
کتاب ابر شهر (جلد دوم)
معرفی کتاب ابر شهر (جلد دوم)
کتاب ابر شهر (جلد دوم) نوشتهٔ محمد رودگر (نویسنده و پژوهشگر عرصهٔ روایت ایرانی) است. انتشارات کتابستان معرفت این کتاب را منتشر کرده است. اثر حاضر که در دستهٔ ادبیات داستانی معاصر ایران قرار گرفته، رمانی تاریخی در باب عارفان ایرانی است. این رمان جزو یک مجموعهٔ سهجلدی است. در این مجموعه به تاریخ عرفان اسلامی و ایرانی از خاستگاه اصلی آن در نیشابور قدیم تا زمان معاصر پرداخته شده است. نسخهٔ الکترونیکی این اثر را میتوانید از طاقچه خرید و دانلود کنید.
درباره کتاب ابر شهر (جلد دوم) اثر محمد رودگر
کتاب «ابر شهر (جلد دوم)» که در سال ۱۴۰۳ منتشر شده، رمانی معاصر با حالوهوای ایرانی است که در چند فصل روایت شده است. «ابرشهر» نامی است استعاری برای شهر نیشابور؛ سرزمینی که در طول تاریخ، پرورشدهندهٔ بسیاری از عارفان بزرگ بوده است. نویسنده با بهرهگیری از سبکی نو به نام «رئالیسم عرفانی»، روایتی متفاوت و بدیع از تاریخ و معنویت ایرانی ارائه داده است. داستان از جلد یک در دوران امام رضا (ع) آغاز میشود و با تمرکز بر زندگی «محمد محروق» پیش میرود. در طول روایت، نویسنده بهشکلی خلاقانه و تازه به زندگی و اندیشههای عارفان برجستهای همچون احمد غزالی، بایزید بسطامی، سید حیدر آملی، سید علی قاضی، ملا حسینقلی همدانی و بسیاری از دیگر عارفان زن و مرد میپردازد. این سیر تاریخی - عرفانی در نهایت به دوران روحالله خمینی ختم میشود و داستان را به زمانهای معاصر پیوند میزند. جلد دوم این رمان که جزو مجموعهای سهجلدی است، شما را با شخصیتهایی مانند «سید محمد ولی (۶۵۰ تا ۷۳۴ قمری)»، «حُسامالدین یاور (۹۵۰ تا ۹۹۶ قمری)»، «میرعلیآقا بَزّاز (۱۰۳۰ تا ۱۱۱۰ قمری)»، «میرآقا سید هاشم حسینی طبرسی (سید هاشم پیشنماز)» و «علیمحمد شهید (۱۱۱۸ تا ۱۲۵۰ شمسی)» آشنا میکند.
چرا باید کتاب ابر شهر (جلد دوم) را بخوانیم؟
مطالعهٔ این اثر شما را با عارفان ایرانی آشنا میکند.
کتاب ابر شهر (جلد دوم) را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم؟
این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر ایران و قالب رمان با درونمایهٔ عرفانی پیشنهاد میکنیم.
این کتاب یا نویسنده چه جوایز و افتخاراتی کسب کرده است؟
کتاب «ابرشهر» برگزیدهٔ جایزهٔ دوم بخش رمان و جایزهٔ ملی داستان حماسی (رتبهٔ سوم) در دو جشنوارهٔ «حماسه» و «هنر آسمانی» بوده است.
بخشی از کتاب ابر شهر (جلد دوم)
«۴. آسیّد عبّاس نقیب (۱۱۴۵ تا ۱۲۳۰ شمسی / ۱۱۸۰ تا ۱۲۶۸ قمری، ۸۸ سال)
سیّد عبّاس سالها در حوزهٔ اصفهان درس خواند. پدرش، سیّد ناصر، برایش زن گرفت و او را همراه زنش به نجف فرستاد. سالها بعد آسیّد عبّاس از نجف به اصفهان برگشت. چند سال در مدرسهٔ میرآقاجان تدریس کرد و بعد با اهلوعیالش به پایتخت قاجارها رفت تا با مکتب نوپای فلسفه و حکمت در مدرسهٔ مروی تهران آشنا شود. آسیّد عبّاس چند سالِ آخرِ عمرِ ملّاعلی نوری را در اصفهان درک کرده بود. از او خواستند در مدرسهٔ مروی تدریس کند. به ماه و سال نکشید که یکی از شلوغترین جلسات پایتخت را از آنِ خود کرد. در عودلاجان تهران، نزدیک مدرسهٔ مروی خانهای برایش خریدند. از دربار ناصری نامه آمد که بیاید قاضی قزوین شود. رفیقِ همبحثش در نجف گفت: «از پسِ این کار برمیآیی؟»
آسیّد عبّاس جواب داد: «من قزوین را میشناسم. الآن کسی عالمتر از من در قزوین نیست.»
رفیق همبحث گفت: «نهخیر. تو با یک حمّال قزوینی هیچ فرقی نداری.»
آسیّد عبّاس خندید: «چون خودت قزوینی هستی، این حرف را میزنی.»
- هع! نه جانم! اگر در بازار قزوین یکی از پشت بیاید به تو و یک حمّال انگول بیندازد، هم تو و هم آن حمّال باید برگردید تا ببینید کی بوده. تو که سی سال نجف درس خواندهای، هروقت توانستی بدون اینکه برگردی، بفهمی پشتسرت کی بوده، برو قاضی بشو!
آسیّد عبّاس بعدازظهرِ روزِ بعد قرار ملاقات داشت تا خودش را به دربار معرّفی کند. سرِ راهش دو بچّه با هم دستبهیقه شده بودند. دعوا بر سرِ یک گردو بود که پیدایش کرده بودند. سیّد گردو را از آنها گرفت و گفت: «صبر کنید تا بین هردوتان قسمت کنم.»
گردو را شکست، پوک بود. به سِرّش ندا دادند: «چرا معطّلی؟ قسمت کن جناب قاضی، اگر فکر کردهای تو قسمت میکنی!» زیرلب گفت: «اینهمه دعوا بر سرِ یک گردوی پوک و اینهمه ادّعای قسمت بر سرِ هیچ.»
سرش را پایین انداخت و به خانه برگشت.
آسیّد عبّاس از قضاوت انصراف داد، امّا امیرکبیر نمایندگیِ امورِ سادات را به او سپرد، با لقب نقیبالسّادات. سیّد خواست آن را هم رد کند که استاد جدیدش، سیّد آمین، مانع شد.»
حجم
۴۶۱٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۳
تعداد صفحهها
۴۶۰ صفحه
حجم
۴۶۱٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۳
تعداد صفحهها
۴۶۰ صفحه