دانلود و خرید کتاب قرار در بهشت رضا آبیار
تصویر جلد کتاب قرار در بهشت

کتاب قرار در بهشت

نویسنده:رضا آبیار
انتشارات:نشر معارف
امتیاز:
۴.۹از ۱۱ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب قرار در بهشت

کتاب قرار در بهشت؛ براساس عاشقانه‌های طاهره غلامعلی شاهی همسر شهید مدافع حرم محمد استحکامی نوشتهٔ رضا آبیار است و نشر معارف آن را منتشر کرده است.

درباره کتاب قرار در بهشت

کتاب قرار در بهشت عاشقانه‌ها و دل‌نوشته‌های طاهره غلامعلی شاهی برای همسرش شهید محمد استحکامی است که در سال ۱۳۹۴ در سوریه و در جریان دفاع از حرم حضرت زینب (س) و در مبارزه با تکفیری‌های تروریست در دفاع از حرم حضرت عقیله بنی‌هاشم به فیض شهادت نایل آمد. طاهره غلامعلی شاهی در این کتاب جزئیات زندگی ساده و بی‌آلایش و عاشقانه‌اش را با همسرش شرح می‌دهد و در انتها از نگاهی که این شهید بزرگوار به شهادت داشت می‌گوید.

خواندن کتاب قرار در بهشت را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

خواندن این کتاب را به دوستداران این شهید مدافع حرم پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب قرار در بهشت

هردوتامون دانشگاه پیام نورِ شهرستان قبول شدیم. از همان اول، در همهٔ فعالیت‌ها، چه علمی و چه فرهنگی، با هم بودیم. کم‌کم نبض فرهنگی دانشگاه را در دست گرفتیم. قصه‌های بابا و توصیه‌های او، در همان مقطع زندگی، خیلی ما را از دیگران متمایز کرده بود. شبانه‌روزم شده بود خوب درس خواندن و خلاصه کردن جزوه‌ها و البته کارهای فرهنگی دانشگاه. دو ـ سه ترم اول دانشگاه را با موفقیت سپری کردیم. همه مسئولین دانشگاه، من و هادی را به عنوان بچه‌های فرهنگی و فعال می‌شناختند. همان روزها بود که تلفن خواستگارها به منزل ما زیاد شده بود. البته بیشترش برای عاطفه زنگ می‌زدند، ولی لابه‌لای این تماس‌ها، گاهی هم اسم مرا می‌آوردند. عاطفه که ازدواج کرد، تعداد خواستگارها بیشتر شد و موضوع تماس‌ها من بودم؛ اما اصلاً به ازدواج فکر نمی‌کردم. به مادرم هم گفته بودم که هیچ گونه چراغ سبزی به کسی ندهد و کسی را امیدوار نکند. مادرم از شور و هیجانم خبر داشت. می‌گفت: «طاهره هیچ تغییری نکرده. همون طاهرهٔ بازی‌گوش و البته کتاب‌خون دبیرستانی، حالا به دانشگاه رفته.» همهٔ آن بازی‌گوشی‌ها و جنب‌وجوش‌ها در دانشگاه به دردم خورد. خستگی‌ناپذیر می‌دویدم دنبال کارهای فرهنگی و برگزاری برنامه‌های دانشجویی. گاهی که خواستگارها به منزل ما زنگ می‌زدند و مامان حرف را به من منتقل می‌کرد، شروع می‌کردم به گریه کردن. بعد هم به مادرم می‌گفتم: «مامان، نکنه از دست من خسته شدی؟! می‌خوای از دستم راحت بشی که حرف شوهر کردن می‌زنی؟!» مادر هم بنده‌خدا قیافهٔ مظلومانه‌ای به خودش می‌گرفت و می‌گفت: «نه مامان! مردم شما رو می‌بینن، پسند می‌کنن، بعد هم به خونه زنگ می‌زنن. همهٔ دختردارها، همین وضع رو دارن. خیالت راحت باشه مامان! تا تو دانشگاهت تمام نشه، شوهرت نمی‌دم.»

همان اوایل سال دوم بود که چند بار در دانشگاه، از من خواستگاری کردند، ولی خودم بعداً متوجه شدم که خواستگاری بوده. یک بارش که یکی از پسرهای دانشگاه، بعد از جلسه، نزدیکم آمد و گفت: «می‌تونم معیارهای شما رو بدونم؟» من هم که هنوز در حال و هوای جلسه بودم، گفتم: «من معیاری ندارم.» اون بنده‌خدا هم که فهمیده بود من منظورش را متوجه نشدم، ادامه نداد؛ خداحافظی کرد و رفت. به خانه که آمدم، جریان را برای عاطفه تعریف کردم. اولش کلی به من خندید؛ بعد هم گفت: «اون بنده‌خدا مثلاً می‌خواسته از تو خواستگاری کنه دیوونه! تو هم که زدی بُرجکشو آوردی پایین!» شب هم که همهٔ اعضای خانواده دور هم جمع بودیم، جریان را تعریف کردم و این بار، یک دلِ سیر هم آن‌ها به من خندیدند.

وقتی دیدم موضوع خواستگاری و ازدواج کم‌کم دارد جدی می‌شود، شروع کردم دربارهٔ ازدواج، مطالعه و فکر کردن. دعای ازدواجِ موفق و خوش‌بختی هم به دعاهای نمازم اضافه شده بود. می‌نشستم پیش خودم می‌گفتم: «من اصلاً زنِ کسی که شغل آزاد داشته باشه، نمی‌شم.» چون سختی‌ها و مشقت‌های کار پدرم را می‌دیدم. می‌گفتم: «زنِ کسی که تو شهر دیگه‌ای زندگی کنه هم نمی‌شم؛ حتی اگه پولدار باشه!» چون واقعاً طاقت دوری از خانواده‌ام را نداشتم. معیارهای ازدواج و باید و نبایدهایم را جمع‌وجور کرده بودم و همه‌چیز را به خدا سپردم.


خانومِ سین🌱!
۱۴۰۱/۰۴/۳۰

لطفا در طاقچه بی نهایت قرار بدید.

لعل
۱۴۰۲/۰۹/۰۱

صفحات آخر کتاب را تماما گریه کردم. تا جایی که بعضی اوقات اشک هایم مانع از دیدن صفحه میشد. زندگینامه و راه و رسم زندگی شهدا همیشه برایم پرکشش و جذاب است و به حق این کتاب هم بسیار تاثیر گذار روایت

- بیشتر
reyhaneh1
۱۴۰۲/۰۹/۱۵

ای شهدای عزیز دعایمان کنید دنیای عجیبی شده، شماها به رستگاری رسیدید. هوای همه را به اذن خداوند یکتا داشته باشید، از همسر و والدین و بچه های همه شهدای عزیز و همچنین شهید استحکامی قدردانی می کنم ،🌹🌹🌹

کاربر ۱۶۳۱۵۹۸
۱۴۰۲/۰۵/۰۱

بسیار عالی بود روح شهید عزیزمان شاد

"zeinab 82"
۱۴۰۳/۰۸/۲۲

عالی بود ممنونم خداروشکر که با این شهید عزیز آشنا شدم

بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۴۸۴٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۱۶۰ صفحه

حجم

۴۸۴٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۱۶۰ صفحه

قیمت:
۳۰,۰۰۰
۱۵,۰۰۰
۵۰%
تومان