفحه بیاورد که به حقیقت و روایت تاریخ نزدیک‌تر باشد. وی آثار مکتوب بسیاری دارد که از جملهٔ آنها «دیلماج» و «لالایی برای دختر مرده‌» است. برخی آثار وی در جشنواره‌های مختلف جوایزی کسب کرده‌اند. بخشی از «داستان صادق» را می خوانید: فقط دورادور می‌دیدمش و خیلی کم پیش می‌آمد باهم سلام و علیک داشته باشیم. یادم می‌آید تابستان آخری، گاهی غروب‌ها که روی مهتابی خانه‌مان می‌رفتم و جزوه‌های کنکورم را ورق می‌زدم، او را می‌دیدم که سرش را پایین انداخته بود و از پیاده‌رو کنار دیوار به طرف خانه‌شان می‌رفت. در پیاده‌روی پهن و خلوت، چنان چسب دیوار راه می‌رفت که شانه‌اش هرچند قدم می‌سایید به سینه دیوار و او آرام یله می‌خورد. اما، بی‌اعتنا، به راهش ادامه می‌داد؛ تا می‌رسید به در آبی‌رنگ خانه‌شان که چند پرنده فلزی میان آن رو به بالا پر کشیده بودند. جلوی در اگر چیزی ـ مثلاً کتاب یا نایلون سیاهی که معلوم نبود داخلش چی هست ـ دستش بود، آن را جابه‌جا می‌کرد و از جیب شلوار کلیدش را درمی‌آورد و در را باز می‌کرد. غیر از این هم صادق را دیده بودم؛ مثلاً یک بار که خیلی خوب به یادم مانده، جلوی گل‌فروشی محله دیدمش. ایستاده بود پشت شیشه و زل زده بود به گل‌ها. شلوار سرمه‌ای و پیراهن طوسی روشن تنش بود. موهایش را تازه کوتاه کرده بود و پشت گردنش سفیدی می‌زد. حالا که سال‌ها از آن روز گذشته، مطمئن شده‌ام که او به گل‌ها نگاه نمی‌کرد. حتم حواسش جای دیگری بود. آن‌قدر غرق فکر بود که یادش رفته بود کجا ایستاده. این‌جور مواقع آدم پشت ویترین هر مغازه‌ای ممکن است بایستد. اگر خوش‌شانس باشد، پشت شیشه کتاب‌فروشی و اگر بدشانس باشد، یک‌مرتبه از پشت ویترین لباس‌های زیر زنانه سر درمی‌آورد و به خودش که می‌آید، از خجالت خیس عرق می‌شود. در هر صورت، حواسش جایی که ایستاده نیست؛ جای دیگری است که هیچ ربطی به محل ایستادنش ندارد. بگذریم. حرف صادق وقتی سر زبان‌ها افتاد که او مفقود شد و سید محمود نگذاشت آن تابلو را سر کوچه بکوبند.
#دور_از_ذهن
۱۴۰۳/۰۳/۱۵

قلم روان و نگاه جالبی به اتفاقات حول محور جنگ داشتند

کتابخوان🤓
۱۴۰۲/۰۳/۳۱

کتاب داستانی که دو داستان اول جالب و جذاب تر بودند

بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۴۲٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۶۲ صفحه

حجم

۴۲٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۶۲ صفحه

قیمت:
۱۸,۰۰۰
۹,۰۰۰
۵۰%
تومان