
کتاب محکوم عشق
معرفی کتاب محکوم عشق
کتاب الکترونیکی «محکوم عشق» نوشتهٔ الهه محمدی و منتشرشده توسط نشر شقایق، روایتی داستانی از پیچیدگیهای روابط خانوادگی، عواطف عمیق و کشمکشهای درونی شخصیتهاست. این اثر با تمرکز بر زندگی چند نسل از یک خانواده، به ویژه شخصیتهایی چون مهرسان، باران و سابین، به موضوعاتی چون عشق، بیماریهای موروثی، مهاجرت و بازگشت به وطن میپردازد. روایت کتاب در بستری از احساسات و دغدغههای انسانی شکل گرفته و با نگاهی به جزئیات زندگی روزمره، خواننده را با فرازونشیبهای عاطفی شخصیتها همراه میکند. نسخهی الکترونیکی این اثر را میتوانید از طاقچه خرید و دانلود کنید.
درباره کتاب محکوم عشق
«محکوم عشق» اثری داستانی و رمانگونه است که در قالب روایتی خانوادگی و اجتماعی، به زندگی شخصیتهایی میپردازد که هر یک با چالشها و دغدغههای خاص خود دستوپنجه نرم میکنند. داستان در فضایی معاصر و میان ایران و فرانسه جریان دارد و با محوریت مهرسان، پزشکی جوان که پس از سالها تحصیل و کار در خارج از کشور به وطن بازمیگردد، روایت میشود. ساختار کتاب مبتنی بر روایتهای متقاطع شخصیتهاست؛ هر فصل یا بخش، زاویه دید یکی از اعضای خانواده یا نزدیکان را به تصویر میکشد و به این ترتیب، لایههای مختلف روابط، رازها و احساسات آشکار میشود. دغدغههای اصلی کتاب حول محورهایی چون بیماریهای ژنتیکی، عشقهای ممنوع یا دشوار، وابستگیهای خانوادگی و انتخابهای سرنوشتساز شکل گرفته است. نویسنده با استفاده از دیالوگهای پرکشش و توصیفهای جزئینگر، فضایی ملموس و باورپذیر خلق کرده و خواننده را به دل ماجراهای شخصیتها میبرد. «محکوم عشق» نهتنها داستانی عاشقانه، بلکه روایتی از هویت، ریشهها و پیوندهای عمیق انسانی است که در بستر تحولات اجتماعی و فرهنگی معاصر روایت میشود.
خلاصه داستان محکوم عشق
هشدار: این پاراگراف بخشهایی از داستان را فاش میکند! داستان «محکوم عشق» با محوریت مهرسان، پزشکی جوان و موفق، آغاز میشود که پس از سالها زندگی و تحصیل در فرانسه، تصمیم به بازگشت به ایران میگیرد. مهرسان شخصیتی درونگرا و متأثر از گذشتهٔ خانوادگی خود است؛ گذشتهای که با بیماری موروثی هموفیلی، مرگ دایی آرمان و خاطرات تلخ و شیرین کودکی گره خورده است. بازگشت او به وطن، نهتنها تلاشی برای احیای ریشهها و ایفای نقش در خانواده، بلکه مواجههای دوباره با عشقها و وابستگیهای قدیمی است. در کنار مهرسان، شخصیتهایی چون باران (خواهرش) و سابین (پسرعمو و پسرخاله) حضور دارند که هر یک با احساسات و دغدغههای خاص خود روبهرو هستند. باران، دختری حساس و وابسته به برادر، در آستانهٔ ورود به دانشگاه و انتخاب مسیر زندگی است. سابین نیز میان عشق و وظیفه، و درگیر کشمکشهای خانوادگی و سنتهای ازدواج فامیلی، قرار گرفته است. بیماری ژنتیکی خانواده، سایهای سنگین بر تصمیمات و روابط عاطفی آنها انداخته و مانعی جدی بر سر راه عشق میان سابین و باران ایجاد میکند. روایت کتاب با رفتوآمد میان گذشته و حال، خاطرات تلخ و شیرین، و گفتوگوهای صمیمانهٔ اعضای خانواده، تصویری از پیوندهای عمیق، رازهای ناگفته و تلاش برای یافتن هویت و آرامش را ترسیم میکند. مهرسان در مسیر بازگشت به خانه، با خطرات و بحرانهایی چون سانحهٔ هوایی و اضطراب خانواده روبهرو میشود و در نهایت، بازگشت او به جمع خانواده، نقطهٔ عطفی در روابط و احساسات شخصیتها رقم میزند. داستان با تمرکز بر انتخابهای دشوار، عشقهای پرمخاطره و امید به آینده، پیش میرود و خواننده را با پرسشهایی دربارهٔ سرنوشت، تقدیر و قدرت عشق روبهرو میسازد.
چرا باید کتاب محکوم عشق را بخوانیم؟
«محکوم عشق» با پرداختن به موضوعاتی چون بیماریهای موروثی، مهاجرت، بازگشت به وطن و روابط پیچیدهٔ خانوادگی، روایتی چندلایه و انسانی از عشق و مسئولیت ارائه میدهد. این کتاب با شخصیتپردازی دقیق و فضاسازی ملموس، خواننده را به دل دغدغهها و احساسات شخصیتها میبرد و امکان همذاتپنداری با آنها را فراهم میکند. روایت داستان در بستری از واقعیتهای اجتماعی و فرهنگی معاصر، به ویژه چالشهای ازدواج فامیلی و تأثیر بیماریهای ژنتیکی بر تصمیمات فردی و جمعی، فرصتی برای تأمل دربارهٔ ارزش خانواده، هویت و انتخابهای سرنوشتساز فراهم میآورد. مطالعهٔ این اثر میتواند برای کسانی که به داستانهای خانوادگی و عاشقانه با لایههای اجتماعی علاقه دارند، تجربهای متفاوت و تأثیرگذار باشد.
خواندن این کتاب را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم؟
این کتاب برای علاقهمندان به رمانهای خانوادگی، عاشقانه و اجتماعی مناسب است؛ بهویژه کسانی که دغدغههایی چون مهاجرت، بازگشت به وطن، بیماریهای ژنتیکی و پیچیدگیهای روابط عاطفی و خانوادگی دارند. همچنین برای خوانندگانی که به دنبال روایتهایی دربارهٔ انتخابهای دشوار و تأثیر گذشته بر حال هستند، «محکوم عشق» میتواند جذاب باشد.
بخشی از کتاب محکوم عشق
«میان سرما که گیر میافتی، خواه اجباری یا اختیاری، برای فرار از سرما دستهایت را مقابل دهان میبری و میخواهی با بخار ناچیزی که از گرمای تنت بیرون میزند، خود را اندکی گرم کنی. «هاها» میکنی! اما فقط بخاری سفید رنگ از دهانت بیرون میآید و در هوا ناپدید میشود... مرد جوان قلم را روی کاغذ رها کرد و نفسی عمیق از سینه بیرون فرستاد. هنوز ضعف و سرگیجه داشت. انگشتانش بیحس شد. باقی آنچه را درون سینه داشت روی زبان جاری کرد و با صدایی رسا برای در و دیوار آپارتمانش گفت: «من پیش چشمان تو مثل آن بخار ناپیدایم و تو همان سرمای استخوان سوز..." دیگر نتوانست ادامه دهد. ساکت شد! چشمهایش لبریز از گریه بود، اما دلیلش را نمیدانست. شاید هم میدانست و به روی خودش نمیآورد. نگاهش روی اشیاء بیجان خانه سرگردان شد و عاقبت روی قابی که بالای شومینه قرار داشت خیره ماند. مرد داخل قاب از راه دور برایش لبخند میزد. عاشق آن تبسم پر غرور و زیبا بود. از جا برخاست، قاب عکس را برداشت و دوباره سر جایش نشست. سر بر پشتی مبل نهاد و به چهرهٔ درون قاب خیره شد. لبخند پر جذبهٔ تصویر با ریش پرفسوری که داشت بر ابهت و جذابیتش افزوده بود. با خود اندیشید اگر واقعا نسخهٔ دوم آن تصویر باشد، با مبدل کردن خود به آن شکل و شمایل بر جدیتش افزوده خواهد شد. از روی لبها و بینی خوش فرم صاحب عکس گذشت و مثل همیشه مسخ چشمانش شد. چشمانی زیبا و پر رمز و راز، پیچیده مثل جنگل...»
حجم
۳۱۷٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۳
تعداد صفحهها
۵۱۸ صفحه
حجم
۳۱۷٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۳
تعداد صفحهها
۵۱۸ صفحه