
کتاب داستان ها
معرفی کتاب داستان ها
کتاب الکترونیکی «داستانها» اثر «جعفر مدرس صادقی» مجموعهای از داستانهای کوتاه است که نشر مرکز آن را منتشر کرده است. این کتاب حاصل گردآوری و ویرایش مجدد داستانهاییست که پیشتر در مجموعههایی مانند «قسمت دیگران و داستانهای دیگر»، «کنار دریا؛ مرخصی و آزادی»، «دوازده داستان»، «آنطرف خیابان» و برخی نشریات منتشر شده بودند. در این نسخه، نویسنده با هدف یکدستکردن لحن و زبان، داستانها را بازنگری کرده و اثری تازه و مستقل پدید آورده است. نسخهی الکترونیکی این اثر را میتوانید از طاقچه خرید و دانلود کنید.
درباره کتاب داستان ها
این مجموعه با عنوان «داستانها» از «جعفر مدرس صادقی» در قالب داستان کوتاه نوشته شده و شامل دوازده داستان است که هرکدام روایتی مستقل اما با پیوندهای پنهان و آشکار به یکدیگر دارند. داستانها در بازهای چند دههای نوشته شدهاند و برخی از آنها نخستین بار در مجلات یا مجموعههای دیگر منتشر شده بودند. نویسنده در مقدمه توضیح داده است که هدف از گردآوری این داستانها در یک کتاب، ارائهی تصویری یکپارچه و تازه از آثار کوتاه خود بوده است؛ بهگونهای که این مجموعه جایگزین چاپهای پراکنده و پیشین شود. ساختار کتاب بر اساس ارتباط معنایی و فضاسازی داستانها شکل گرفته و نه بر اساس ترتیب نگارش یا انتشار اولیه. فضای داستانها اغلب خانوادگی، شهری و اجتماعی است و شخصیتها در بستر موقعیتهای روزمره و گاه بحرانی، با مسائل هویتی، روابط خانوادگی، مرگ، جدایی و خاطرات گذشته دستوپنجه نرم میکنند. لحن روایتها صمیمی و واقعگرایانه است و نویسنده با جزئینگری و دقت در توصیف روابط انسانی، تصویری ملموس از زندگی معاصر ایرانی ارائه داده است.
خلاصه داستان داستان ها
هشدار: این پاراگراف بخشهایی از داستان را فاش میکند! در مجموعه «داستانها»، هر روایت با زاویه دید و شخصیتهای متفاوتی پیش میرود اما اغلب حول محور خانواده، فقدان، خاطرات و گرههای حلنشدهی روابط انسانی میچرخد. برای نمونه، در داستان «قسمت دیگران»، ماجرای مرگ مردی به نام «عزیز» روایت میشود که پس از سالها زندگی پر فرازونشیب، خانوادهاش را با پرسشها و ابهاماتی دربارهی گذشته و روابطش تنها میگذارد. خواهران و همسر او در مراسم ختم، هرکدام با نگاه و قضاوت خود، به بازخوانی زندگی عزیز و نقش خود در آن میپردازند. روایت با جزئیات دقیق از مناسبات خانوادگی، اختلافات پنهان، حسرتها و رازهای ناگفته پیش میرود و در خلال گفتوگوها، لایههای عمیقتری از شخصیتها و گذشتهشان آشکار میشود. داستانهای دیگر مجموعه نیز به همین شیوه، با تمرکز بر لحظات بحرانی یا روزمره، به واکاوی روابط انسانی، تنهایی، ناکامی، امید و ناامیدی میپردازند. نویسنده با پرهیز از قضاوت و نتیجهگیری، مخاطب را در فضای تعلیق و تردید باقی میگذارد و اجازه میدهد هر داستان، با پایانبندی باز یا نیمهتمام، در ذهن خواننده ادامه پیدا کند. دغدغههای اصلی کتاب، جستوجوی معنا در زندگی، مواجهه با مرگ و جدایی، و تلاش برای فهمیدن دیگری است؛ بیآنکه پاسخی قطعی یا راهحلی روشن ارائه شود.
چرا باید کتاب داستان ها را بخوانیم؟
این کتاب با گردآوری داستانهایی از دورههای مختلف نویسندگی «جعفر مدرس صادقی»، فرصتی فراهم میکند تا سیر تحول نگاه و روایت او را در قالب داستان کوتاه دنبال کرد. هر داستان با پرداختن به موقعیتهای انسانی و اجتماعی، تصویری چندلایه از زندگی معاصر ایرانی ارائه میدهد و خواننده را با تجربههای متنوع، احساسات متضاد و روابط پیچیده روبهرو میکند. روایتها با جزئینگری و دقت در توصیف فضا و شخصیتها، امکان همذاتپنداری و تأمل دربارهی مسائل بنیادین زندگی را فراهم میآورند. این مجموعه برای کسانی که به ادبیات داستانی معاصر و روایتهای واقعگرایانه علاقه دارند، تجربهای متفاوت و تأثیرگذار خواهد بود.
خواندن این کتاب را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم؟
مطالعهی این کتاب به علاقهمندان داستان کوتاه فارسی، دوستداران روایتهای خانوادگی و اجتماعی، و کسانی که به دنبال بازتاب واقعیتهای زندگی روزمره در ادبیات هستند پیشنهاد میشود. همچنین برای مخاطبانی که دغدغهی فهم روابط انسانی، هویت و خاطرات را دارند، این مجموعه میتواند جذاب و قابل تأمل باشد.
بخشی از کتاب داستان ها
«سعید ایستاد و گفت «همینجاست.» خواهرها ایستادند و با حیرت به خانهٔ اعیانی بزرگی که جلوی چشمشان بود نگاه کردند. اینجا زعفرانیه بود و این هم یکی از خانههای اعیانی این محله که چیزی از خانههای بغلدستیش کم نداشت. فقط روی پلههای جلوی در خاک ماندهای نشسته بود که نشان میداد که انگار کسی توی این خانه ساکن نیست و اگر هم هست، پیداست که مدتهاست پلههای جلوی در خانه جارو نخورده است. خواهر کوچکتر چند قدم عقبتر رفت و از میان کوچه سر پنجهٔ پا ایستاد تا از بالای دیوار حیاط و ساختمان خانه را ببیند و با تردید از سعید پرسید «اینجاست؟» سعید لبخندی زد. (پس چی؟) و رفت رو به در که زنگ بزند و به خواهرش داشته است. شنیده بودند کار و بارش گرفته و در شمال شهر زندگی میکند. اما دیگر نمیدانستند که تا به این حد. خواهر بزرگتر گفت «چرا درو بستهاند؟ مگه مجلس ختم نیست؟ مگه کسی را نگفتهاند بیاد؟» خواهر کوچکتر گفت «مگه این زن این چیزا سرش میشه؟ چی سرش میشه که این چیزا را بفهمه؟ به خدا دلش نمیخواد هیچ کس بیاد. به خدا دلش نمیخواد...» از توی دربازکن صدایی پرسید «کیه؟»
حجم
۳٫۱ مگابایت
سال انتشار
۱۴۰۳
تعداد صفحهها
۵۷۶ صفحه
حجم
۳٫۱ مگابایت
سال انتشار
۱۴۰۳
تعداد صفحهها
۵۷۶ صفحه