دانلود و خرید کتاب حیات النفوس و داستان های میان رودان علی شمس
با کد تخفیف OFF30 اولین کتاب الکترونیکی یا صوتی‌ات را با ۳۰٪ تخفیف از طاقچه دریافت کن.
تصویر جلد کتاب حیات النفوس و داستان های میان رودان

کتاب حیات النفوس و داستان های میان رودان

معرفی کتاب حیات النفوس و داستان های میان رودان

کتاب حیات النفوس و داستان های میان رودان نوشتهٔ علی شمس است. نشر قطره این دو نمایشنامهٔ ایرانی را روانهٔ بازار کرده است.

درباره کتاب حیات النفوس و داستان های میان رودان

کتاب حیات النفوس و داستان های میان رودان برابر با دو نمایشنامهٔ ایرانی است که حال‌وهوای ایران قدیم را در آن‌ها مشاهده می‌کنیم. نمایشنامهٔ «حیات‌النفوس» می‌تواند در راستهٔ یک بازار و با حضور عروسک - بازیگران که در حال دادوستد هستند، اجرا شود. نام برخی از شخصیت‌های این نمایشنامه عبارت است از «میرشکار»، «دایه»، «تلمان»، «وزیر» و «حیات‌النفوس». نمایشنامهٔ «داستان‌های میان‌رودان» برابر با یک متن کمدی است. نام تعدادی از شخصیت‌های این متن نمایشی عبارت است از «این رشتور»، «خوابگزار پایینی»، «خوابگزار بالایی»، «خدای اور» و «طاعون».

می‌دانیم که نمایشنامه متنی است که برای اجرا بر روی صحنه و یا هر مکان دیگری نوشته می‌شود. هر چند این قالب ادبی شباهت‌هایی به فیلم‌نامه، رمان و داستان دارد، شکل و فرم و رسانه‌ای جداگانه و مستقل محسوب می‌شود. نخستین نمایشنامه‌های موجود از دوران باستان و یونان باقی مانده‌اند. نمایشنامه‌ها در ساختارها و شکل‌های گوناگون نوشته می‌شوند، اما وجه اشتراک همهٔ آن‌ها ارائهٔ نقشهٔ راهی به کارگردان و بازیگران برای اجرا است. بعضی از نمایشنامه‌ها تنها برای خواندن نوشته می‌شوند؛ این دسته از متن‌های نمایشی را کلوزِت (Closet) نامیده‌اند. از مشهورترین نمایشنامه‌نویس‌های غیرایرانی می‌توان به «آیسخولوس»، «سوفوکل»، «اوریپید» (یونان باستان)، «شکسپیر»، «هارولد پینتر» (انگلستان)، «مولیر» (فرانسه)، «هنریک ایبسن» (نروژ)، «آگوست استریندبرگ» (سوئد)، «برتولت برشت» (آلمان)، «ساموئل بکت» (ایرلند) و «یوجین اونیل» (آمریکا) اشاره کرد. نام برخی از نمایشنامه‌نویس‌های ایرانی نیز «بهرام بیضائی»، «عباس نعلبندیان»، «اکبر رادی»، «غلامحسین ساعدی»، «بهمن فُرسی»، «محسن یلفانی»، «نغمه ثمینی»، «محمد رضایی راد»، «محمد یعقوبی»، «محمد رحمانیان»، «علیرضا نادری» و «محمد چرمشیر» بوده است.

خواندن کتاب حیات النفوس و داستان های میان رودان را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به دوستداران ادبیات نمایشی ایران و قالب نمایشنامه پیشنهاد می‌کنیم.

درباره علی شمس

علی شمس در سال ۱۳۶۴ در اراک به دنیا آمده است. او نویسنده، مترجم، مدرس، نمایشنامه‌نویس و کارگردان تئاتر ایرانی است که لیسانس سینما و فوق‌لیسانس تئاتر و هنرهای اجرایی را از دانشگاه ساپینزا در رمِ ایتالیا دریافت کرده است. او با اجرای نمایش‌های «مخاطب خاص»، «قلعه‌ٔ انسانات»، «داستان‌های میان‌رودان»، «شب دشنه‌های بلند» و «وقتی خروس غلط می‌خواند»، زبان و شیوه‌ٔ خاص خودش را به نمایش گذاشته است. علی شمس آثار بسیاری از نمایشنامه‌نویسان ایتالیایی را هم ترجمه کرده است؛ همچنین آثار مهمی در حوزهٔ تئوری تئاتر را ترجمه و منتشر کرده و یا به‌عنوان دبیر بخش تئاتر آن‌ها را به مترجمان گوناگون سپرده است. عنوان برخی از نمایشنامه‌های این نویسنده عبارت است از «رﻗﺎصهٔ ﻣﻌﺎﺑﺪ ﻣﻦ»، «اﺑﻮالهول»،‌ «خیزاب»،‌ «پنج اپیزود مرگ‌آور»‌ و «اگر شبی از شب‌های تهران مسافری».

بخشی از کتاب حیات النفوس و داستان های میان رودان

«باغی مصفا، دایه در کنار حیات‌النفوس، میرشکار با چند سینی کباب وارد می‌شود. منتها پرده‌ای ضخیم بین میرشکار و شاهزاده کشیده شده است.

میرشکار: تیهوی نر، تذروی نر، خرگوش نر، کبک دری نابالغ، اما پسر، در آینده می‌شد نرِ نر، گورخر نر، این هم پوست سرخ روباه نر. خاتون جان، مثل همیشه هرچی شکار کردیم نر بود. میل کنید. سرد می‌شه، یه وقت میفته از دهن.

حیات‌النفوس: ناهار، گوشت شکار سالی یه بار.

میرشکار می‌رود.

دایه: (بغچه‌ای را در آورده تقدیم می‌کند.) برای شما.

بغچه را باز می‌کند یک دست لباس توری حریر در آن است.

حیات‌النفوس: چه‌قدر قشگنه دایه. ابریشم طلاکوب.

تن می‌کند.

دایه: به به ماشاءالله. شنبه زا، یک‌شنبه‌زا، دوشنبه‌زا، تا جمعه‌زا. زیر زمین، روی زمین، زاغ چشم، سیاه چشم، میشی چشم، هر کی دیده، هر کی می‌بینه، هر کی میشنفه، همهٔ مردمون چپ، همهٔ مردمون راست، پیش‌رو یا پشت سر، بترکه چشم حسود و حاسد. در بیاد چشم هرچی آدم بی‌پدر و مادر. برازندتونه خاتون. انگاریِ انگار به تن شما دوختنش.

حیات‌النفوس: هر سال می‌رفتی بازار، امسالی غیر هر سال. ما توی این شهر از این چیزها نداشتیم.

دایه: خاتون، من اینو از یه جوون گرفتم. به از شما نباشه پنجهٔ آفتاب. گوهر شب چراغ.

غریب توی دیار. بازرگانه. ایرانیه. خودش می‌گفت، اومده تجارت. تازه نشسته تو دکون. آخ چه پسری، خجالتی، بی‌سر و زبون، قد بلند، ابرو کمون، گیس نگو شاخ خرما. چشم چیه؟ عقیق سلیمون. همچی اتفاقی گذارم افتاد به دکونش. دکه‌اش پر بود از ساتن و اطلس و قبا. پارچه‌هاش هوش‌ربا، تارش نقره، پودش طلا.

حیات‌النفوس از پرچانگی دایه خسته شده، حرفش را می‌دزدد.

حیات‌النفوس: از دهن افتاد این غذا. لقمه بگیر، گرسنمه.

دایه: خانوم من، شازده پری، البته بعد شما، مادر دهر نزاییده همچی بشری.

حیات‌النفوس: (برافروخته) منظورت چیه؟

دایه: والا به خدا هیچی خانوم، پسره لباسو که داد، وقتی شنید مال شماست، یه نامه داد، هیچی نگفت. گفت اینو بدین شازده نفوس. (نامه را به شازده می‌دهد.)

حیات‌النفوس نامه را می‌خواند و خشم می‌گیرد. نامه را زمین می‌کوبد.

در آن سوی صحنه، دکان پسر نمایان می‌شود، یک سو حیات‌النفوس، سوی دیگر تلمان و دکانش، طوری که دایه با یک دو قدم بتواند به هر دو سو بپردازد.

دایه: چی شد خانوم؟

حیات‌النفوس: نه دل خوشی نه عافیت، نه بو داری نه خاصیت.

دایه: خاک بر سرم، خانوم جون، این‌جور شدید پریشون؟»

*

«برادر دوم: آیا تو می‌دانستی سربازی که در جنگ ۲۰ نفر را می‌کشد، نسبت به سرباز دیگری که در همان جنگ ۱۷ نفر را می‌کشد، سه نفر بیش‌تر آدم می‌کشد؟

برادر یکم: آیا تو می‌دانی پادشاهی از پدر به پسر و نه از پسر به پدر ارث می‌رسد؟

برادر دوم: آیا تو می‌دانی، می توانی هر کار دلت خواست بکنی، چون زور داری؟

برادر یکم: آیا تو می‌دانی آن کس که می‌گرید، یک درد دارد و آن کس که می‌خندد هزار درد؟

برادر دوم: آیا تو می‌دانی قانون وضع می‌شود که نقض شود؟

برادر یکم: و آیا تو می‌دانی که ساکنان شهر را ساکنان پیشین دهات‌های اطراف و ساکنان پیشین دهات‌های اطراف را بیابانگردان پیشین‌تر و بیابانگردهای پیشین‌تر را ساکنان آوارهٔ شهرهای ویران شده در جنگ، تشکیل می‌دهند؟

برادر دوم: و احتمالن این را هم می‌دانی که زن را می‌گیرند و شوهر را می‌کنند و قافیه را می‌بازند و خالی را می‌بندند و جفتک را می‌پرانند و کلک را می‌کَنند و گول را می‌خورند و مال را می‌برند و شیره را می‌مالند و عقوبت را پس نمی‌دهند؟

برادر یکم: و نیز می‌دانی که اتفاق چیزی است ناگهانی یا حتی گهانی که سرانجام می‌افتد؟

حمورابی: و من سرشار از دانایی‌ها با انسجام بیش‌تری به تدوین قوانین ادامه می‌دهم.

پیک: (مثل همیشه‌اش دور می‌زند) شخصی آمده، عدالت طلب می‌کند.

حمورابی: به جان یکدانه پدرم که تاج را توی رودربایستی به من داد، من چیزی به اسم عدالت ندارم که او طلب کند. ما در کاخ عدالت داریم؟

پیک: ما هم گفتیم که عدالت نامی این‌جا نداریم. گیر مفرطی داده، می‌گوید عدالت این‌جاست.

حمورابی: جان مرا برایش قسم بخورید که ما عدالت را ندیدیم و ما عدالت را برنداشتیم و ما اصلن این‌طرف‌ها عدالت نداریم.

پیک: حتی کاخ را هم نشانش دادیم تا خودش از نزدیک ببیند و باور کند، اما باز اصرار دارد که نزد شماست.

حمورابی: پیش ما حضورش را به هم برساند.

شخص: ای شاه بابل،. من مردی درویش و فرتوتم که از فرط فرتوتی نمی‌توانم حقم را بگیرم. آمدم تو حقم را بگیری.

حمورابی: حقت کجاست تا بگیرمش؟

شخص: شخصی مالم را برده و پولم را خورده و سرم را شیره مالیده و دهنم را...

حمورابی: تو که زورت از زورش کم‌تر بود، چرا حقت را کف دستش گذاشتی که ببرد؟

شخص: اگر زور من کم است، دلخوش به این بودم که زور تو زیاد است. و اگر من ناتوانم دلگرم به این بودم که تو توانمندی و دادم را می‌ستانی.

سکوت می‌شود.

و دوباره سکوت می‌شود.»

نظری برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۹۲٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۳

تعداد صفحه‌ها

۱۰۴ صفحه

حجم

۹۲٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۳

تعداد صفحه‌ها

۱۰۴ صفحه

قیمت:
۲۵,۰۰۰
۲,۵۰۰
۹۰%
تومان