دانلود و خرید کتاب پاهای آویزان آن زن الهه علی‌خانی

معرفی کتاب پاهای آویزان آن زن

الهه علیخانی، نویسنده است. «پاهای آویزان آن زن» مجموعه‌ای است متشکل از ۱۰ داستان کوتاه. داستان‌های این مجموعه عبارت است از : «زن‌ها جگر دوست ندارند»، «پاهای آویزان آن زن»، «بزرگ و برزو»، «همه چیز مثل رویا بود»، «چوری»، «چیزی که هست و نیست»، «قفس»، «عاقلی از قفس پرید»، «دویدن از ایرانشهر تا خود انقلاب» و «شهاب‌ها». به اذعان برخی منتقدان، مهمترین ویژگی این مجموعه تبحر نویسنده در داستان‌پردازی، شخصیت‌پردازی و فضا‌سازی است. در بخشی از داستان «زن‌ها جگر دوست ندارند» می‌خوانیم: « اصغر دستش را گذاشته روی بوق موتور و می‌‌خواهد روی اعصابم راه برود که می‌‌رود. سرم را از پنجره بیرون می‌آورم، توی دلم زهرماری می‌گویم و داد می‌‌زنم: «نزن بابا نزن اومدم» و لب‌هایش را می‌‌بینم که کم‌‌صدا و محو، مثل همیشه می‌‌گوید: «جیگرتو...» و دندان‌هایی که می‌ریزد توی صورتش و یک ذره چشمی که قایم می‌شود پشت لپ‌های ورآمده قرمزش. حالم از این جمله‌‌اش به هم می‌خورد. مانتویم را از روی دراور کنار پنجره قاپ می‌‌زنم و می‌‌دوم سمت در. نگاه می‌‌کنم توی آینه جالباسی و لب‌هایم را روی هم می‌‌کشم تا قرمزیِ رژلب گودی لبم را پر کند و قلوه لب‌هایم توی چشم بیاید. عکس مادرش مثل همیشه ایستاده کنار در و توی چشم‌هایش انگار اخم دارد. چتری موهایم را از زیر شال شل می‌‌کنم که وقتی اصغر حواسش نیست بریزد بیرون و می‌دوم توی راه‌‌پله و بعد از آن توی کوچه. اصغر نشسته و باز با آن لُنگ پاره‌‌اش زیر باک یاماهای سگی‌اش را می‌‌سابد. کله‌‌اش را مماس شانه‌‌اش می‌‌کند. می‌دانم مثل همیشه دیده ندیده حسم کرده؛ ولی از جایش جم نمی‌‌خورد. انگار نه انگار که چند لحظه پیش محله را روی سر تُنکش گذاشته بود. تکه سنگی پیدا می‌‌کنم و هلش می‌دهم زیر کفش‌هایم و هی می‌‌برم عقب، می‌‌آورم جلو تا هر وقت عشقش کشید و پاشد و موتور را روشن کرد، برویم».
saba
۱۳۹۵/۰۸/۲۱

چه مزخرف ، همه ش مثلث عشقی ، سوژه های تکراری و بی معنی حیف عمر عزیز م

hani banoo
۱۳۹۴/۰۷/۰۵

خیلی خوبه من سبک نوشتن و ابهام و پیچیدگیه داستانها رو دوست دارم ممنونم از شما

AhmadReza
۱۳۹۵/۰۴/۰۷

داستان ها به معنای واقعی کلمه بی سر و ته، که قویا یک روزمرگی کسل کننده و بی سرانجام را برای آدم تداعی میکنند.

یعنی من که می‌دانم جنمش را ندارد. من که می‌دانم آن‌جا که می‌رویم هی آن چشم‌های هیزش را از توی یقه دختری سبزه پاس می‌دهد به پسِ گردنِ مهتابی یک بور چشم آبی که نه رنگ موهایش مال خودش است و نه رنگ چشم‌هایش.
سپیده
من این‌جا چیزهایی داشتم که نمی‌توانستم بی‌خیالشان شوم. او همیشه می‌تواند بی‌خیال شود. همیشه می‌تواند همه‌چیز را فراموش کند. می‌تواند به نقطه‌ای خیره شود و مطلقا به چیزی، به چیزی که جامانده باشد در حتا یک ثانیه قبلش، فکر نکند. تاریخ و حافظه در او معنایی ندارد.
سپیده
هوا هم برای بارانی بودن حسابی مردد مانده بود.
سپیده
فکرش را بکن. کسی باشد که تو را دوست داشته باشد. که بوهای تنت را تفسیر کند برایت و بگذارد یادت برود که یادت رفته آن شب شیشه عطرت را خالی کنی پس گردن و پشت گوش و زیر آویزه‌های سینه‌هایت. برایم مهم نبود دیگر قبلاً چی فکر می‌کردم و چقدر از رمانتیک‌بازی‌های بقیه حالت تهوع می‌گرفتم. حالا فقط می‌خواستم پیش او باشم
Nvd Tvkli
یکی از این چیزها برای من، نبودنش از کلاس سوم شروع شد. یعنی از سوم دبیرستان نیست شد. گفتم: «ذهب، ذهبا، ذهبوا...»
سپیده
خیلی چیزها نیستند و ما فکر می‌کنیم هستند. به همین نسبت هم چیزهایی هستند که اصلاً نباید باشند. البته نه این‌که مطلقا نباشند؛ ولی باید ترجیح بدهیم نباشند و وقتی بخواهیم که نباشند... نیستند دیگر.
سپیده
ان‌ترکیب را یک‌وری می‌کند سمت من که «پاچه‌ات از روی قوزک پای چپت اندازه یک بند انگشت رفته بالا و حالاست که این پسرهای چشم ناپاک آن را رصد کنند و بروند تا فیها خالدون.»
سپیده

حجم

۷۳٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۱۰۳ صفحه

حجم

۷۳٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۱۰۳ صفحه

قیمت:
۵۱,۵۰۰
تومان