کتاب فصل زندگی
معرفی کتاب فصل زندگی
کتاب الکترونیکی فصل زندگی نوشتهٔ مینا سلطانی در انتشارات شقایق چاپ شده است. این داستان با توصیفاتی از حسرتها، امیدها و ناکامیهای یک مادر شروع میشود که از دیدار هفتگی کوتاهش با فرزندش لذت میبرد، اما با واقعیتهای دردناک زندگی مواجه میشود. کتاب مبارزهای شخصی را بین حسرت و امید، آرزوهای ناتمام و عشق مادرانه نشان میدهد و با جزئیات عاطفی، بر روابط و احساسات انسانها تمرکز دارد.
درباره کتاب فصل زندگی
کتاب فصل زندگی با محوریت احساسات و تجربیات زنانه، روایتی از زندگی یک زن به نام زینب را به تصویر میکشد. داستان با بیان اولین صحنههای دلگیر روز جمعه آغاز میشود، جایی که شخصیت اصلی داستان منتظر دیدار با فرزندش است. این انتظار کوتاه و دردناک به دلیل جدایی از فرزندش، با صحنههای پر از حسرت و اشتیاق به وصال همراه است. زینب در حالیکه از دور ماشین شاسیبلند مشکی فرزندش را میبیند و در انتظار دیدن اوست، عمیقترین آرزوهای مادرانهاش را به خواننده منتقل میکند.
در کنار داستان اصلی، کتاب بهخوبی به جنبههای اجتماعی و اقتصادی زندگی شخصیتها میپردازد. زینب با مشکلات مالی و خانوادگی دستوپنجه نرم میکند و مجبور است در خانهٔ خالهاش، زنی مسن و بیمار، زندگی کند. خالهٔ زینب که مبتلا به آلزایمر شده، لحظات گاه و بیگاه فراموشی و سردرگمی را تجربه میکند و زینب نیز از این شرایط رنج میبرد.
زینب با خاطراتش و با گذشتهاش ارتباطی عمیق دارد. او با اینکه از بسیاری از فرصتهایش در زندگی محروم شده و مجبور است به شرایط سخت اقتصادی تن دهد، همچنان به دنبال معنایی برای زندگی است. این جنبهها در کنار تضادهای عاطفی که زینب با آنها مواجه است تصویر میشود. مانند عشق به فرزندش و همزمان رنج جدایی از او.
سبک نوشتاری مینا سلطانی در فصل زندگی بسیار ساده و روان است و خواننده را با خود به درون زندگی زینب میبرد. داستان بهنوعی بازتابی از زندگی بسیاری از زنان در جامعه است که با مشکلات اقتصادی و اجتماعی روبهرو هستند، اما همچنان برای آرامش و شادی خانوادهشان میجنگند.
کتاب فصل زندگی را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب به دوستداران داستانهای ایرانی با محوریت زنان پیشنهاد میشود.
بخشی از کتاب فصل زندگی
«تا ایستگاه اتوبوس یکسره دویدم. نباید دیر میکردم و بدقول به نظر میرسیدم. بعد از پنج روز انتظار و ناامیدی، در عین ناباوری تماس گرفته بودند و من در این سه روز اخیر قید کار در آن مجموعه را زده بودم.
با رسیدن اتوبوس، سریع سوار شدم و روی صندلی کنار شیشه نشستم و در حالی که به برگ درختهای کنار خیابان که در اثر گرما تیره شده بودند، نگاه میکردم، به فکر فرو رفتم.
حادثهٔ شوم آن شب باعث شده بود تمام عزیزانم را از دست بدهم. درست آن لحظهای که ماه قصد سفر کرد تا بار دیگر خورشید در آسمان ذهن مردم کویر طلوع کند، گهوارهٔ زندگیمان به شدت تکان خورد و تمام عزیزانم به همراه آرزوهای گفته و ناگفتهام، زیر آوار جا ماندند و من داغدار شدم.
پدرم، مادرم، خواهر کوچک و بیشتر اقوام پدریام را از دست دادم. آن سپیدهدم شوم و خاطراتش تا ابد در ذهنم جاودان میماند. آن صبحی که در هوای سرد نخستین روزهای دی ماه، تنها و بیپناه آوارهٔ کوچههایی شدم که نشانی از کوچه نداشت. آن لحظهای که به دنبال آغوش گرم مادر و دستهای پرتوان پدرم، در کوچههایی از تل و جنازه میدویدم و زار میزدم... درست یازده سال و هشت ماه از آن حادثه میگذشت!
از لحظهای که مادربزرگ و خالهٔ مادرم از راه رسیدند و مرا از آن شهر و خاطرات تلخش دور کردند تا در کنار آنها آرام گیر م و خاطرههای تلخم را به دست فراموشی بسپارم.
نفسم را چون آه بیرون دادم و نگاهم را از حرکت سریع درختها گرفتم. همیشه خدا را شکر میکردم که مامانبزرگ و خاله بودند، وگرنه من نیز مانند خیلی از بچههای باقی مانده از آن شب شوم، راهی پرورشگاه میشدم. بیشتر اقوام پدرم که در آن حادثه درگذشتند و اقوام مادری هم که تهران بودند، علنا نادیدهام گرفتند.
با ایستادن اتوبوس پیاده شدم و خط عوض کردم. اتوبوس بعدی شلوغ بود و به ناچار سرپا ایستادم. با رسیدن به ایستگاه مورد نظر، پیاده شدم و با قدمهای بلند به طرف تالار رفتم. پایین پلهها ایستادم، نفسی تازه کردم و بعد با آرامش از پلهها بالا رفتم. به محض باز شدن در، نگهبان به طرف در برگشت و با نگاه آشنایی از روی صندلی برخاست. سرم را تکان دادم:
ـ سلام، خسته نباشید؛ با من تماس گرفتن و گفتن امروز بیام.»
حجم
۳۰۷٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۴۶۵ صفحه
حجم
۳۰۷٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۴۶۵ صفحه