بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب دو قطعه عکس | طاقچه
تصویر جلد کتاب دو قطعه عکس

بریده‌هایی از کتاب دو قطعه عکس

نویسنده:ابراهیم رها
دسته‌بندی:
امتیاز:
۳.۷از ۷ رأی
۳٫۷
(۷)
کوزت: ببخشید، آخه سطل رو پیدا نکردم. تناردیه: خب فکر کن ببین کجا گذاشتیش؟ کوزت: این رو دیگه باید از آقازاده‌هاتون بپرسین. تناردیه: چرا حرف‌های بی‌ربط می‌زنی اونها به سطل چیکار دارن. کوزت: والله نمی‌دونم. فقط یه مدتیه دارن زیر زمین رو می‌کنن و خاکهاش رو با این سطل میارن بیرون. دارن زیر زمین تونل می‌زنن، می‌گن ترافیک کم می‌شه
سپیده
گاهی طنز آنقدر تلخ است که آدم جدی‌اش می‌گیرد!
|قافیه باران|
تمام مردم فرانسه او را می‌شناختند. ژان‌والژان! ژان‌والژان خیلی متین و موقر به طرف گاری قدم برداشت. کنار گاری ایستاد. مرد گاریچی داشت آن زیر احساس خرسندی می‌کرد. او جک انسانی را دیده بود. رو کرد به سمت ژان‌والژان و گفت: «داداش توی بینوایان جلد اول تو اون گاریچی دیگه‌رو نجات دادی دمت گرم ما رو هم خلاص کن بدجوری این زیر گیر کردیم»
سپیده
در تمام این مدت ژان‌والژان سکوت کرد و البته کوزت که کتک سختی خورده بود گفت وای چقدر خوشگل حرف نمی‌زنی!
|قافیه باران|

حجم

۶۰٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۴

تعداد صفحه‌ها

۱۳۰ صفحه

حجم

۶۰٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۴

تعداد صفحه‌ها

۱۳۰ صفحه

قیمت:
۲۴,۰۰۰
تومان