دانلود و خرید کتاب دو قطعه عکس ابراهیم رها
با کد تخفیف OFF30 اولین کتاب الکترونیکی یا صوتی‌ات را با ۳۰٪ تخفیف از طاقچه دریافت کن.
کتاب دو قطعه عکس اثر ابراهیم رها

کتاب دو قطعه عکس

نویسنده:ابراهیم رها
دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۲از ۶ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب دو قطعه عکس

« دو قطعه عکس» نوشته ابراهیم رها (۱۳۵۰) روزنامه‌نگار و طنزنویس معاصر است. او با زبانی طنز و با استفاده از دو داستان بینوایان ویکتورهوگو و شهر قصه اثر بیژن مفید، شکلی از طنز سیاسی را خلق کرده است که می‌تواند برای خواننده بسیار جذاب باشد. رها با الهام گیری از محتوا و حال و هوای دو داستان و ترکیب آنها فضایی انتقادی از کشور را در قالب طنز توصیف کرده است. در قسمتی از کتاب می‌خوانیم: مردم شهر پاریس از حرف‌های ژان‌والژان خوششان آمده بود. در این میان کوزت از همه بیشتر خوش خوشانش شده بود. او که تحت قیومیت خانواده تناردیه پدرش داشت درمی‌آمد، به تدریج ۱ دل به حرف‌های ژان‌والژان می‌بست. کوزت در حالیکه از خانه خارج شده بود تا برای بچه‌های پولدار خانواده تناردیه از چاهی در دوردست آب بیاورد، ناگهان از شنیدن فریادی برجای خود خشک شد و سیخکی ایستاد. آقای خانواده تناردیه از پشت سر کوزت را صدا زده بود. تناردیه: کوزت، معلوم هست حواست کجاست. چرا سطل آب رو با خودت نبردی؟ از وقتی حرف‌های این ژان‌والژان به گوشت خورده پاک یادت نره، نه، یعنی پاک هوایی شدی. کوزت: ببخشید، آخه سطل رو پیدا نکردم. تناردیه: خب فکر کن ببین کجا گذاشتیش؟ کوزت: این رو دیگه باید از آقازاده‌هاتون بپرسین. تناردیه: چرا حرف‌های بی‌ربط می‌زنی اونها به سطل چیکار دارن. کوزت: والله نمی‌دونم. فقط یه مدتیه دارن زیر زمین رو می‌کنن و خاکهاش رو با این سطل میارن بیرون. دارن زیر زمین تونل می‌زنن، می‌گن ترافیک کم می‌شه! کوزت بعد از گفتن این حرف‌ها به راه خودش ادامه داد و در ذهن سختی‌های فراوانی را که تحمل کرده بود به یاد آورد. اندکی بعد در حالیکه در سیاهی شب و تاریکی خیابان گم شده بود داشت با خودش حرف می‌زد. واگویه‌هایی تلخ که همه اهالی پاریس با آن آشنا بودند.

نظرات کاربران

Dentist
۱۳۹۶/۱۰/۱۱

این کتاب ادامه ی کتاب بی نوایان به زبان طنزه! و به شرح اتفاقاتی که در دولت اصلاحات رخ داده به زبان طنز می پردازه. در صفحه ی اول کتاب نوشته شده: «به سید محمد خاتمی، مردی که روحش را

- بیشتر
سپیده
۱۳۹۷/۰۸/۱۸

خوشحالم خیلییی ک خریدمش😂😂😂 اول صبحی حسابی خندوندم😂

بریده‌هایی از کتاب
مشاهده همه (۱۱)
گاهی طنز آنقدر تلخ است که آدم جدی‌اش می‌گیرد!
|قافیه باران|
کوزت: ببخشید، آخه سطل رو پیدا نکردم. تناردیه: خب فکر کن ببین کجا گذاشتیش؟ کوزت: این رو دیگه باید از آقازاده‌هاتون بپرسین. تناردیه: چرا حرف‌های بی‌ربط می‌زنی اونها به سطل چیکار دارن. کوزت: والله نمی‌دونم. فقط یه مدتیه دارن زیر زمین رو می‌کنن و خاکهاش رو با این سطل میارن بیرون. دارن زیر زمین تونل می‌زنن، می‌گن ترافیک کم می‌شه
سپیده
یک پیرمردِ پنچرگیر رفته بود زیر گاری و بعد گاری افتاده بود روی سینه‌اش و داشت سینه‌اش را خرد می‌کرد و هیچ کس هم زورش نمی‌رسید گاری را بلند کند. مردم زنگ زده بودند به ۱۲۵ - آتش‌نشانی - اما طبعا بعد از گذشت یک ساعت و نیم آنها نیامده بودند.
سپیده
عابران آهسته از کنار هم می‌گذرند. یکی زیرلب دارد زمزمه می‌کند چه خوشگل شدی امشب
سپیده
این کار البته چند مشکل داشت. مشکل اول اینکه ویکتورهوگو نامی یک چند سالی قبل از من یک بینوایان نوشته بود که اِی پُر بدک هم نبود! فقط عیبش این بود که خیلی اشک و آه و سوز و گداز و بیچارگی داشت. من اما می‌خواستم چیزی بنویسم که بیچارگی داشته باشد اما بقیه فاکتورهایش کاملاً برعکس باشد. اول فکر کردم این یک تضاد ویران‌کننده است که حفظ آن شخصیت‌ها و در انداختن طرحی نو و بلکه متضاد به کلیت ماجرا صدمات جبران‌ناپذیر... به خودم گفتم این مزخرفات چیه می‌گی بشین بنویس! و همین. نشستم و نوشتم و حاصل کار شد بینوایان ۲!
سپیده
راستش اینکه اول می‌خواستم ادامه «بربادرفته» را بنویسم اسمش را هم بگذارم «باد دررفته» اما بعد یادم آمد که ادامه بربادرفته را نوشته‌اند (اسکارلت) خیلی بی‌مزه هم نوشته‌اند. بعد آمدم فکر کردم دیدم وضعیت ما جز «بربادرفته» به اسم کدام کتاب شبیه است تا ادامه آن را بنویسم، رسیدم به اسم بینوایان. بیشتر که تفکر کردم دیدم اصلاً این یکی از آن اولی هم مناسب‌تر است. به همین دلیل تصمیم گرفتم در یک اقدام انقلابی ادامه بینوایان را بنویسم.
سپیده
در تمام این مدت ژان‌والژان سکوت کرد و البته کوزت که کتک سختی خورده بود گفت وای چقدر خوشگل حرف نمی‌زنی!
|قافیه باران|
تمام مردم فرانسه او را می‌شناختند. ژان‌والژان! ژان‌والژان خیلی متین و موقر به طرف گاری قدم برداشت. کنار گاری ایستاد. مرد گاریچی داشت آن زیر احساس خرسندی می‌کرد. او جک انسانی را دیده بود. رو کرد به سمت ژان‌والژان و گفت: «داداش توی بینوایان جلد اول تو اون گاریچی دیگه‌رو نجات دادی دمت گرم ما رو هم خلاص کن بدجوری این زیر گیر کردیم»
سپیده
ها بله. در حالیکه عابرین به انقلاب کبیر فرانسه که اخیرا خیلی صغیر و بلکه یتیم شده بود فکر می‌کردند و ول کن قدم زدن نبودند چشمشان در گوشه خیابان شانزلیزه به یک گاری افتاد که چرخش شکسته بود و مرد گاریچی، گاری را برده بود آپاراتی از آنجا هم می‌خواست ببرد تنظیم موتور تا درصد آلاینده‌های غیر مجاز هوا را هم کنترل کرده باشد.
سپیده
حالا شما می‌توانید تصور کنید این کتاب را ویکتور ابراهیم هوگو رها نوشته یا هوگو سانچز نوشته یا اصلاً هوگو چاوز نوشته! مهم این است که بالاخره یکی نوشته. خودمانیم بد هم ننوشته!
سپیده

حجم

۶۰٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۴

تعداد صفحه‌ها

۱۳۰ صفحه

حجم

۶۰٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۴

تعداد صفحه‌ها

۱۳۰ صفحه

قیمت:
۲۴,۰۰۰
۱۲,۰۰۰
۵۰%
تومان