دانلود و خرید کتاب دو قطعه عکس ابراهیم رها
تصویر جلد کتاب دو قطعه عکس

کتاب دو قطعه عکس

نویسنده:ابراهیم رها
دسته‌بندی:
امتیاز:
۳.۷از ۷ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب دو قطعه عکس

« دو قطعه عکس» نوشته ابراهیم رها (۱۳۵۰) روزنامه‌نگار و طنزنویس معاصر است. او با زبانی طنز و با استفاده از دو داستان بینوایان ویکتورهوگو و شهر قصه اثر بیژن مفید، شکلی از طنز سیاسی را خلق کرده است که می‌تواند برای خواننده بسیار جذاب باشد. رها با الهام گیری از محتوا و حال و هوای دو داستان و ترکیب آنها فضایی انتقادی از کشور را در قالب طنز توصیف کرده است. در قسمتی از کتاب می‌خوانیم: مردم شهر پاریس از حرف‌های ژان‌والژان خوششان آمده بود. در این میان کوزت از همه بیشتر خوش خوشانش شده بود. او که تحت قیومیت خانواده تناردیه پدرش داشت درمی‌آمد، به تدریج ۱ دل به حرف‌های ژان‌والژان می‌بست. کوزت در حالیکه از خانه خارج شده بود تا برای بچه‌های پولدار خانواده تناردیه از چاهی در دوردست آب بیاورد، ناگهان از شنیدن فریادی برجای خود خشک شد و سیخکی ایستاد. آقای خانواده تناردیه از پشت سر کوزت را صدا زده بود. تناردیه: کوزت، معلوم هست حواست کجاست. چرا سطل آب رو با خودت نبردی؟ از وقتی حرف‌های این ژان‌والژان به گوشت خورده پاک یادت نره، نه، یعنی پاک هوایی شدی. کوزت: ببخشید، آخه سطل رو پیدا نکردم. تناردیه: خب فکر کن ببین کجا گذاشتیش؟ کوزت: این رو دیگه باید از آقازاده‌هاتون بپرسین. تناردیه: چرا حرف‌های بی‌ربط می‌زنی اونها به سطل چیکار دارن. کوزت: والله نمی‌دونم. فقط یه مدتیه دارن زیر زمین رو می‌کنن و خاکهاش رو با این سطل میارن بیرون. دارن زیر زمین تونل می‌زنن، می‌گن ترافیک کم می‌شه! کوزت بعد از گفتن این حرف‌ها به راه خودش ادامه داد و در ذهن سختی‌های فراوانی را که تحمل کرده بود به یاد آورد. اندکی بعد در حالیکه در سیاهی شب و تاریکی خیابان گم شده بود داشت با خودش حرف می‌زد. واگویه‌هایی تلخ که همه اهالی پاریس با آن آشنا بودند.
Dentist
۱۳۹۶/۱۰/۱۱

این کتاب ادامه ی کتاب بی نوایان به زبان طنزه! و به شرح اتفاقاتی که در دولت اصلاحات رخ داده به زبان طنز می پردازه. در صفحه ی اول کتاب نوشته شده: «به سید محمد خاتمی، مردی که روحش را

- بیشتر
سپیده
۱۳۹۷/۰۸/۱۸

خوشحالم خیلییی ک خریدمش😂😂😂 اول صبحی حسابی خندوندم😂

YaghoobSamsami
۱۴۰۳/۰۲/۱۳

دنباله کتاب بی نوایان خوب نبود و اصلا دوست نداشتم اما دنباله شهر بی قصه خیلی خوب بود

کوزت: ببخشید، آخه سطل رو پیدا نکردم. تناردیه: خب فکر کن ببین کجا گذاشتیش؟ کوزت: این رو دیگه باید از آقازاده‌هاتون بپرسین. تناردیه: چرا حرف‌های بی‌ربط می‌زنی اونها به سطل چیکار دارن. کوزت: والله نمی‌دونم. فقط یه مدتیه دارن زیر زمین رو می‌کنن و خاکهاش رو با این سطل میارن بیرون. دارن زیر زمین تونل می‌زنن، می‌گن ترافیک کم می‌شه
سپیده
گاهی طنز آنقدر تلخ است که آدم جدی‌اش می‌گیرد!
|قافیه باران|
تمام مردم فرانسه او را می‌شناختند. ژان‌والژان! ژان‌والژان خیلی متین و موقر به طرف گاری قدم برداشت. کنار گاری ایستاد. مرد گاریچی داشت آن زیر احساس خرسندی می‌کرد. او جک انسانی را دیده بود. رو کرد به سمت ژان‌والژان و گفت: «داداش توی بینوایان جلد اول تو اون گاریچی دیگه‌رو نجات دادی دمت گرم ما رو هم خلاص کن بدجوری این زیر گیر کردیم»
سپیده
در تمام این مدت ژان‌والژان سکوت کرد و البته کوزت که کتک سختی خورده بود گفت وای چقدر خوشگل حرف نمی‌زنی!
|قافیه باران|

حجم

۶۰٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۴

تعداد صفحه‌ها

۱۳۰ صفحه

حجم

۶۰٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۴

تعداد صفحه‌ها

۱۳۰ صفحه

قیمت:
۲۴,۰۰۰
تومان