کتاب عشق خامه ای
معرفی کتاب عشق خامه ای
کتاب عشق خامه ای نوشته شهرام شفیعی است. این کتاب داستانی طنز برای نوجوانان است که خواننده را با خود در تجربههای متفاوت همراه میکند.
درباره کتاب عشق خامه ای
این کتاب داستان یک خانواده نسبتاً پرجمعیت تهرانی است که با هواپیما و سپس اتوبوس به شهر دیگری مهاجرت میکنند. در این کتاب ماجراهای جذابی پیش میآیند مثلا تفاوت آدمهای اتوبوس و هواپیما و بعد از سفر اعضای خانواده بالاخره ساکن میشوند و در همین زمان ماجرای عاشقانهای بین پسرعموی خانواده و دختر خانواده پیش میآید.
نویسنده در این کتاب دغدغه شکلگیری ذهن جستوجوگر و علاقهمند نوجوانان را هم داشته است و در طول داستان اطلاعات علمی جذابی به آنها منتقل میکند. این کتاب مناسب نوجوان امروز است که با تخیل و هوش بیشتری نسبت به جهان اطرافش را تحلیل میکند.
خواندن کتاب عشق خامه ای را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به تمام نوجوانان علاقهمند به داستان طنز پیشنهاد میکنیم
بخشی از کتاب عشق خامه ای
- ای آقا! نمک و فلفل هم داشت؟... ما که همین جور ریختیم توی خندق بلا.
بابا یک جرعه از آبمیوهاش را نوشید و خوب رویش تمرکز گرفت تا ببیند به نظرش خوردنی میآید یا نه. بعد یک تکه کتلت را با چنگال برداشت و با دندانهایش آن را از چنگال جدا کرد. آن وقت، خوب توی دهانش گردشش داد و مدت زیادی جویدش. پیرمرد جوری با کیف تماشایش میکرد که انگار من مشغول تماشای آثار ونگوگ باشم. بالاخره وقتی تکه کتلت از گلوی بابا پایین رفت، عضلات بدن پیرمرده هم شل شد و یک خرده راحتتر خودش را روی صندلی ول کرد. انگار او بود که داشت تکه کتلت را هضم میکرد.
بابا یک تکه از نان را هم با چاقو برید و خورد. آن وقت درِ ظرف پلاستیکی را بست، یک جرعه دیگر آبمیوه نوشید، لبهایش را به بوسه آرام و سفید دستمال کاغذیاش سپرد و دوباره روزنامه را باز کرد.
پیرمرده گفت: «آقا دیگه نمیخوری؟!»
- نه جانم... دیگه میل ندارم. چطور مگه؟!
- فکر کنم شما هم مثل من وضع مزاجتون خوب نیست.
- نخیر... من فقط توی پروازهایی که از روی اقیانوس رد میشن، یک خرده بیشتر از اندازه میخورم.
- شما به این میگی اندازه؟!
- خب بعله دیگه...
- ولی از شما چه پنهون من امروز هی احساس میکنم که افتادیم توی جاده اقیانوس... از بس که این ابوطیاره تکون میخوره.
- چقدر جالب!
- بدیش اینه که توی این هواپیماها کلّهپاچهفروشی و سیراب شیردون و جیگرکی پیدا نمیشه... اگه اشکالی نداره بنده غذای شما و هر کدوم از بچههارو که مثل باباشون به اقیانوس عادت دارن، بخورم... البته اگه دوباره کمربندپیچمون نکنن.
- اشکالی نداره... اجازه بدین دستور بدم براتون غذای دست نخورده بیارن.
- ای آقا... شما مثل پسر منی... همین خوبه.
پیرمرده مشغول خوردن شد و با دهان پر گفت: «بیانصافا غذای مهدکودکو مییارن توی هواپیما میدن!»
***
این خلاصهای از ماجراهای هواپیما بود؛ اما وقتی کار به سفر زمینی رسید، داستان جور دیگری شد.
دست بر قضا این بار هم همان پیرمرده کنار دست بابا افتاده بود.
- اِ... سلام پسرم. اجازه بده من کنار پنجره بنشینم. هوای تازه واسه ما پیر و پاتالها بهتره.
- شما پدر مایی، احترامت هم واجبه... ولی بشین سر جات. پول دادم، بلیت خریدم، سر جای خودمم میشینم. خانوم یه مشت از اون تخمهها بده توی راه فک بجنبونیم. چقدر گرمه. آقای راننده ما بلیت کولردار خریدیم پس کو این کولرش؟
حجم
۲٫۱ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۱۷۶ صفحه
حجم
۲٫۱ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۱۷۶ صفحه
نظرات کاربران
تازه شروع کردم به خواندن این کتاب، اما بعد از خواندن همان چند سطر اول به شدت علاقه مند شدم که کتاب را تا آخر بخونم، به نظر می رسد که کتاب با متن روان و شوخی ها و نکته
کتاب خوبی بود. طنز رو در خودش داشت ولی در طنز اغراق نکرده بود . این کتاب قطعا توی اون لیست کتاب های بیاد ماندنی در ذهن من میمونه. طنزی ظریف و با پایانی تلخ ولی زیبا و آموزنده .
خوبه اگر می خواید بخندید بخونیدش
خیلی خوب شروع شد اما به مذاق من خوش نیومد و نتونستم ادامه بدم
متاسفانه وقتی کتابهای اقای صدقی و میخونی توقعت از طنز به شدت بالا میره برای همین این کتاب برام جذاب و خنده دار نبود 😢
کتاب طنز و جذابی بود🎈 حتما دریافتش کنید🎀