دانلود و خرید کتاب بچه ای که صداش می کردند «اوهوی!» دیو پلزر ترجمه امیرابراهیم جلالیان
با کد تخفیف OFF30 اولین کتاب الکترونیکی یا صوتی‌ات را با ۳۰٪ تخفیف از طاقچه دریافت کن.
تصویر جلد کتاب بچه ای که صداش می کردند «اوهوی!»

کتاب بچه ای که صداش می کردند «اوهوی!»

نویسنده:دیو پلزر
امتیاز:بدون نظر

معرفی کتاب بچه ای که صداش می کردند «اوهوی!»

کتاب بچه ای که صداش می کردند «اوهوی!» نوشتهٔ دیو پلزر و ترجمهٔ امیرابراهیم جلالیان است. گروه انتشاراتی ققنوس این کتاب را منتشر کرده است. این کتاب برای نوجوانان نوشته شده و داستان آن سرگذشت پسری است که می‌خواست زنده بماند.

درباره کتاب بچه ای که صداش می کردند «اوهوی!»

کتاب بچه ای که صداش می کردند «اوهوی!» داستانی برای نوجوانان است. این کتاب در هفت فصل نوشته شده که عنوان آن‌ها عبارت است از «نجات»، «روزگار خوش»، «پسر بد، «جنگ برای غذا»، «حادثه»، «وقتی پدر در خانه نیست» و «دعای خداوند». شروع داستان در پنجم مارس سال ۱۹۷۳ درشهر دالی کالیفرنیا است. راوی داستان دیرش شده است و باید شستن ظرف‌ها را به موقع تمام کند وگرنه از صبحانه خبری نیست. او شب گذشته شام نخورده‌ و مجبور است چیزی برای خوردن پیدا کند. مادر راوی دنبال برادران می‌دود و سرشان نعره می‌کشد. چه ماجراهایی در پیش است؟ این داستان را بخوانید تا بدانید.

خواندن کتاب بچه ای که صداش می کردند «اوهوی!» را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به نوجوانان دوستدار داستان پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب بچه ای که صداش می کردند «اوهوی!»

«آن روز جمعه، من به توده ابر سیاهی که روی خورشید را پوشانده بود نگاه کردم و در درون گریستم. معلم جانشین با من خیلی مهربان بود. او مثل یک انسان واقعی با من رفتار می‌کرد، نه مثل تکه‌ای کثافت که درون باتلاق افتاده است. نشسته بودم و برای خودم احساس تأسف می‌کردم. نمی‌دانستم که او اکنون کجاست و چه می‌کند. دقیقا نمی‌دانستم چه احساسی دارم ولی در خودم نسبت به او احساس کشش و وابستگی می‌کردم.

می‌دانستم که آن شب به من غذا نخواهند داد و شب بعد هم همین‌طور. چون پدر در خانه نبود، تعطیلات آخر هفته بدی داشتم. در هوای سرد در حیاط پشتی روی پله‌ها می‌نشستم و صدای مادر را که به برادرانم غذا می‌داد می‌شنیدم. اهمیتی به آن نمی‌دادم. چشمانم را می‌بستم و چهره متبسم و مهربان معلم جدید را می‌دیدم. آن شب وقتی بیرون در حیاط نشسته بودم و از سرما می‌لرزیدم، چهره زیبا و مهربان او بود که مرا گرم می‌کرد.

در ماه اکتبر، زندگی فلاکت‌بار من از آنچه بود بدتر شد. به ندرت در مدرسه غذا گیرم می‌آمد. من به راحتی شکار بچه‌های احمق مدرسه می‌شدم که مرا به باد کتک می‌گرفتند. بعد از مدرسه، بایست به سرعت به خانه می‌رفتم و تمام محتویات شکم خود را بالا می‌آوردم تا مبادا مادر بفهمد چیزی خورده‌ام. گاهی همان موقع مرا مجبور می‌کرد که کارهای خانه را شروع کنم. گاهی وان حمام را پر از آب می‌کرد. اگر حالش واقعا خوب بود، بازی محفظه گاز حمام را شروع می‌کرد. اگر از دیدن من در خانه خسته می‌شد، مرا بیرون می‌فرستاد تا شاید کار چمن‌زنی پیدا کنم و البته نه قبل از این‌که کتک مفصلی مرا بزند. چند بار مرا با زنجیر سگ کتک زد. خیلی دردناک بود، اما من فقط دندان‌هایم را به هم فشار می‌دادم. دردناک‌تر از همه ضربه‌هایی بود که با دسته جارو به پشت پاهایم می‌زد. گاهی این ضربه‌ها باعث می‌شد که روی زمین بیفتم و قدرت حرکت کردن را از دست بدهم. بارها به خیابان فرار کردم و ماشین چمن‌زنی کهنه را با خود بردم تا شاید پولی برایش به دست بیاورم. بالاخره زمانی رسید که بودن یا نبودن پدر در خانه فرقی به حال من نمی‌کرد، زیرا مادر او را از دیدن من منع کرده بود. من امید خود را از دست داده بودم و یقین پیدا کرده بودم که زندگی من دیگر تغییر نخواهد کرد. فکر می‌کردم که تا آخر عمر برده مادر خواهم بود. هر روز که می‌گذشت اراده‌ام ضعیف‌تر می‌شد. دیگر در رویای سوپرمن یا هر قهرمان دیگری که همیشه خیال می‌کردم روزی خواهد آمد تا مرا از این وضع نجات دهد نبودم. می‌دانستم که قول پدر برای نجات من از این زندان یک خیال واهی بیش نبوده است. دیگر دعا هم نمی‌خواندم و فقط به فکر گذراندن زندگی بودم.»

نظری برای کتاب ثبت نشده است

نوع

حجم

۹۶٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۳

تعداد صفحه‌ها

۱۴۲ صفحه

نوع

حجم

۹۶٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۳

تعداد صفحه‌ها

۱۴۲ صفحه

قیمت:
۴۹,۰۰۰
تومان