کتاب دم سیاه و دندان ناشناس
معرفی کتاب دم سیاه و دندان ناشناس
کتاب دم سیاه و دندان ناشناس نوشتهٔ مارکوس سجویک و ترجمهٔ ندا شادنظر است. نشر ایران بان این کتاب را روانهٔ بازار کرده است. این رمان برای کودکان نوشته شده است.
درباره کتاب دم سیاه و دندان ناشناس
کتاب دم سیاه و دندان ناشناس (FLOOD AND FANG) که با تصویرسازیهای «پیت ویلیامسون» منتشر شده، رمانی برای کودکان است که در ۱۹ فصل نوشته شده است. این رمان اولین جلد از مجموعهٔ «اسرار کلاغ قلعه» است. وقتی «ادگار» دمسیاهی را میبیند که زیر بوتههای ریواس میخزد و ناپدید میشود، خدمتکارهای آشپزخانه یکییکی ناپدید میشوند و در قلعه سیل راه میفتد. او سعی میکند به ساکنان قلعه هشدار دهد. طولی نمیکشد که ساکنان قلعه با صاحب دمسیاه روبهرو میشوند.
خواندن کتاب دم سیاه و دندان ناشناس را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به همهٔ کودکان پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب دم سیاه و دندان ناشناس
«نصفهشب بیدار شدم. در اتاق سلستیس، محیط اطراف برایم ناآشنا بود. اتاق سلستیس کوچکترین اتاق قلعهٔ آدرهند است، اما بسیار دنج و راحت است. پنجرهٔ کوچک آن مشرف به دره و منظرهٔ دیدنی آن باز میشود و به گمانم وقتی سلستیس آنقدر بزرگ شد که دیگر نیازی به پرستار نداشت، به این دلیل به این اتاق نقل مکان کرد که میشد از پنجرهٔ آن، نور درخشان ماه را دید.
اتاق او همیشه شلوغ و پر از تابلوهای نقاشی، گل، تکههایی از پوست درخت، سنگ و کتاب است؛ کتابهایی که یا میخواند یا در آنها چیزی مینویسد و نقاشی میکند. و چیزهایی عجیب و غریبتر؛ گیاهان عجیبی مانند مهر گیاه و سگانگور و قرقرههایی که شبیه قرقرهٔ نخ هستند، اما من میدانستم که در واقع تارعنکبوت دور آنها پیچیده شده است و
شیشههای دارو با رنگهای عجیبی که اصلاً آنها را نمیشناسم.
و ظرفی پر از آش شله قلمکار و مخلوطی در هم و برهم. این تنها اتاقی بود که سلستیس داشت.
مثل اینکه از اصل ماجرا دور شدم!
بیدار شدم. خواب دیده بودم. خواب روزهایی که من و خانم ادگار بیچاره، جوان و شاد بودیم. ما در درههای عمیق و دوردست پرواز میکردیم. این روزها آنقدر زهوارم در رفته است که حتی بالای درهٔ خودمان هم به زور پرواز میکنم، اما قبلاً کلاغ قوی و جوانی بودم؛ یک کلاغ به معنای واقعی کلمه.
موقع پرواز، از فوت و فنهای شگفتانگیزی استفاده میکردم.
به گمانم کمی خودنمایی کردم، اما خانم ادگار واقعاً عاشق پروازهای من بود. در آسمان، چرخشی پرواز میکردم و پشتک میزدم و حرکتهای آکروباتیک جالبی انجام میدادم که از نظر هر انسانی غیرممکن است. حتی گاهی وارونه پرواز میکردم.
به جرئت میتوانم بگویم در خواب بالهایم قدرت مضاعفی پیدا کرده بود و خانم ادگار نوک بالهایش را به هم میزد تا شادیاش را ابراز و تشویقم کند.
بار دیگر در اتاق پرسه زدم! اما این بار علتش این بود که وقتی در تاریکی بیدار شدم، ذهنم در سالهای دور سیر میکرد.
نگاهی به اطرافم انداختم.»
حجم
۴٫۶ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۳
تعداد صفحهها
۲۰۴ صفحه
حجم
۴٫۶ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۳
تعداد صفحهها
۲۰۴ صفحه