کتاب سقوط یک کوه
معرفی کتاب سقوط یک کوه
کتاب سقوط یک کوه نوشتهٔ نسیم غلامی در انتشارات نامه مهر منتشر شده است.
درباره کتاب سقوط یک کوه
سقوط یک کوه داستان مردی از قوم لک است. مردی روشنفکر درعینحال مقید به رسوم و حفظ خانواده است. او یک سال بعد از مرگ برادرش که برایش بزرگترین پشتوانه بود، بهخاطر خانواده و رسومی که به آن متعهد بود زندگی و شرایط عالی زندگیاش را در آلمان رها میکند و روستای کوچکشان برمیگردد. او در قلبش به زن دیگری متعهد است؛ اما مجبور میشود با زنبرادرش ازدواج کند تا برای فرزند برادرش پدری وظیفهشناس باشد. این کتاب روایتی متفاوت از عشق است. نویسنده با نکتهبینی به مشکلات و سختیهای زنان بیوه در شهرهای کوچک و رسوم خشک و پوسیده پرداخته است که زندگی آنها را نابود میکند.
خواندن کتاب سقوط یک کوه را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به تمام علاقهمندان به داستانهای عاشقانه پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب سقوط یک کوه
«عصبیاش جذابتر است. میخندم، او حرصش میگیرد. این زن کارش از دلبری گذشته، جان میبرد!
- جونم... یعنی میگی یکی کمه؟!
خم میشود، دمپایی پشمالویش را از پا درمیآورد و با حرص به سمتم پرت میکند. روی هوا میگیرمش.
- خدایی خوب که فکر کنی لازمهها، یکی برای خانمی، یکی هم برای...
دمپایی دیگرش را هم درمیآورد و محکمتر پرت میکند، از کنارم رد میشود.
- نخیر دوتا کمه، میخوای بیشترش کن! تعارف نکن.
سرم را میخارانم و خجالتزده میگویم: والا چی بگم؟ از تو چه پنهون از قدیم گفتن یکی کمه، دوتا کمه، سه تا بشه خاطر جمه.. ض. به خاطر خودت میگم...
کاری که از دستش برنمیآید پایش را زمین میکوبد.
- تو یه احمقی
پتو را کنار میزنم.
- یعنی میگی سه تا هم کمه؟! بابا دیگه نمیرسم! یکی برای خانمیکردن، یکی واسه کلفتی، یکیام برا بچه، من که به همینم راضیام.
نمیداند از عصبانیت و کلافگی، بهخصوص حسادتش لذت میبرم. با گفتن «آه سیپان...خجالتم خوب چیزیه» از اتاق بیرون میزند. از تخت بلند میشوم؛ پرده را کنار میزنم هوا هنوز روشن نشده، اما پنجره را باز میکنم که اتاق از هوای بهاری بینصیب نماند. قولنج کمرم را با چپ و راست کردنش میشکنم.
- آقای خوشاشتها صبحانه حاضره. اون شکلی جلو پنجره واینستا، فعلا همه خوابن. کسی بیدار نیست اغفالش کنی.
میخندم، دیگر خوب فهمیده، چطور ادای رفتارهای من را دربیاورد.
تیشرتم را از لبه تخت برمیدارم. بوی شیرِ داغ شده در خانه میپیچد.
- اشتهام کجا بود خانم خانما؟ همین یکی که گرفتم تا آخر عمر بسمه.
صدای ضربهای که به میز میزند به گوشم میرسد، باز حرصش گرفته.
- نخیر... انگار دلت هوس کرده یه دوش داغ با شیر بگیری، نه؟
هیچ بعید نیست شیر جوشیده را با این حرص روی سرم خالی کند. در سرویس را باز میکنم و قبل از ورود، میان خنده میگویم: بابا چته دختر؟ من که دارم میگم تو برام بسی، با اینکه میدونم سهمم از این دنیا یکی از تو نیس...
صدای عقب رفتن صندلی را که میشنوم، وارد سرویس میشوم و در را کلید میکنم.
کنار اجاقگاز ایستاده و مشغول پختن صبحانهای گرم است، تازگیها به قول خودش کشف جدید کرده، آن هم این است که من صبحانهٔ گرم را بهتر میخورم. به دیوار ورودی آشپزخانه تکیه میدهم و دستهایم را در سینه جمع میکنم. چند روزیست با این اوضاع پیشآمده، زندگی را برایش زهر کردهام. خوب میداند که میروم؛ اما تکهای از وجودم را با رفتنم جا میگذارم.
سری از روی تأسف برای خودم تکان میدهم و تکیهام را از دیوار میگیرم. فاصله گرفتن از کسی که به دوریاش عادت نداری سخت است... نیست؟!»
حجم
۵۶۹٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۷۱۴ صفحه
حجم
۵۶۹٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۷۱۴ صفحه
نظرات کاربران
عالی 💐 یه عاشقانه دلنشینه🤍 خانزادهی این داستان رو نمیشه فراموش کردازرسم های غلطی که تو باور پدران ومادرانمون هنوزم هست صحبت کرده و تاثیری که واقعا روی زندگیه یه شخص داره ای کاش می شد درس این داستانو به گوش
توصیه میکنم بخونید اونقدر با شخصیت های داستان خو گرفتم که درطول روز ذهنم رو درگیر میکردن. تشکر میکنم از نویسنده و ناشر عزیز
بنظرم خیلی عالی بود یعنی بی نظیر بود
کتاب خیلی طولانی بود و موضوع داستان با سلیقه من جور نبود متاسفم بابت پولی که دادم