کتاب گزارش به کنسول
معرفی کتاب گزارش به کنسول
کتاب گزارش به کنسول مجموعه ده داستان کوتاه خواندنی از نویسندگان شیعه و سنی با موضوع وحدت است. کار گردآوری داستانها بر عهده علی اصغر عزتی پاک بوده است.
درباره کتاب گزارش به کنسول
کتاب گزارش به کنسول ده داستان کوتاه او نویسندگان مختلف را شامل میشود که با موضوع وحدت به نوشتن داستانهایی خواندنی پرداختهاند. داستانهایی که اتفاقهایشان از جنگ جهانی اول تا همین امروز را شامل میشود و در جغرافیای ایران و کشورهای همسایه ایران رخ میدهند. از شرق تا افغانستان و از غرب تا عراق. از شمال تا ترکمن صحرا و از جنوب تا قشم.
گروه نویسندگانی که داستانهای این کتاب را پدید آوردهاند، هم از اهل سنت هستند و هم از شیعیان. همین موضوع تنوع دیدگاه و اعتقاد نویسندگان سبب شده تا با دغدغههای داستانی افرادی با اعتقادات مختلف آشنا شویم و نگاه همه جانبه و وسیعی درباره موضوع وحدت پیدا کنیم. علاوه بر این، برخی از نویسندگانی که در این کتاب اثرشان را منتشر کردهاند، از نویسندگان افتخار آفرین هستند و جوایز بسیاری را برای کارهای دیگرشان از آن خود کردهاند.
مدیر انتشارات کتابستان معرفت درباره این کتاب اینطور گفته است: «ورای محتوای کتاب که باید به صورت مجزا سراغ آن رفت، گزارش به کنسول، در عمل نیز بر مدار وحدت چرخیده است. نویسندگان کتاب، از یک طیف مذهبی خاص نیستند. هم نویسندگان شیعه برای این کتاب قلم زدهاند و هم اهل سنت دغدغههای داستانی خود را به رشته تحریر آوردهاند.علاوه بر این، کتاب سعی فراوانی کرده است تا خودش را کلیشه های تکراری رها کند و مسئله وحدت در جهان اسلام را با زبانی هنری و داستانی بیان کند.»
کتاب گزارش به کنسول را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
اگر از خواندن داستان کوتاه لذت میبرید، خواندن کتاب گزارش به کنسول را به شما پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب گزارش به کنسول
انگشتی از آن دستها در سوراخ سینهام فرو رفت و آنجا زیر آب دجله جهیدن خونم متوقف شد و باقیمانده خون در رگهایم ایستاد. تنم سرد شد و پلکهایم به طاق ابروهایم چسبید. با چشمان باز، در آب تیره دجله، سربازان هندی ارتش امپراطوری بریتانیای کبیر را میدیدم که برای بالا کشیدن من به آب زدهاند و بیاینکه مرا ببینند، همه جا را جستوجو میکنند، بالا میروند، نفس میگیرند و دوباره پایین میآیند.
میدیدم که همان دستها جلوی چشمهایشان را میگرفت و مرا در پستی و بلندی کف دجله جابهجا میکرد تا به نظرشان نیایم. بند چرمی دوربین، دور پیشانیام پیچید و چشمیِ دوربین را زیر چانهام محکم کرد. یکی از سربازها تا نزدیک من پیش آمد و نیزهٔ بلندی را که در گل فرو رفته بود بیرون کشید و دوباره بالا رفت.
ششم نوامبر وقتی به فاو نزدیک شدیم، با نیم ساعت شلیک مداوم توپها، عثمانیها فرار کردند و ناوگان جنگی ما وارد فاو شد. هشت روز بعد ژنرال سر آرتور بارت، فرمانده لشکر ششم بریتانیا، به ما پیوست و کلیه نیروهای بریتانیایی مستقر در منطقه را تحت امر خود قرار داد. یک هفته بعد از آمدن ژنرال، آماده حمله به بصره بودیم که خزعل خبر داد عثمانیها بصره را گذاشتهاند و به طرف قرنه عقبنشینی کردهاند. اینطور بود که ما در ۲۳ نوامبر، بدون هیچ جنگی وارد بصره شدیم و پرچم بریتانیا را بر بالای دارالحکومه نصب کردیم و در خیابان اصلی رژه رفتیم. من بلافاصله خودم را به جناب کنسول معرفی کردم و موظف شدم گزارش مکتوب حرکتم و مشاهداتم از بحرین تا بصره را برایش تنظیم کنم.
عجیب بود. چطور میتوانستم بفهمم دوباره باران گرفته است؟ زیر آب، فهمیدن اینکه قطرات تند و ریز باران بر سطح آب فرود میآید کار غیرممکنی است. آن هم آب گل آلود و به شدّت تیره و طغیان کردهای که سرعت گرفته تا چند مایل پایینتر، درست از جایی که حرکت کرده بودیم با فرات یکی شود. میتوانستم تصور کنم که سیلابهها چطور زمینهای پست اطراف را میشویند و به دجله اضافه میکنند. جهانِ بیرون از آب، سطح ملالآوری از گلولای بود. چکمههای سربازان پیادهنظام، چرخهای بزرگ عرادههای توپ، نعلهای تازهکوفته هزاران قاطر و چرخ ماشینها و گاریهای آذوقه و تدارکات در آن سطح چسبناک فرو میرفت، من اما در امواج رود، به آخرین سربازی چشم دوختم که از چند قدمی من ناگهان بالا رفت و دیگر هیچ وقت برنگشت. با اینکه قلبم قسمتی از بافتهای تپندهاش را از دست داده بود، هنوز نمرده بودم. هنوز خون در مغزم جریان داشت. هنوز ذهنم زنده بود. اگر قلبم سوراخ نشده بود، قطعاً شناگر قابلی مثل من، هرگز نمیگذاشت دجله حتی در خروشانترین وضعیت غرقش کند. با کمال تأسف به خودم اعلام کردم: تو غرق شدی!
من به غریقی در آب تبدیل شده بودم آن هم با گلولهای شلیک شده از تفنگ مارتینی زنگزدهای که معلوم نبود از دستان چه کسی شلیک شده است؛ مردی از عشایر هورهای بینالنهرین، پینهدوزی بغدادی، طلبهای از نجف، نانوایی اهل کاظمین، خیاطی کربلایی یا شیخی مقیم سامرا یا کشاورزی از مداین؟ هر که بود، هیجانزده از فتوای جهاد، پشت سر مرجعی پیر به کرانههای دجله آمده بود.
حجم
۱۰۰٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۱۶۴ صفحه
حجم
۱۰۰٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۱۶۴ صفحه
نظرات کاربران
طراحی جلد و نام کتاب اصلا ربطی به محتوای اصلی کتاب نداشت. حتی ممکنه مخاطب رو در انتخاب برای مطالعه به اشتباه بندازه... و برخلاف محتوا اصلا جذاب نیست. به نظرم این نقص باعث میشه مخاطبان کمی با این کتاب آشنا
به جز دو تا داستان آخرش بقیش جالب نبود.